۵قدم تا یتیمخانه!
بنا بر حرفهای که انتخاب کردهام، با افراد متفاوتی در ارتباط هستم.
چندی پیش بنا به دعوت یکی از دوستان به کارخانهای رفتم و ناهار را در خدمت ایشان بودیم.
بعد از ناهار دوست من گفت: میخواهم شما با صاحب این کارخانه آشنا شوید.
مرد ساده، متواضع، مؤدب و مهربانی بود و وقتی به هم معرفی شدیم و کارخانه را به من نشان داد، چه کارهای ابتکاری و چه ماشینآلاتی که خودشان ساخته بودند. چه امکاناتی که برای کشور در نهایت سادگی فراهم کرده بودند. در نهایت سادگی، سیستمهایی ساخته بودند که کار میکرد و خدمات ارزندهای ارائه میکرد که با نوع خارجی آن ها قابل رقابت بود و جالب اینکه وقتی من به ایشان گفتم که انشاءا… اگر من کانادا رفتم نمونه شبیه کارهای شما را میآورم تا بتوانید از آن استفاده کنید. بلافاصله به من گفتند: خواهش میکنم وجه آن را از من بپذیرید و بگویید چقدر میشود؟ بعد این کار را انجام دهید.
برخلاف عده کثیری که وقتی چنین پیشنهادی به آنها میکنیم میگویند: آقا صرف نمیکند!
و به جای تشکر غر میزنند.
اما ایشان استقبال کردند…
در این مقاله قصد دارم بخشی از زندگی این مرد را برایتان تعریف کنم:
ایشان تعریف میکنند من در ۵ سالگی پدر و مادر خود را از دست دادم و نزد عمویم زندگی میکردم.
حدود ۱۰-۱۱ سالگی عمویم مرا به خان دِه فروخت و رفتم پیش خان و نوکری او را میکردم و بعد از مدتی فرار کردم. افرادی را دنبال من فرستادند و مرا دستگیر کردند و نزد خان بردند و خان با خشونت گفت: چرا فرار کردی؟
گفتم: من میخواهم شخصی مثل شما باشم نه نوکر خان و این جمله را (با همه کوچکی و جثه ریزی که داشتم) محکم گفتم!
و خان، مرا آزاد کرد…
با یک خواهر، آواره تهران شدم.
۱۲-۱۳ سال بیشتر نداشتم.
یک بار اطراف خیابان قزوین بیهدف پرسه میزدم و فشار زیادی روی من بود و خیلی درمانده و خسته و تنها و ناراحت بودم.
چشمم به یتیمخانه شهرداری افتاد (این ماجرا مربوط به قبل از انقلاب است) نگاهی کردم و ده قدمی به داخل رفتم و پنج قدم مانده بود که به در ورودی برسم و خودم را معرفی کنم، ناگهان ایستادم و گفتم: من نمیدانم داخل آنجا چگونه است و چه رفتاری با من خواهند داشت و خواهرم چه میشود؟! پس برگشتم…
بله برگشتم و دنبال کار گشتم.
کار میکردم و زندگی خودم و خواهرم را اداره میکردم.
هر از گاهی همسایهای، دوستی و آشنایی چشم طمع به خواهر من داشت و با من صحبت میکرد و من هم مانند گربه خواهرم را به دندان میگرفتم و به محله دیگری میرفتم و بههمینخاطر به محلههای مختلفی دور زدم و در آخرین محل، صاحبخانه بسیار مهربانی داشتیم. روزی داشتم در اتاق نماز میخواندم که در را باز کرد و داخل اتاق آمد. من چون سه ماه اجاره نداده بودم، یکه خوردم.
به من گفت: یک خواستگار برای خواهرت آمده است که وضع مالی خوبی دارد.
با تغیّر گفتم: من اجاره را پرداخت میکنم.
گفت: نه من برای اجاره نیامدهام.
قبل از این اتفاق درخانهای بودیم که یکی گفت: من از خواهر شما خوشم آمده و دو تا خانه دارم که یکی از آنها را به تو میدهم و آن یکی را هم من و خواهرت در آن زندگی میکنیم! سریع آنجا ترک کردم و به این خانه آمدم.
من نوجوان بودم و اطلاعات و آگاهی زیادی نداشتم، بههمین دلیل به یک شخص مورد اعتماد مراجعه کردم و از او خواستم برای من استخاره کند که من این کار را انجام بدهم یا خیر؟ ایشان به من گفتند: بسیار خوب است و من چون اعتقاد داشتم رفتم و به او گفتم: که من اجازه میدهم آن خواستگار بیاید و خواهرم ازدواج کرد و بچهدار شد و زندگی بسیار خوبی دارد.
من هر روز سرکار میرفتم و همیشه، روزانه دستمزدم را دریافت میکردم تا بتوانم خرجم را بگذرانم. اگر دیر میشد باید با اتوبوس میرفتم. شبی خوابیدم و صبح بلند شدم، وقتی بلندشدم دیدم ساعت ۹ است و همهجا ساکت است. خیلی ناراحت شدم، چون اگر کار نمیکردم پول نداشتم. سراسیمه به سمت ایستگاه اتوبوس دویدم و دل نگران بودم که کارم را از دست ندهم و درآمد داشته باشم. سوار اتوبوس شدم و اتوبوس به طرف بازار تهران راه افتاد؛ گفتم: آقا چرا امروز اینقدر خلوت است، گفت: چون جمعه است. انگار تمام دنیا را به من دادند! آنقدر که نگران و مستأصل بودم دیر به محل کارم نرسم.
