مأموریت زندگی من چیست؟!
اگر دقت کرده باشید، اکثرِ خانوادهها به بچههایشان اصرار میکنند که پزشک یا مهندس شوند و کار نانوآبداری پیدا کنند. کاری پیدا کنند که پرستیژ داشته باشد، اهمیت بالایی داشته باشد، جایگاه اجتماعی خاصی داشته باشد.
واقعا کدام کار مهم است؟
اگر بخواهیم به فرزندانمان بگوییم شغلی را انتخاب کنند، کدام شغل را انتخاب میکنند؟
یکی از کارمندانِ شهرداری به دفترِ من مراجعه کردند؛ ایشان دیدگاه جالبی داشتند!
ایشان میگفتند:
من از وسیله نقلیه عمومی استفاده میکنم و وقتی سوار اتوبوس میشوم، از ابتدا تا مقصد، نگاه میکنم. اتوبوس پر از جمعیت است. پر و خالی میشود. حساب کردم اگر به طور متوسط این راننده روزی حدود ۸ ساعت کار کند، حداقل حدوداً ۵۰۰-۶۰۰ نفر و شاید هم ۱۰۰۰ نفر را جابهجا میکند. به ۱۰۰۰ نفر کمک میکند به مقصدشان برسند. با قیمت و شرایط قابل قبول. از جمله خودِ من.
آیا کارِ این شخص، مهم نیست؟
آیا کار این شخص باارزش نیست؟
خودِ من که کارمندِ شهرداری هستم، وقتی صبح سرِ کارم میروم، همیشه به یاد آن راننده اتوبوس میافتم که آیا کارِ من هم به اندازهی او اهمیت دارد؟
آیا من هم به اندازهی او به مردم خدمت میکنم؟
وقتی آن راننده در آن شرایط سخت، در سرما و گرما و ترافیک و با وجود شنیدنِ غرهای مسافرانِ خسته، کارش را انجام میدهد، از خودم سوال میکنم: آیا من به اندازه راننده اتوبوس، برای جامعهام مؤثر و مفید هستم؟
و این سبب میشود که وقتی صبح پشتِ میز کارم مینشینم، مسئولیتپذیرتر باشم.
اربابرجوع که میآید، برخی خسته هستند و برخی میترسند به ما مراجعه کنند و ما اذیتشان کنیم، برخی از قبل تجربیات منفی از اینجا دارند، وقتی وارد دفترم میشوند، همیشه آن رانندهی زحمتکش و مفید را در ذهنم میآورم و سعی میکنم که مثل او الگو بشوم برای دیگران. و خوشبختانه هم از کارم لذت میبرم و هم مورد اعتماد همکاران و هم مورد احترام مردم هستم.
همهی ما باید چشمهایمان را بشوییم و یاد بگیریم جور دیگری نگاه کنیم.
چه کاری مهمتر است؟
بچههای ما چهکاره شوند بهتر است؟
فکر نمیکنم استاندارد خاصی وجود داشته باشد که بگوییم کدام کار باید باشد و کدام کار نباید باشد.
همهی کارها باید باشند.
همهی افراد باید باشند.
باید کارهای مختلف را در جای خودش انجام دهند تا چرخِ این زمانه و شرکت و خانواده بچرخد.
نمیتوانیم بگوییم کارِ آقا مهمتر است یا خانمِ خانه.
چرا یک پزشکِ جراحِ مغز یا جراح قلب یا پزشکِ عمومی، مهم است؟ چرا مورد احترام جامعه هستند؟
برای اینکه پیامدِ شغلشان، پیامدِ تحصیلات و عملکردشان، تندرستی و بقای عمر و زندگی است.
پس:
پزشک از آن جهت مهم است که کارش نتیجه دارد.
اگر کارِ پزشکی نتیجه نداشته باشد، به صرف اینکه پزشک است که «مهم» نخواهدشد. باید مؤثر باشد.
