تعصّب افراطی!
چند سال پیش، بزرگداشتِ زادروزِ مولانا در قونیهی ترکیه، ترکها مراسمی برگزار کرده بودند و بحثی در ایران درگرفته بود که مولانا ایرانی است، به زبان پارسی شعر گفته و ترکها نباید مولانا را به خود منتسب کنند.
این پرسش برایم پیش آمد که:
راستی مولانا کجایی است؟
یک زمانی، قونیه جزء ایران بوده و حالا نیست. الان چطور باید حساب کنیم؟ حافظ و سعدی و فردوسی کجایی هستند؟ نیچه کجایی است؟
بزرگان، به طورِ قطع و یقین متعلق به بشریتاند.
هر چه پیامشان وسیعتر است، بیشتر بشری هستند. پیامِ برخی بزرگان، موضعی و محلی و برای زمان یا منطقهی خودشان بوده است. ولی پیامِ برخی دیگر بسیار وسیع و فراگیر است.
مطالبی که مولانا به آن اشاره میکند، موضوعی نیست که فقط به نفع شخص خاصی باشد. در مورد بشر است.
پیشِ چشمات داشتی شیشهی کبود
لاجرم دنیا کبودت مینمود!
این شعر را چه اسکیمو بخواند، چه آفریقایی، چه فارسیزبان و چه انگلیسیزبان، موضوعیت دارد.
اگر رنگِ عینکات خوشرنگ باشد دنیا را خوشرنگ، و اگر تیره باشد دنیا را تیره میبینی.
موضوع این است که حالا چرا این «قومگرایی» پیش میآید؟
به مجردی که کسی میخواهد بزرگداشتی برای بزرگی برپا کند، همه یادشان میآید که این شخص ایرانی است. خب اگر ایرانی است، چرا ما برگزار نمیکنیم؟ چرا ما بزرگداشت نمیگیریم؟ باید حتما کسی بگیرد و بعد ما لج کنیم و بگوییم ما هم هستیم؟ به طور قطع، وظیفهی اول بر ماست. چون مولانا اشعارش را به زبان پارسی گفته. عربی و ترکی هم دارد ولی عمدۀ اشعارِ ایشان به پارسی است. ولی باز هم این دلیل نمیشود که ایرانی است. چون افغانها و تاجیکها هم پارسی صحبت میکنند. اگر یک شاعرِ تاجیکی بیاید پارسی صحبت کند، نمیتوانیم بگوییم ایرانی است. پارسی است و مال تاجیکستان است.
اما چیزی که از این صحبتها میخواهم نتیجه بگیرم، این است:
«چرا ما تعصب میورزیم؟» البته در جای خودش و اندازهی خودش خیلی هم بد نیست…
ولی چرا حالا اینگونه برخورد میکنیم؟
چرا کمتر توجه میکنیم که خودِ مولانا چه گفته؟
به عقیدهی من مولانا برای کسی است که حرفش را درک کند، به هر زبانی.
اگر میفهمد مولانا چه میگوید، مولانا برای اوست.
اگر من پارس هستم و ایرانی هستم ولی کتابش را نخوانم و مطالبش را به کار نبندم، مثل این است که بهترین ماشین یا سرمایه را دارم ولی استفاده نمیکنم. فردی دیگر که بلد باشد استفاده کند، خب استفاده میکند.
مثل این است که بگوییم شیراز یا تهران یا اراک یا بوشهر و زاهدان برای کجاست؟ برای ایران است چون جزئی از خاکِ ایران است. جزء یک محدودهی جغرافیایی است و از یک میلیمترِ آن هم نمیشود گذشت. ولی وقتی فردی از اینجا برمیخیزد و پیامی برای تمام بشریت میدهد، باید افتخار کنیم که ترکها یا اروپاییها یا ملیتهای دیگر میآیند اشعارِ خیام و حافظ را به زبان خودشان ترجمه میکنند.
چیزی که در این میان است، این است که:
ما در حقیقت از مولانا دفاع نمیکنیم. از «منِ» خودمان دفاع میکنیم و میگوییم برای من است. ولی اگر واقعا بخواهیم بررسی کنیم و عمیقاً دقت کنیم، چقدر از حرفهایش را استفاده میکنیم و به کار میگیریم؟ چقدر پیروَش هستیم؟ من شخصاً عقیده دارم که افرادِ نوابغی چون حافظ و سعدی و مولانا و فردوسی، نوابغ هستند و نبوغِ بیش از حدی دارند و برداشتی از دین و خدا کردهاند که اگر ما آنها را درک کنیم، خیلی پیشرفت میکنیم. چون یک خردِ عادی نمیتواند اینقدر بفهمد. من نمیتوانم برداشتِ حافظ را بفهمم ولی ایشان به من کمک میکند که بتوانم به یک مرحلهای برسم. برداشتی از مغزِ مطالب کرده که من میتوانم از آن استفاده کنم.
