چه کسی مقصّر است؟!
بهخاطرِ نوع زندگی و حرفهای که انتخاب کردم، زیاد سفر میکنم.
بهخصوص با هواپیما.
در یکی از این سفرها، وقتی وارد فرودگاه شدم. یک ساعتی پشتِ این صف ایستادیم و هیچ پیشرفتی دیده نمیشد.
کمکم در پرواز هواپیما تأخیر ایجاد میشد و مردمِ خسته در کمال تعجب میدیدند که هیچ تغییری به وجود نمیآید و صف جلو نمیرود!
افرادی که باید بلیطها و بارها را چک میکردند، گیج بودند و فقط با کامپیوترها بازی میکردند.
مردم عصبی و خسته شده بودند.
نیمههای شب بود…
آقایی آمد و گفت: از ته صف بیایید آنطرف!
خوشبختانه من با این که ته صف بودم، از آنطرف نفر اول شدم! و رفتیم آنطرف و کارِ ما را راه انداختند.
بعد متوجه شدم:
کسانی که پشت کانترها ایستاده بودند، از مدیریت فرودگاه رنجور و ناراحت هستند و به همین جهت کار نکردنِ کامپیوترها را بهانه میکنند و کار مردم را راه نمیاندازند.
مدیریتِ آن بخش، با یک بیسیم آمد و با تشر به همه گفت:
به شما نشان میدهم و…
آنها را بسیار تهدید کرد.
وقتی این صحبتها را شنیدم، متعجب شدم که چطور میتوان فرودگاهی را با این روش اداره کرد؟!
از آنجایی که دلم میخواست کمکی کرده باشم، کارم که راه افتاد، ایشان را صدا کردم و گفتم پیشنهادی برای شما دارم…
خیلی مؤدبانه به من گفتند: کارتان چیست؟
گفتم: من کاری ندارم، پیشنهاد دارم. به نظرِ من یکی از مشکلاتِ سیستم این است که افرادی که پشت این کامپیوترها نشستهاند، تایپ ده انگشتی بلد نبوده و با یک انگشت این کار را انجام میدهند و این سببِ کندشدنِ روندِ کارشان شده است. اگر دو هفته برای آموزشِ آنها وقت بگذارید، یاد خواهند گرفت که چطور ده انگشتی تایپ کنند. انتظار داشتم از من تشکر کند. ولی گفت: اینها که کارکن نیستند. من پدرِ اینها را درمیآورم!
متوجه شدم جایِ درستی حرفم را نزدم.
گفتم: هرطور صلاح میدانید؛ شما مدیر هستید و کارتان را بلدید.
و آنجا متوجه شدم چرا این فرودگاه به همریخته است؟!
چون نیمشود کاری به این عظمت را با تهدید و ضرب و شتم اداره کرد.
تأخیر هواپیما و مسافر همه هزینههای زیادی دارد.
با تأخیر سوار هواپیما شدیم و در آنجا اتفاق جالبی افتاد.
به مجردی که نشستیم، خلبان میکروفونش را باز کرد و بابت تأخیر از همه عذرخواهی کرد و وقتی راه افتادیم، به ما گفت من به شما قول میدهم که شما را حتی ۵دقیقه زودتر به مقصد برسانم. چون بعضیها نگرانِ از دستدادنِ پروازهای بعدیشان بودند.
و آرامش را در مسافرین ایجاد کرد و تا مقصد، سه مرتبه عذرخواهی کرد که ما را با تأخیر سوار کرده بود.
وقتی هنگام فرود خواستیم خارج شویم، دیدیم دمِ در ایستاده و تبسمی برلب دارد، همه را بدرقه کرد و به همه خوشآمد گفت.
من در تعجب بودم!…
یک مدیر که تمامِ تأخیرها به دلیل سوءمدیریتش است، حتی وقتی راهنمایی از کسی میشنود، نه تنها تشکر نمیکند، بلکه میگوید اینها کار نمیکنند! اینها حرف گوش نمیکنند!
و کسی که اصلا نقشی در تأخیر نداشته است، ۳دفعه در طولِ پرواز و یکبار هم موقع پرواز از مسافرین بابت تأخیر عذرخواهی کرد و به آنها قول داد مسئلهشان را حل کند و سر وقت مسافران را برساند. حتما برای افزایش سرعت و افزایشِ احتمالی مصرف سوخت از مدیرانش اجازه گرفته تا مردم سرِ وقت به مقصد برسند.