اگر خدایناکرده، پزشکی از سر اجبار و نه از روی علاقه پزشک شده باشد، دیگر درس نخواند و تحصیل نکند و کتابهای بهروز را مطالعه نکند و از همکارانش چیزهای جدید نیاموزد و فردی را که به او مراجعه میکند، به عنوان یک موش آزمایشگاهی ببیند و داروهای مختلف را روی او امتحان کند، آیا باز هم کارش ارزش خواهد داشت؟
پس شاید بهتر باشد به فرزندانمان بگوییم هر شغل و حرفهای را که انتخاب میکنی:
اول- آن را دوست داشته باش. چون از انجامِ کاری که دوست داری، احساس خستگی نمیکنی، به آن عشق داری و هر دفعه از انجامش خوشحال خواهی شد.دوم- آن کار را باید یاد بگیری. فقط عاشقِ کاری بودن، کافی نیست. مثلا: من عاشق این هستم که سازی را یاد بگیرم، یا آواز بخوانم و هنرمند شوم یا پزشک شوم. این کافی نیست! باید این کار را یاد بگیرم. و وقتی آن را یاد گرفتم، باید بدانم شرط سومی هم وجود دارد.
سوم- کاری که انتخاب میکنید، کاری که دوست دارید و میخواهید آن را یاد بگیرید، باید کاری باشد که به نفع شما و به نفع اجتماع باشد. برای مثال: اگر من موادمخدر بفروشم و خلافکار باشم و یا کارهای غیرقانونی انجام دهم، حالا عاشقش هم باشم، چون خلافِ جامعه و خلاف طبیعتِ انسانی است، فایدهای که ندارد هیچ، ضرر هم دارد؛ و این مرا خوشبخت نمیکند. چون همواره باید با نیروهای اجتماعی بجنگم تا زنده بمانم. و به این ترتیب از خوشحال نخواهم بود.
پس کاری که میخواهیم انتخاب کنیم، باید اول: دوستش داشته باشیم؛ دوم: در آن مهارت پیدا کنیم؛ و سوم: به دردِ خودمان و دیگران بخورد.
سمینار بزرگ و استثنایی Take Off
چندی پیش در اخبار خواندم که یک پزشک (به گمانم هندی بود) بیمارانی را که به او مراجعه میکردهاند، بیهوش میکرده و اعضا و جوارحشان را خارج میکرد و میفروخت!
خیلی از بچهها را به قتل میرساند و اعضا و جوارحشان را میفروخت!
خوب باید این کار را یاد گرفته باشد وگرنه چطور میتوانسته مثلا کلیه را طوری از بدن قربانیاش خارج کند که صدمه نبینند؟
از این کار پول خوبی هم نصیبش میشده است.
اما آیا این کارِ درستی است؟
آیا این شخص موردِ احترام است چون پزشک است؟!
هر شغلی که را در نظر بگیرید میتواند بسیار مفید و باارزش باشد؛ اما به یک شرط: کارِ ما باید باارزش و مفید برای جامعه باشد.
ارزشِ کارِ من به این است که من چقدر مفید هستم.
اگر من رفتگر هستم و کارم را دوست دارم و این منطقهای که به من سپردهاند تمیز و مرتب است، من آدمِ بسیار باارزشی هستم. چون کارم فایده دارد.
اگر پلیس هستم و علیرغمِ اینکه به من حقوق میدهند یا نمیدهند یا شرایط کاریام خوب یا بد است، من میگویم این کار را انتخاب کردهام و آن را دوست دارم و کاری کنم که منطقهی تحت حفاظتِ من امن باشد، بچهها در امنیت باشند، موادفروش نباشد، سرقتی صورت نگیرد، خوشحال باشم از اینکه مردم به مسافرت میروند و خانههایشان امن است و این مأموریتِ زندگیام باشد، این خیلی ارزش دارد.
