رابرت دنیرو! اصل باشیم! +[ویدیو]

تمامی حقوق محفوظ است

تقریباً حدود ۳۰ سال پیش خانمی به من گفت: آقای معظمی می‌دانید شما شبیه چه کسی هستید؟
گفتم: خوب شبیه خودم، شبیه محمود معظمی هستم!
گفت: نه، شما شبیه رابرت دنیرویِ هنرپیشه هستید.
(اتفاقاً رابرت دنیرو هنرپیشه‌ی محبوب من است) تشکر کردم.
بعد از او، افراد بسیاری در ایران، امریکا و کانادا چنین حرفی زدند.
حتی یک‌بار در مطب دندانپزشکی، دستیار دندانپزشک با من عکس گرفت و گفت: می‌خواهد به دوستانش نشان دهد و بگوید که رابرت دنیرو به مطب آمده بود! از او نیز تشکر کردم.

ولی راستش را بخواهید، هر موقع به من گفتند شبیه رابرت دنیرو هستم _ضمن احترام عمیقی که برای این بازیگر قائل هستم_ به آن‌ها گفتم که:
ولی مادرم این طور فکر نمی‌کند! او فکر می‌کند من خوشتیپ‌ترم!
خواستم با این موضوع، چیزی را با شوخی منتقل کنم:
چون اگر من شبیه رابرت دنیرو باشم، در بهترین حالت بدل او خواهم بود!
یعنی اصلِ خودم را فراموش کرده‌ام و بدل رابرت دنیرو شده‌ام.

این موضوع را در بسیاری از موارد مشاهده می‌کنیم که یک جوان در تمام عمرش تلاش می‌کند که شبیه یک هنرمند یا ورزشکار یا شخص مشهور دیگری باشد. و من از این بابت شگفت زده‌ می‌شوم.

هم‌اکنون این ویدیو را مشاهده کنید و نکات، دیدگاه‌ها و تجربیات خود را پایین همین صفحه بنویسید و با دیگران به اشتراک بگذارید.



اگر شما را به عنوان یک بدل نیاز داشته باشند، خوب اشکالی ندارد؛ این یک برای شماست و می‌توانید از آن استفاده کنید.
ولی اگر ارزش خود را در این بدانید که شبیه شخص دیگری هستید، یک غفلت بزرگ محسوب می شود و بدان معناست که من تشخیص نداده‌ام چه کسی هستم و برای چه به این دنیا آمده‌ام!

و این تله‌ای است که اکثر ما به روش‌های مختلف داریم به دام آن می افتیم:
سعی می کنیم مثل فلان شخص لباس بپوشیم یا حرف بزنیم و…
اگر این کار آگاهانه باشد، هیچ اشکالی ندارد. برای مثال هنرِ کپی کردن از آدم های موفق، خیلی هم روش خوبی است و نوعی الگوبرداری است. اما اگر من اصل خودم را کنار بگذارم و بخواهم بدل شخص دیگری شوم، مطمئنا خیلی ضرر می‌کنم.

ما شبیه خودمان هستیم!

به‌خاطر دارم که در دبیرستان البرز، نزدیک‌های عید که می‌شد، نوروز را جشن می‌گرفتیم و چقدر این کار زیبا بود. مثلا کلاس‌ها را تزیین می‌کردیم و…
این رسم و بزرگداشت در دبیرستان البرز مورد احترام بود و همه ی ما یاد گرفته بودیم که سرزمین و آیین‌مان را دوست داشته‌باشیم.
یکی از کارهایی که در این ایام انجام می‌دادیم این بود که: اَدای معلمین را درمی‌آوردیم.
یادم هست که من یکی از آن بچه‌های شیطانی بودم که اَدای اکثر معلمان را در می‌آوردم! (صدا و رفتارشان را تقلید می‌کردم).
معلم فیزیولوژی ما مرد بسیار محترمی بود. یکی از همکلاسی‌ها از او پرسید:آقا اشکالی ندارد که معظمی بیاید اَدای شما را در بیاورد؟

یادم هست که او با همان صدای پرطنینش پرسید: ادای من را دربیاورد؟
بچه ها گفتند: بله.
گفت: خب اَدای من را دربیاورد در بهترین وضع می شود خودم! خودم هم که هستم!
در آن زمان با چنین استدلالی درس بزرگی به ما داد:
من اگر بخواهم اَدای کسی را دربیاورم (فارغ از کمدی و خنده) برای آن‌که بخواهم اعتباری برای خودم کسب کنم، در واقع اصل خودم را فروخته‌ام و این اشتباه است.

پیشنهاد ویژه: سمینار ایکس پنج‌شنبه ۳۰ آبان را از دست ندهید، تکرار برای هفنمین‌بار