عقل یا احساس؟!
یک زندگی خوب مانند یک اتومبیل خوب است که رانندهی حرفهای هم آن را اداره میکند.
شخص راننده، فرمان ماشین، و ترمز عقل است.
موتور، پدال؛ گاز و سوخت و بنزین، احساس است.
زندگی تنها با عقل و دودوتا چهار تا زندگی سردی است، مثل اتومبیلی که خاموش است و زیاد حرکت نمیکند.
زندگی بدون عقل و تنها با احساس، مثل اتومبیلی است که موتور و بنزینش خوب است اما فرمان و ترمز ندارد و به زودی موجب نابودی راننده و سرنشینان خواهد شد.
در این مقاله میخواهم راجع به این موضوع بگویم که:
چگونه وسیلهای درست کنیم که عقل و احساس هر دو در آن بگنجد.
ویلیام جیمز، روانشناس بزرگ امریکایی میگوید:
وقتی که عقل و احساس درگیر شوند، مطمئنا احساس برنده میشود.
شعرای ما هم این مطلب را بارها و بارها در اشعار زیبایشان گفتهاند؛ و البته خود ما هم تجربه کردهایم.
برای مثال:
من میخواهم عصبانی نشوم، عقلم میگوید: عصبانی نشو ولی میشوم!
عقلم میگوید که:
بهتر است قبل از ازدواج احساساتی نشوم اما وقتی عاشق چشم و ابروی یارم میشوم، همه چیز از یادم میرود!
وقتی ازدواج میکنم و هیجان آنی میگذرد….
از خودم میپرسم: چرا با این شخص ازدواج کردم؟!
چه کنیم که وقتی درگیری بین عقل و احساس پیش میآید، راه درست را انتخاب کنیم؟
حتما راههای متعددی برای این کار وجود دارد ولی راهی که من امروز میخواهم پیشنهاد کنم و امیدوارم که به بهبود زندگیمان کمک کند، این است:
به خاطر داشته باشید که عقل به خودی خود نمیتواند روی احساسات کنترل داشته باشد. من اراده میکنم که همین الان ۵ درجه خوشحالتر باشم. نمیشود، دست من نیست. یا الان خوشحالم و تصمیم میگیرم که دیگر خوشحال نباشم! که باز هم نمیشود چون دست من نیست! برای اینکه جای پردازش این دو در بدن جداست.
حال باید چه کنم؟
هر چه احساس گفت، انجام دهم یا هر چه را که عقل گفت؟
ما از دو طریق میتوانیم بر احساسات خود غلبه و آنها را کنترل کنیم و به آنها جهت دهیم:
اول- فکر اختیاری است. اگر شما به یک موضوع خاص فکر کنید و به اندازه کافی روی آن فکر متمرکز شوید، خواهید دید که احساسات متناسب با آن فکر به دنبالش میآید. مثلا شما یک بشقاب ماکارونی را در نظر بگیرید، وقتی چنگال را وارد بشقاب میکنید، شما یک قسمت را انتخاب کردهاید ولی به دنبال آن سس و گوشت هم میآید.
مغز ما هم همینگونه است!
اگر شما فکر خاصی را در سر دارید، اگر شما آن فکر را به اندازه کافی نگه داشته باشید، احساسات متناسب با آن فکر هم شکل میگیرد.
مثالی عرض میکنم:
از شما خواهش میکنم که چشمانتان را برای لحظهای ببندید. به احساسی که در حال حاضر دارید، یک نمره بدهید(بین ۱ تا ۱۰). اگر ۱ است، مأیوس و منفی و میل به خودکشی و این چیزهاست. ۱۰ یعنی از شدت شوق نمیتوانید آرام بگیرید. به خودتان نمره بدهید.
حالا چشمتان را ببندید. شخص یا موضوع، موجود، چیزی که دوستش دارید را تجسم کنید…
همسرتان، مادرتان، پدرتان، دوستتان، عزیزتان، گربهتان، هر چه که هست…
خوب به آن فکر کنید…
چقدر خوشحالتان میکند؟
چه احساسی به شما میدهد؟
زیبایی؟ آرامش؟ شوق؟
همه این احساسات، هیجان مثبت است….