همانقدر کارم ارزش دارد که کارِ یک جراح مغزِ خوب، همانقدر که کارِ یک محققِ دانشگاهی که تحقیق میکند؛ همانقدر که یک قاضیِ منصف و معتدل و آگاه به کارِ خودش، ارزش دارد. همانقدر که یک معلم که سرنوشت فرزندان یک مملکت در دست اوست. و همانقدر که یک خانمِ خانه که عاشقِ خودش و همسرش و فرزندانش است. و همانقدر که یک پدرِ مسئول، یک پدرِ وظیفهشناس و مهربان ارزش دارد.
اگر میخواهیم به فرزندانمان کمک کنیم تا شغلِ خود را پیدا کنند، به آنها بگوییم که کارِ خوب چه شرایطی دارد. و از همان کودکی به آنها بگوییم تو بزرگ میشوی، انشاءالله کار خوبی پیدا میکنی، کاری را که دوست داری پیدا میکنی و منشأ خدمت به کشورت و دنیا میشوی. و برایش مأموریتی قرار دهید. دوست داشتنِ انسانها را برای فرزندتان مأموریت قرار دهید. بدانید که این یک ارزش است. نه اینکه بگویید «به شما چه مربوط است که چه کسی کارش لنگ است، کارِ خودت را بکن. ما خودمان هزار تا مسئله داریم» و…!
آن راننده اتوبوس و آن همکار محترم شهرداری، موجب شدند این مقاله تهیه شود. پس آنها نیز انسانهای باارزشی هستند. به من ایده دادند و من تازه متوجه شدهام که یک رانندهی اتوبوس در این شرایط سخت و مشقتبار و در این ترافیک، چه کار ارزشمندی انجام میدهد. و هزاران خوانندهی این مقاله، این را میخوانند و به دیگران هم میگویند و موضوع بسط و گسترش پیدا میکند. چرا که کسی که خودش را دوست دارد و به خودش احترام میگذارد، دلش میخواهد مؤثر باشد.
همهی ما همینطوریم. اگر میخواهیم خانوادهمان، شهرمان و کشورمان آباد شود، میخواهیم صلح و آرامش و رشد و لذت و خوشی در زندگی باشد، یک کار بیشتر لازم نیست انجام دهیم: کاری که در اختیارِ شماست، مسئولیتی را که به عهده شما گذاشتهاند یا شما انجامش را پذیرفتهاید، به نحو احسن انجام دهید.
سمینار بزرگ و استثنایی Take Off
من در مسیر حرفهایام، بسیار آدم موفقی هستم و این را مدیون افراد متفاوتی هستم که به طرق مختلف مرا راهنمایی کرده و به من آموزش دادند. اما دو نفر فوقالعاده در این مورد به من خدمت کردند. یکی از آنها شخصی است به نام «آقای مهندس حمیدی». یادم هست به طور اتفاقی با ایشان آشنا شدم. دیدم وقتی کاری را انجام میدهد، با وسواس و دقت این کار را انجام میدهد. گویی که تمام عمرش را وقت دارد که آن کار را انجام دهد.
یک روز به او گفتم: «باقرخان، شما چقدر در انجام یک کار دقت میکنی؟»
گفت: «محمودجان، وقتی کاری را قبول میکنی، با تمام وجودت انجام بده. انگار کار دیگری نداری. تنها در این صورت است که خواهی درخشید.»
و یک مشتری به نام «حاج آقا یگانه» داشتم که اکنون فوت کردهاند. مثل پدربزرگم بودند. مشتریِ من بودند و به خانهشان میرفتم ولی هر موقع میرفتم، از من پذیرایی میکردند. به من میگفتند: «اگر کاری را قبول کردی، ضرر کردی یا سود کردی، یکسان و درست انجام بده.» حرفِ این مرد در گوشم هست. اگر کاری را قبول کردی، ممکن است در آن ضرر کنی. فرقی ندارد. کار را طوری انجام بده انگار که میلیونها میلیون داری سود میکنی. چرا؟ چون آن کار را بر عهده گرفتهای.
بیایید از این بزرگان یاد بگیریم و تمرین کنیم.