تصمیم گرفتم به خودم پاداش بدهم و تمام آن روز، شهر را گشتم.
کارخانه این شخص چندین میلیارد قیمت دارد و چندین نفر برای او کار میکنند.
او به من میگفت: دوست دارم شبهایی که سالنهای کارخانه خلوت است به یتیمان و کسانی که سرپناهی ندارند پناه بدهم که بیایند و اینجا بخوابند وحتی غذا هم به آنها بدهم. اما از عواقب آن میترسم ولی همیشه وقتی که آنها را نگاه میکنم به یاد بچگی خودم میافتم.
من از خودم و شما میخواهم سؤال کنم که:
کدام یک از شما زندگیتان به این سختی بوده است؟
فکر میکنم تعداد اندکی!
دوست جوانم، دخترم، پسرم، خانم یا آقایی که ناامید هستی بریدهای، خسته و مستأصل هستی!
این شخصی که داستانش را برای شما تعریف کردم وجود خارجی دارد، این شخص حقیقی است و من با او صحبت کردهام.
او به خدای خودش متکی بوده است.
تمام محله را خرج میدهد، مهربان است و کینه و نفرتی در دل او نیست. نه از عمو، نه از عمه و نه از خان و نه از کسی کینه و نفرتی ندارد. زیرا اگر کینه و نفرت داشت به اینجا نمیرسید و به دنبال انتقامجویی بود.
خودتان را باور کنید.
راجع به خودتان و زندگی تان چه فکر میکنید؟
منتظر هستید که کسی دستتان را بگیرد و دلش برایتان بسوزد؟ و یا خودتان تصمیم میگیرید که کسی را حمایت کنید؟
این جوان فقط به خاطر اعتقادات و علاقه به خواهرش که میخواست او را بزرگ کند و سرپناهی داشته باشد، مسئولیت پذیرفت.
هر وقت که از خودت بیرون آمدی و به دیگری و خیر کسی اندیشیدی، قدرت آهنین پیدا خواهی کرد، اراده آهنین پیدا خواهید کرد و تمام راهها برایتان باز خواهد شد و البته سختی هم دارد.
کارگری کرده است!
صبح جمعه از ترس از دست دادن کار دویده است، اما هماکنون خودش صاحب کارخانه و صنعتی است.
سواد زیادی هم ندارد ولی وقتی نگاه میکنی که چگونه هوشمندانه ماشین آلات مورد نیازش را خودش ساخته است، آفرین دارد.
میتوانید بگویید: آقا ارز نیست، اگر بخواهم ابزار و وسایل را از ایتالیا، سوئد، دانمارک و انگلیس بیاورم، خیلی گران میشود!
اما او خودش آنها را ساخته است.
او نشان داد سالنی که خریده بود برای این کار درست نشده بود و چگونه آنها را محاسبه کرده و سالن را برای کار خودش تغییر داده است.
هنوز هم هوشمندانه به دنبال این است که چیزهای جدید یاد بگیرد و هنوز هم فکر میکند که چگونه کارش را توسعه دهد و بهتر کند؟
اگر امروز شما به او ایده بدهید از شما تشکر میکند و هزینه آن را نیز پرداخت میکند.
در مقابل کسانی هستند که خدا را بنده نیستند و خودشان را عقل کل میدانند ولی دائماً از وسایل و امکانات، پرسنل و کارگر و زمین و زمان مینالند.
همه ما ایرانی هستیم، داخل یک آب و خاک هستیم.
چه کارهایی میتوانیم انجام دهیم؟
هنوز غمگین هستی؟ هنوز مأیوس هستی؟ یا این که نور امید در دلت دمید؟
دستت را روی زانویت بگذار و بلند شو.
بلند شو و تغییر ایجاد کن.
اگر خودت را باور کنی، نه تنها گموگور نمیشوی، بلکه به دیگران هم کمک خواهی کرد. همانطور که این مرد بزرگ این کار کرده است؛ حتی اسم او را هم نمیدانید و مشهور نیست و بیادعا کارش را انجام میدهد.
مخاطبین عزیز:
در زندگی اگر به مسایلی برخورد کردید، داستان این مرد را به خاطر بیاورید. وضعیت تو سختتر از ایشان نیست. اگر ایشان توانسته است شما هم میتوانید…
و دنیا پر است از چنین افرادی.
خودت را باور کن، به انسان بودنت و این که روح خدا در تو هست.
ایمان داشته باش که میتوانی.
هرچه را که باور کنی، اثبات میکنی.
آنچه را که میبینی باور نمیکنی، آنچه را که باور میکنید، میبیند.
اگر فکر کنید که مستأصل هستید و راهی نیست، هیچ راهی نخواهد بود.