همینطور که چشمتان بسته است، این حالت زیبا را مزهمزه کنید.
آن فکرتان آن شخص و موضوع را برای خودتان نگه دارید.
اگر به مقدار کافی این کار را انجام دهید میبینید که حالتان عوض میشود.
الآن به احساستان چه نمرهای میدهید؟
به احتمال زیاد به نمرۀ قبلی اضافه خواهد شد.
چرا؟ چون یک چیز زیبا را در مغزتان تجسم کردید. در حالی که قبلا نمیتوانستید با اراده بگویید من باید الان خوشحالتر باشم!
کسی که افسرده میشود برای این است که نمیتواند اراده کند که خوشحالتر باشد. محصول فکرهایی که در سر او هست، کمهیجانی و افسردگی است.
کسی که عصبانی است، فکری که در سرش هست، محصول آن خشم و تهاجم است.
من نمیتوانم کنترل کنم که:
عصبانی بشوم یا نشوم
یا کنترل کنم که عاشق شوم یا نشوم!
دوست داشته باشم یا نداشته باشم!
مهربان باشم یا نباشم!
اما میتوانم کنترل کنم که چه فکری در سرم بیاید.
فکر اختیاریست.
پای هر برنامهی رادیو یا تلویزیون ننشینید.
هر مطلبی را نخوانید.
هر حرفی را نزنید.
آنهایی را انتخاب کنید که مثبت است، سازنده و امیدوارکننده است و از شما انسان بهتری میسازد.
دوم- رفتار اختیاری است. یعنی من و شما میتوانیم با رفتارمان احساسمان را بسازیم در حالی که قادر نیستیم به احساسمان مستقیم دستور دهیم که باید خوشحال باشیم یا ناراحت.
برای مثال: اگر دور از جان موردی در مجلس ختم برایتان پیش آمده باشد، کسانی را میبینید که در مجلس ختم مینشینند، شانهها پایین و فرم عزا به خود میگیرند. این فرم را که به خودشان میگیرند، این فرم را که نگه دارید، احساسات غم را با خود به همراه میآورد.
اگر بیش از اندازه در مجالس عزا و ختم شرکت کنید، غمگین خواهید شد؛ اگر زیاد برنامه غمانگیز نگاه کنید یا زیاد آهنگ غمانگیز گوش کنی،د غمگین میشوید.
در مقابل اگر سروسینه را جلو دهید و نگاهتان مستقیم باشد، نفس عمیق بگشید، ممکن است این ژست با احساس فعلیتان نخواند اما اگر آن را نگه دارید، مغز آرام آرام با خود میگوید این ژست با احساس فعلی این شخص نمیخواند، سعی میکند این ژست را خراب کند و شما را به حالت معمولی برگرداند ولی شما آن را نگه دار؛ خواهید دید که اعتمادبهنفس شما افزایش پیدا کرده.
به این حالت Congruent میگویند (یعنی هماهنگی بین احساس و رفتار).
پس اگر خوشحال نیستی و افسردهای، منتظر نباش! کاری انجام بده، ولو کوچک!
این کار را انجام بده و صبر داشته باش، احساسات مربوط به دنبال آن خواهند آمد.
به طور مثال:
رفتاری را که در هنگام شادی دارید در نظر بگیرید، یکی ممکن است در چنین حالتی برقصد، دیگری آواز بخواند، شخص دیگری بالا و پایین بپرد.
دست زدن نیز یکی از کارهای مشترک است.
شروع کنید به دست زدن و به مدت یک دقیقه دست بزنید…
بعد میبینید که میخندید. چون آدم در خوشحالی و هیجانزدگی دست میزند.
الان خوشحال نیستم اما اگر شروع کنم به دست زدن و آن را تکرار کنم، در مغزم احساس متناسب با این حرکت ایجاد خواهد شد.
نتیجهی ساده آن که خوشی و ناخوشی ما به مقدار زیادی به عادات رفتاری ما وابسته است.