شما کشورهای موفقِ جهان را نگاه کنید. یکی از این کشورها، کشور آمریکاست. به عقیدۀ من کشورِ آمریکا کشورِ عشّاق است. برای همین است که این همه قدرت دارد. (بگذریم از سیاستهایش؛ به آن کاری ندارم. در یدِ اختیارِ من نیست و من تخصصی هم در آن ندارم.) اما در موفقیت، در همهچیز «یک» است. جنایتکارانش بهترین جنایتکارانند و دزدانش بهترین دزدان و محققانش بهترین محققان و هنرمندانش هم بهترین هنرمندانند. چرا که هر کس هر کاری را که انتخاب کرده، از سر عشق و علاقه آن را انجام میدهد. ماجراجویانش هم عاشقِ ماجراجوییاند.
برای همین میگویم کشورِ عشّاق است! چون در سیستمِ این کشور، شما هم «بهترینها» را میبینید و هم «بدترینها». ولی هرکسی در کار خودش، بهترین است.
میخواهیم که کشورمان کشورِ آبادی شود؟ به جای گرفتنِ انگشت اشاره به سوی این و آن، کاری را که در دستمان هست، به بهترین نحو انجام دهیم. ایرانی! اگر ایران را دوست داری و به آبادانیاش فکر میکنی، اگر به خانوادهات فکر میکنی و میخواهی اثربخش باشی، فقط کاری را که در دستت هست، با تمام وجودت درست انجام بده. علیرغم اینکه پول میگیری یا نمیگیری. ضرر میکنی یا نمیکنی. بگذار دیگران بدانند که وقتی کاری از زیر دستِ تو بیرون میآید، بهترین است. و اینگونه ما بهترین خواهیم شد؛ نه با حرف و نه با شعار.
دوستدارتان
محمود معظمی
سمینار بزرگ و استثنایی Take Off
13 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
باسلام
من فاطمه ۱۸ساله هستم ازیزد
واقعا مطالب عالی هستن. وباخوندن مطالب هرروز انگیزه ام بیشترمیشه
ومنتظر روزی هستم که درسمینارTakeoffشما استادبزرگوار شرکت کنم
با سلام
ممنون از ارائه ديدگاه ناب تون♥️
سلام ببخشید استاد برای من پیام اطلاع از برگزاری سمینارها نمیاد الان سه ماهه از سمینارها بی خبرم مجدداپیام ارسال کردم اما هنوز پیامی جهت اطلاع از برگزاری سمینارها نیومده
از زحماتتون سپاسگذارم.
درود بر شما.سپاسگزارم از شما به خاطر تلاشتون که ما زندگی بهتری را تجربه کنیم.
سلام خدا قوت بابت این مقاله شما زحمت کشیده اید و این مقاله برای من ثمربخش بود و دوباره تونستم دیدگاه بهتری پیدا کنم واقعا لذت بردم ((هرکه نامش نیک نانش بیشتر )) زنده باشید یا حق .
ممنونم ازشما واقعا همه گفته هاتون با واقعیت های جامعه امیخته شده
فوق العاده بود،از همه چیز گفتید،مرسی
سلام من یک بازاریاب شبکه ای هستم باید از کدامیک از محصولات شما استفاده کنم؟
ممنون از پاسخگوییتون
سلام درود بر اعضای مکتب کمال.افرین بر شما جناب معظمی با تدریس تکنولوژی فکر.
عرض سلام خدمت شما جناب آقای معظمی عزیز.
بنده یک بازاریاب شبکه ای هستم.
فرمایشات شما برای بنده مثل چراغی هست در تاریکی.و باعث میشود میسری را که انتخاب کرده ام نسبت به قبل مصمم تر باشم.
بنده به نوبه خودم نهایت سپاس را دارم
سپاس حسن عزیز، شاد و تندرست باشید.
سلام.ممنون .خیلی خوب بود.از دست اندرکاران وبسایت به این خوبی
سپاسگزارم