دانلود سمینار «ماموریت زندگی»
یاد مثالی از استادم افتادم؛ ایشان میفرمودند:
فرض کنید آقایی به همسرش اعتنا نمیکند. اما اگر یک نفر نگاهش به سمتِ همسر ایشان بچرخد، بلافاصله پرخاشگر میشود و از خودش صیانت نشان میدهد. خیلی خوب است ولی این پرخاشگری با عشق فرق دارد. عشق آن است که دائم دوستش داری و دائم به او توجه داری.
شاید لازم باشد به ترکها نامه بنویسیم و از آنها بابت بزرگداشتِ مولانا تشکر کنیم. تقدیر کنیم و پیشنهادِ مشارکت هم بکنیم. بگوییم ممنون که یادتان بود. ما یادمان نبود. کمی وسیعتر بیاندیشیم. رفتارمان بالغانهتر باشد. به جای اینکه دعوا کنیم که مالِ کی است، استفاده کنیم و بهره ببریم.
برای آب و خاک چنین نیست. اگر کسی بیاید و بخواهد تصرف کند، مرا بیرون خواهد کرد؛ اما برای بزرگان اینگونه نخواهد بود. برای شعرِ پارسی و غذای ایرانی و موسیقیِ ایرانی نه. هر کسی میتواند استفاده کند. چقدر هم خوب است که استفاده کنند و ما به آن شُهره شویم. هر کسی بخواهد کتابِ مولانا را بخواند، از پارسی باید به زبان مورد نظر ترجمه کند.
موضوع فقط مولانا نیست. خیلی چیزهای دیگر هم هست. ما خیلی چیزها داریم ولی به آنها اعتنا نمیکنیم؛ تا اینکه دیگری میآید آن را بردارد یا بگوید این خوب است!
فرض کنید کتابِ مذهبیمان را سالبهسال نگاه نمیکنیم. تا یک دانشمندِ خارجی ابداع و اکتشافی میکند، میآییم ثابت کنیم این در قرآنِ ما بوده است.
چرا ما آن را پیدا نکردیم؟!
چرا ما آن را ابداع نکردیم؟!
چرا منتظریم کسی کاری انجام دهد و بعد ما آن را با داشتههای خودمان تطبیق دهیم؟
خودمان را باور کنیم.
فرزندِ من و شما صاحبِ استعدادی است اما تا کسی میآید او را کشف کند، میگوییم بچهی من است. خب خودت چرا استعداد او را کشف نمیکنی؟ چرا خودت به او احترام نمیگذاری؟ سالها او در کنار شما زندگی کرده است اما توجهی به تواناییها و استعدادهای او نکرده است تا اینکه یک خارجی میآید میگوید این بچهی شما نابغه است. چه استعدادی دارد. میگوییم بله، ما اینایم!
حتما باید شخص دیگری بیاید بگوید؟
حتما یکی دیگر باید متذکر شود ما چه ارزشهایی داریم؟
کِی باید متوجه ارزشهای خودمان بشویم؟ متوجه ارزشهایی که داریم، باشیم!
میگوییم «کورش کبیر»، خب این شخص به چه مشهور است؟
او هر جا را که فتح کرد، مردم را در دینشان آزاد گذاشت. به ملیتها احترام گذاشت. حتی حکام را باقی گذاشت به شرط آنکه شورش نکنند.
آیا من کورشوار عمل میکنم؟
من تحملِ عقیدهی همسرم را هم ندارم (منِ نوعی). با بچه و همکیشام هم نمیتوانم کنار بیایم و میجنگم. من و همکیشام هر دو یک خدا و پیغمبر و یک کتاب را قبول داریم اما من او را و او مرا قبول ندارد!
بیاییم ارزشها را درک کنیم.
ارزشهایمان را پیدا کنیم. به آن ارزشها افتخار کنیم و آنها را توسعه دهیم.
اگر این کار را نکنیم، مجبوریم به چیزهای پوک و توخالی ببالیم.