خیلی برای من مایهی تعجب بود که چرا یکجا، کسی که مسئول است و باید عذرخواهی کند و از همکارانش درخواست کند کمک کنند که کار مردم را راه اندازند، پرخاشگری میکند، وقتی به او راه حل نشان میدهیم، به جای تشکر انکار میکند.
و در جای دیگر، شخصی دیگر که هیچ مسئولیتی در این تأخیر نداشته، با آن روش سنجیده و مهربانانه برخورد میکند.
به عقیدهی شما، این تفاوت از کجا ناشی میشود؟
چرا یک خط هوایی موفق است و در اوج کسادیِ بعضی هواپیماییها رشد میکنند و سود دارند و برخی دیگر زمین میخورند؟
من بسیار پرواز کردهام.
هواپیماییهای بسیار مشهوری را دیدهام که زمین خوردهاند.
چون فکرکردهاند که اگر از غذای مسافر بزند یا فلان هزینه را خرج نکند، صرفهجویی خواهد کرد.
توجه نکرده که سوءمدیریتش سبب زمینخوردنش میشود.
در این شرایط دشوار کشور، داوطلب شدم
آیا من و شما در زندگیمان و در مسئولیتی که داریم، مثل مدیر فرودگاه عمل میکنیم یا مثل آن خلبان؟
دنبالِ مقصر میگردیم یا سعی میکنیم کاری را که به عهدهی ماست درست انجام دهیم و به کسانی که به ما اعتمادکردهاند، کمک کنیم؟
اگر الان چنین مسئلهای در مورد تربیتِ فرزندتان برای شما رخ دهد، یا همسرتان(خانم یا آقا) از شما ناراضی باشد، واکنش شما چه خواهد شد؟ میگویید: مگر خودت که هستی؟
یا میگویید: متأسفم که چنین شده. من چه کمکی میتوانم انجام دهم؟
اگر فرزندتان در درسی نمرهی پایینی گرفته، او را بیاستعداد و خنگ خطاب خواهید کرد یا خواهید گفت که: عزیزم، اشکالی ندارد. حالا چه کار میتوانیم بکنیم که مسئله را با هم حل کنیم، میخواهی برایت معلم بگیرم؟
میخواهی از دوستانت کمک بخواهی؟
اگر در سیستمی اداری باشید که کارها درست پیش نرود، همکارانتان را متهم میکنید یا انگشتِ اشارهتان به سمت خودتان میرود و از خودتان میپرسید: من چه کار کنم که در کارمندانِ ما انگیزه ایجاد شود؟ چه کارکنم که آنها با علاقه کار کنند؟ چه کار کنم که راهحل و ایدههای خود را ارائه دهند؟
اگر حتی همکارانِ ما کمکار هستند یا بد کار میکنند، از خودمان سوال کنیم: من چه کار میکنم که اینها به کارشان علاقه ندارند؟ چرا در کار تخریب ایجاد میکنند؟ چرا کار را عقب میاندازند و یک کار یک ماهه را در دو ماه انجام میدهند؟
کوچینگ محمود معظمی
شرکتی مرا دعوت کرده بودند.
شرکت بزرگی هم بود.
و من به آنها عرض کردم اگر من بیایم آنجا، با این مطالبِ A و B و C و D و اینها کاری ندارم کارِ من با انسانهاست. اگر انسانها کار را دوست داشته باشند همه چیز درست میشود و اگر دوست نداشته باشند، همه چیز خراب خواهد شد.
شروعِ دوست داشتنِ اینجا هم این است که: سازمان و مدیریت کاری کند که منِ کارمند از کار کردن در اینجا خوشحال باشم.
شرکتی عریض و طویل، با آن همه مهندس و طرح و برنامه و سازمان، وقتی من وارد شدم، گیج شده بودم.
کسی نبود پاسخگو باشد!
چند دقیقه معطل شدم که شخصی که قرار بود با من ملاقات کند، توسط نگهبان پیدا شد!
وقتی با آنها صحبت کردم و مسائل را به آنها گوشزد کردم، میگویند: مسائل را در یک جلسه دیگر حل کنیم، چون بودجه نداریم!