در بدترین و سختترین شرایط میلیونها راه است و این ما هستیم که راهها را به روی خودمان میبندیم و تمام راهها باز است.
شروع کن.
از تو حرکت، از خدا برکت.
دوستدارتان
محمود معظمی
دانلود آموزشهای «محمود معظمی»
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
15 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
دکتر عزیز بسیار عالی و برام تاثیر گذار بود. موفقیتهای کنونی خودم در طول پانزده سال گذشته رو مدیون مجموعه سی دی سمینارهای شما بوده خصوصا ده نمک . شاد و سرافراز باشید .
بسیار عالی و تاثیرگذار سپاس از استاد ارجمندم
با سلام .خدمت دکتر بزرگوار تمام زندگیم مدیون مطلالب های بزرگ اموزنده شما هستم .درود بر شما درود
سلام مدتي سايت با كانال شما در تلگرام آشنا شدم واقعن تحت تاثير اين داستان قرار گرفتم.
كم هستند افرادي كه زحمت كشيدند و نتيجه ش رو ديده اند به گمانم مرد اول اين داستان واقعي از خودش به خدا رسيد ايشون روح واقعي خدا در صورت انسان هستن به گمانم اغراق نباشد اگر بگويم بايد ايشان را پرستيد. كسي كه سختي ميكشه و با درد رشد ميكنه قطعن سازنده خواهد بود مشكل جامعه ي امروز ما درد نكشيده هاييه كه از درد حرف ميزنند.
عالی بود تشکر از یاداوری مجدد که قدر داشته هایمان را بدانیم برقرار و سرفراز باشید استاد شما خیلی عزیزید برای ما
با سلام خدمت دکتر معظمی عزیز من خودم خیلی سختی کشیده ام ودر سختی زندگانی میگزرانم اما از نظر؛ صحبت ها و راه کارهای شما استفاده کرده ام و به موفقیت های رسیده ام و یقین دارم آینده بسیار خوبی دارم اما نگران وضعیت کشور و مردم کشورم هستم تورو خدا اگر راه حلی هست که قطعاً هست بیاین دست به دست هم دهیم با رهبری شما نجات بدیم کشور و مردمان کشور عزیزمان را به خدا در اطرافیان فامیل ها و همسایگان و… چیزهای میبینم که فقط کارم شده گریه و غصه خوردن و…. من آماده هر کاری هستم
این فرد جوهر موفقیت رو تو ذاتش داشته، وقتی تو بچگی جلو خان می ایسته و از آزادیش دفاع میکنه یعنی جوهرش رو درونش داره. ۹۹ درصد انسان های دیگه با جریان همراه میشن و تا ابد ی برده باقی می مونن.
سلام استاد
“در جستجوی آنچه برایم مقدر نکرده ای خسته ام مکن”
این یک جمله از یک دعای خیلی زیباست. خیلی دوست دارم دیدگاه شما رو راجع به این جمله و این دعا بدونم
با سلام و عرض ادب و با تشکر فراوان. درباره خودباوری صحبت کردید .دقیقا مشکل خیلی از افراد هم همین هست.مسلما یک شبه بدست نمیاد.اینکه ۲۸سال عزت نفس و اعتماد به نفس و خوباوری یک آدمی رو خانواده و مدرسه و …….نابود کردند سرخورده کردن و شخصیت یک انسان شریفی رو خورد کردند ؛ چطوری میشه ک آدم بطور کامل بدستش بیاره و با توجه به ضمیر ناخودآگاه و مدیریت این ضمیر بر زندگی .هدفمند هستم تلاش و روحیه لازم را هم تاحدی دارم اما اعتماد بنفس و خودباوری و تمرکز لازم را ندارم و از برنامه هام عقب میفتم ,کلا به خودم اعتماد ندارم……….چطوری میتونم بطور کامل اعتماد بنفس و خودباوری لازم رو بدست بیارم.متشکرم
بسیار عالی بود
انرژی بسیاری در من ایجاد کرد
بسیار آموزنده بود سپاسگزارم
من و دوستم به تازگی مقطع کارشناسی ارشد را تمام کرده ایم و به شدت درگیر فکر ساختن زندگی ایده آلمون هستیم. اینکه تو همین شهری که درس میخونیم و از همه لحاظ دوسش داریم، مستقل از خانواده زندگی کنیم. با توجه به نگاه جنسیتی از طرف خانواده، جامعه و نداشتن هیچ برنامه و پشتوانه خیلی سختیها پیش رو خواهد بود اما نه به اندازه این آقا.
در هر صورت خوندن این مقاله قوت قلبی بود برایمان.
ممنون.
ممنونم از جناب دکتر معظمی بزرگ و گروهشون. فقط میخواستم شماره دفتر را داشته باشم و دوره های کمال را بدونم چ زمانی هست و چ مدت طول میکشه
سپاس امیر عزیز ۰۲۱۹۱۰۰۹۵۵۶
عالی مطالب ارزنده شما که همیشه توجه افراد به پیرامون ر و به جنبه مثبت اتفاقات و فیلمنامه های زندگی معطوف میکنه همیشه مورد حمایت پروردگار باشید