من باید از خودم سوال کنم: در اوایلِ قرنِ ۲۱ من چه چیزی به یافتههای کوروش کبیر اضافه کردهام؟
من چه ساختمانهایی مثل آپادانا و پرسپولیس ساختهام؟
او ۲۵۰۰ سال پیش آنها را ساخت اما من چه چیزی به آن اضافه کردهام؟
دانلود سمینار «چرا چشمها را باید شُست»
چشمهایمان را بشوییم، جور دیگر نگاه کنیم…
از خودمان سوال کنیم آوردۀ ما چیست؟
به جای دعوای لفظی، به جای اینکه فقط از حیطهی شخصیِ خودمان دفاع کنیم، بیاییم فراتر و وسیعتر فکرکنیم.
مولانایی که برایش میجنگیم شاید در خانهی ماست. شاید فرزندِ من است.
چرا شخص دیگری باید بیاید ما را کشف کند؟
چرا باید اختراعات دیگران را به خودمان منتسب کنیم؟
این کار برای آن است که احساسِ ارزش و اهمیت در خودمان نمیکنیم. میخواهیم بگوییم پدرانِ ما اینطور بودهاند. دستشان درد نکند، اما من چه چیزی به سیستمِ جدید اضافه کردهام؟ سهمِ من چیست؟
من نمیتوانم فقط جیرهخوارِ گذشتگان باشم. باید چیزی اضافه کنم. و این ممکن نیست مگر ارزشهای خودم را دریابم، به خودم احترام بگذارم، و خودم را قبول کنم. حتما نباید یکی چشمآبی و موبور باشد و زبانش خارجی باشد، تا بگوییم حرفش درست است.
وقتی من در زمان دانشجویی ایدهی جدیدی برای صنعت اتومبیلسازی ارائه کردم، همه میگفتند: اگر این ایدهی خوبی بود، خارجیها از آن استفاده میکردند! این برای آن است که خودمان را قبول نداریم. در فکر و مدیریت هم همینطور.
خیلی مطالب را میتوانیم خودمان ابداع کنیم. میتوانیم روشهای مدیریتی ابداع کنیم. کافی است روشهای مدیران موفق را تدوین کنیم. اما هزاران بهانه میآوریم که نمیشود؛ برای اینکه خودمان را قبول نداریم. حتما ابداعکنندهاش باید خارجی باشد!
خودمان را باور کنیم. وقتی خودمان را باور کردیم، آنوقت بر سرِ اینکه مولانا و سعدی برای کجا هستند، دعوا نمیکنیم.
بیاییم خودمان را باور کنیم.
وقتی خودت را دوست داری و خودت را چنان که هستی باور کردی، این شروعِ معجزه است.
خواهید دید که همسر و فرزند و شرکتتان هم در نظرت عوض خواهند شد. کشورت هم احترام پیدا خواهد کرد. آنوقت هر کس که باشد، اگر حرفِ باارزشی بزند ــ الزاما خارجی هم نباشد ــ اگر حرفِ درست بزند، میپذیریم. و تنها در سایهی این اعتماد به نفسِ ملی است که میتوانیم به آنچه که استحقاقاش را داریم و پدرانِ ما از ما انتظار دارند، دست پیدا کنیم. به امیدِ آن روز که نباید هم زیاد دیر باشد، چون وقت تنگ است…
توضیح:
دوستی در پیامی فرمودند: «یک مورد به نظرم اشتباه شده، در صورت امکان و صلاحدید لطفا اصلاح فرمایید…
قونیه متعلق به ایران نبوده و از ابتدا جزئی از خاک عثمانی بوده است. دلیل اینکه ایرانیان مولانا جلالالدین محمد بلخی را متعلق به خود میدانند، این است که ایشان زادهی بلخ از شهرهای خراسان بزرگ قدیم بوده و بعدها جزئی از خاک افغانستان شد که تا امروز نیز چنین است. و بالطبع به همین دلیل مولانا فارسیزبان است و دلیل حضور ایشان در کشور عثمانی یا ترکیهی امروزی، هجرت پدر ایشان به جهت حفظ جان از خراسان به شام و سپس عثمانی بوده است.»
در جستوجویی در این زمینه، به گفتوگویی با پروفسور «سیدحسن امین» رسیدیم که در قسمتی از آن صریحا گفتهاند: «زادگاه مولوی بلخ است و قونیه نیز مدفن اوست، گرچه این مناطق جزء ایران امروزی نیستند، اما در گذشته هر دو آنها بخشی از ایران بزرگ بودند.»
دوستدارتان
محمود معظمی
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
عالی بود