میپرسند: به نظرِ شما برای خرید یک جنس چقدر باید معطل شویم؟
پاسخ دادم: بستگی به جنس دارد، ۴۸ ساعت تا ۱ هفته.
میگویند: بعضاً ۶ ماه طول میکشد تا سفارشی که از بخش فنی داده شده، از انبار بیاید و تأیید شود!
به آنها عرض کردم: شش ماه طول میکشد کاری انجام شود! یعنی ۶ ماه حقوق و بیمه و اجاره و هزینهی آب و برق و تلفن و هزینههای اضافی را پرداخت میکنید و وقتی میخواهید مشکل را جل کنید میگویید: بودجه نداریم؟!
اگر الآن به آنها بگویی:
اگر ماشینت را عوض کنی، فلان مشکل حل میشود، بلافاصله اقدام به تعویض ماشین و پرداختِ پولِ آن میکنند! ولی اگر به آنها بگویی باید به این انسانها کمک کنی و دیدِ مدیریت به آنها باید عوض شود، چه؟ فعلاً بودجه ندارند!
بنابراین به آنها شرح دادم:
اگر شما همکارِ خانم دارید، باید خانمی را موظف کنید که با آنها در تماس باشد، برای نوع غذایشان، مرخصیهای به موقع و مواردی از این دست، فقط به این خاطر که آنها خانم هستند.
وقتی این خانمها بدانند که شما آنها را درک میکنید و به او کمک میکنید، با جان و دل مسئولیتهایی که به عهده گرفتهاند، انجام خواهند داد.
اگر آقایی کارمندِ شماست، او را نیز درک کنید.
او میخواهد احساسِ امنیت کند. میخواهد بداند در این سیستم چه مسئولیتی به عهده دارد؟
آنجایی که جایِ ورود به انسانهاست، معمولا چرخِ ما لنگ میزند.
این تجربهی تلخ را نه یکبار و نه دوبار، که چندین بار در شرکتهایی که به عنوان مشاورشان با آنها در ارتباط بودهام، متوجه شدهام.
مدیری با من صحبت میکند و وقتی به او میگویم: باید این روش را در پیش بگیری، میگوید: نه، روشِ خودم.
میگویم: آقای عزیز، من دعوت شدهام برای کمک، یا شما؟
من آمدهام کمکتان کنم.
همه چیز باید تغییر کند الّا خودشان؟
به قول حضرت حافظ:
میانِ عاشق و معشوق، هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
مسئولیت بپذیریم و بدانیم که مؤثریم.
انتخاب با ماست که فرارکنیم یا مسئولیت بپذیریم.
حتماً دومی را برمیگزینید.
چه در خانواده و چه در سازمان و چه در شهر.
دوستدارتان
محمود معظمی
در این شرایط دشوار کشور، داوطلب شدم
6 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
درود برشما استاد بزرگوار
هرچه بیشتر مطالعه می کنم، کمتر به قلم شما بر می خورم، بسیار نرم و روان وقابل فهم می نویسید.
طبق معمول مطالب ارزشمند و کلیدی را به ساده ترین زبان انتقال می دهید.
سپاسگزارم
بسیار عالی بود استاد
با سلام و خسته نباشید خدمت شما
جناب دکتر من فک میکنم غرور اینجور ادم ها باعث عدم مدیریت میشه و فک میکنن این غرور خوبه در حالیکه این غرور شامل خسارات زیادی میشه و اینکه ما (فقط منظورم خود ما ایرانی ها نیستیم میتونه شامل خیلی ها بشه) یاد نگرفتیم ک وفتی به سِمَت بالاتری راه پیدا میکنیم ب جای اینکه ب این فکر باشیم ک وظیفه مون رو بهتر انجام بدیم و خدمت رسانیمون بیشتر میشه میخوایم سلطنت کنیم و اونو از پادشاهی کودک درونمون میگیریم
با سلام بسیار عالی بود متشکرم
سلام وقت بخیر مشاوره از آقای معظمی خواستم چکار کنم؟
سلام من مصیب هستم وبه تازگی با این سایت آشنا شدم میشه ببرمایید چه رویداد تازه ای برای شما رخ داده وچه تغییراتی در کسب وکار و رام شما بوقوع پیوسته