اگر من لباس نامناسب بپوشم، حالم بد میشود، لباس تمیز بپوشم، حالم خوب میشود.
شما دیدهاید که سپاهیان و نظامیان، دمپایی نمیپوشند! چون دمپایی و کفش راحتی با حالت آمادگی رزمی همخوانی ندارد. پوتین میپوشند و بندهایش را محکم میبندند.
لباس در شما اثر میگذارد. یک لباس راحتی بپوشید، بدنتان شل میشود.
طرز پوشش شما، احساسات شما را تعریف میکند.
پس با دو روش میتوانیم احساساتمان را کنترل کنیم و اتومبیل زندگی را در اختیار خودمان بگیریم:
۱- هماهنگی بین فکر، اندیشه، خرد و احساس. بدون هریک از آنها زندگی بیمعنا خواهد بود. برای آنکه این دو را به خوبی با هم ترکیب کنیم و باید بتوانیم به کمک خرد، فکر کنیم، تصمیم بگیریم، و با احساسمان آن را اجرا کنیم. کارهایی موفق هستند که با خرد تصمیم گرفته شوند و با احساس اجرا شوند.
۲- شما هر رفتاری که انجام دهید، احساس متناسب با آن در شما ایجاد میشود. اگر افسرده هستی و میخواهی خوشحال باشی، لطفاً همین الآن بلند شو و طناببازی کن(ادایش را در بیاور حتی برای ۳۰ ثانیه) آنوقت دیگر نمیتوانی افسرده بمانی. میگویی حالش را ندارم اما باشد، طناببازی کن. به محضی که بالاوپایین بپری، این رفتار با افسردگی همخوانی نخواهد داشت و حالت خوب خواهد شد.
پس تصمیم بگیر و رفتارهایی را انتخاب کن که از تو موجود بهتری را میسازد. فکرهایی را بکن که از تو موجود خوشبختتر و سعادتمندتری میسازد.
دوستدارتان
محمود معظمی
دوره آموزشی «لایف کوچینگ»
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
14 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
عالی
خیلی خیلی متشکر👏👏👏
تا الان هیچ روان پزشکی این طور منو قانع نکرده بود.
عالی
در یک کلمه عالی👌
با سلام
استاد واقعا دایره میدان مغناطیسی تون خیلی وسيع هست و می تونید با جملات آموزنده و مثبت تون حال همه رو خوب تر و شادتر کنید.
سپاس
سلام استاد سال نود آشنایی باشما زندگی منو خانواده مو نجات داد به موفقیتهای زیادی رسیدم ولی بعد قطع ارتباط و دوری از برنامه هاتون دوباره زندگیم یکنواخت شده لطفا راهنماییم کنید سپاسگذارم
ممنون دکتر خیلی شیوا و قابل فهم بود ممنون
خیلی عالی عقل و احساس رو تعریف کردید و عالی این دو مبحث رو با هم تلفیق کردید
سپاسگزارم از شما بخاطر وقتی که برای ما میزارید 🌹🌹🌹🌹
درود.اصلا خوندم حالم خوب شد. سپاس گزارم
سلام استاد
خیلی پاراگراف اخر درمن تاثیرگذاشت، بعضی ازجملاتتون حتی کوتاه منو دگرگون میکنه. استاد شما بی نظیرید.
کاک محمود زور سپاس هه ر بژی
با سلام. تنبلی معضلی است که من الان درگیرشم. لطفا راجب این مووضوع بیشتر صحبت کنید. ممنونم از انرژی مثبتی که در دنیا پخش میکنید استاد… خدانگهدارتان باشد
با سلام
در خصوص ترس از سخنرانی راهنمایی فرمایید، لطفا
سپاسگزارم. درس هایتان عالی است
سلام آقای معظمی من بسیار شیفته شما شدم بخاطر روان صحبت و جذاب صحبت کردن بخصوص وقتی داستان و مثال میارید هرچند که مدت کوتاهی شمارو میشناسم ولی امیدوارم یک رو از نزدیک شمارو ملاقات کنم و امیدوارم منم شخصیتی مثل شما داشته باشم به امید اون روز خداحافظ