رفتار یکسان، انگیزهی متفاوت!
به شهری دعوت شدم و مهمانِ یکی از صنایع آنجا بودم.
شب، رفتیم منزلِ یکی از عزیزان که خیلی گرم و صمیمی از ما پذیرایی کردند و خیلی چیزها در آنجا آموختم.
میزبانِ ما یک داستانی تعریف کردند و داستانشان از این قرار است:
شخصی در راه رفتن به ختمِ پدرِ یکی از دوستانش بود که به او گفتند: نه، ختمِ پدرش نیست. خودش فوت شده! پدرش هنوز زنده است. گفت: «حالا که خودش فوت کرده، لازم نیست برویم» و برگشت به خانه!
داستان خندهداریست!
ولی نکته مهمی دارد:
او از سرِ صمیمیت نمیخواست برود. میخواست برود ختمِ پدرِ آن طرف، که آن طرف احساس کند که این به او ارادت دارد. که چه بشود که مقبولتر شود و آن شخص، ایشان را بیشتر تحویل بگیرد. حالا از سر ترس یا برای شغل و مقام و هر چه که هست.
و این داستان مرا به یادِ موضوعی از «ویلیام جیمز» پدر روانشناسیِ امریکا انداخت.
ایشان یک جملهی بسیار معتبر و مهمی دارد که خواهش میکنم آن را دقیق بهخاطر بسپارید؛ چون خیلی به ما کمک میکند که رفتار غلط و درست را از هم تشخیص دهیم. جمله این است:
«انجامِ هر عملی، انگیزهی انجام آن عمل را تقویت میکند».
شما هر کاری که انجام دهید، انگیزهای که موجب شده شما آن کار را انجام دهید، در شما تقویت میشود.
یعنی رفتارِ ما ریشه میدواند انگیزهای را که موجبِ این حرکت شدهاست.
حالا یعنی چی؟
«ویلیام جیمز» اینگونه مثال میزند که:
شخصی برای ملاقات مدیر خود به بیمارستان میرود و یک دسته گُل برای او میبرد.
شخص دیگری هم مدیرش مریض شده، و در همان بیمارستان بستری شده است. او هم دسته گُلی برای مدیر خود میبرد.
هر دو تا رفتار ثابت است (یعنی دیدنِ مدیر و مافوق، همراه دستهگُل در بیمارستان).
نفرِ اول میگوید اگر این کار را نکنم، ممکن است شغلم را از دست بدهم. انگیزهاش چیست؟ ترس و مصلحتاندیشی. بهتر است این کار را انجام دهم که به او برنخورد. او دوست ندارد به ملاقات برود. اما میترسد و میرود.
نفرِ دوم مدیرش را دوست دارد. همان گُل را خریده و همان مسیر را میرود. ولی با چه انگیزهای؟ عشق.
به مدیرش احترام میگذارد و او را مثل پدر و راهنما میداند. مدیرش را شخصی میداند، که به او کمک کرده که جای خوبی برای زندگی کردن و کسبوکار داشته باشد.
نفرِ اول وقتی از بیمارستان خارج میشود دیگر همان شخص نیست؛ شخصیست با ترس و اضطراب بیشتر.
نفر دوم وقتی از بیمارستان خارج میشود شخصیست با عشق بیشتر و احترامبهخود و اعتمادبهنفس بیشتر.
رفتار، یکسان است ولی انگیزهها متفاوت است.
همین رفتارهای یکسان، انگیزههای مربوط به خودشان را تقویت میکنند.
شاید یکی از معجزاتِ تعالیمِ اسلام این باشد که شما قبل از هر کاری باید نیت کنید
نمیتوانید بودن نیت کردن روزه بگیرید یا نماز بخوانید. حج هم که میروید و هر آداب و مناسکی که هست، باید قبل آن نیت کنید.
به چه نیتی این کار را انجام میدهم؟!
و آن نیت اگر درست و پاک باشد، شما پاکتر و منزهتر و بااعتمادبهنفستر میشوید.
اگر من نماز بخوانم از ترس این که مرا اخراج نکنند (هرچند نماز خواندن بد نیست و عبادت است)، از سر خشوع و تواضع در برابر خدا نیست و از ترس این است که کارم را از دست ندهم. پس من ترسوتر خواهم شد.
در فلان مراسم شرکت میکنم که مبادا برایم مشکلی پیش بیاید.
چه اتفاقی رخ میدهد؟
ترسوتر میشوم.
بیشتر برایم مشکل پیش میآید.
اما شخصی هست که همان شغل و امکانات را دارد ولی اگر در همان مراسم شرکت میکند، بهخاطر عقیده یا ارادت قلبیاش است و اگر نماز میخواند، برای خودش است و نه کس دیگر. آن آدم محکمتر و محترمتر و مقبولتر خواهدشد. حتی در نظر رئیس.
مردم خوب میفهمند چه کسی ترسو و چه کسی شجاع است.
چه کسی از روی صداقت کاری را انجام میدهد و چه کسی از سر مصلحتجویی و ترس.
بیاییم به فرزندانمان یاد بدهیم و خودمان نیز تمرین کنیم:
قبل از اینکه هر کاری انجام دهیم، اول از خودمان سوال کنیم «انگیزهی من چیست؟ برای چه میخواهم این کار را بکنم؟»
بسیار مهم است که انگیزهی کارِ ما چیست؟
من با چه انگیزهای این مقاله را مینویسم؟!
اگر از انگیزهام بیخبرم، بهتر آن است که خبردار شوم.
اینجا میخواهم فخرفروشی کنم؟
میخواهم بگویم من سرم میشود و دیگران سرشان نمیشود؟
وای به حالِ من!
یا قصد دارم آن چیزی را که بلدم، در حد استطاعتم، مطرح کنم. به این امید که کمک کنم آن خانم و آقا، آن جوان یا آن فردِ مُسن، شاید زندگیشان بهتر شود. با خودشان آشتی کنند و بدانند نسبت به قبل از زمانی که این برنامه را ببیند، احساس کند دوستداشتنیتر است.
«پسرم تو نمرات خیلی خوبی آوردهای. من میخواهم برایت جایزه بگیرم!»
حالا یک پسری هم در جمع هست که نمره نیاورده.
انگیزهات چیست؟ تشویقِ پسرِ خودت یا تحقیرِ پسری که نمره نیاورده؟
چرا من نیاز دارم خودم را از فلانی بالاتر بدانم؟
برای اینکه احساس حقارت میکنم. پس اگر به این دلیل، از خودم تعریف و تمجید کنم، احساس حقارتم بیشتر میشود.
دورۀ یکساله «بیزینس کوچینگ»
نیت کنید به افرادی که خیلی بزرگ هستند و بزرگترینشان هم خداوند است.
اگر کاری انجام میدهید برای کسبِ رضایتِ خداوند باشد. این حرف، حرفِ مذهبی نیست. حرفِ معنوی است. یعنی در هر مذهبی به کار میرود. اگر آن کار را برای رضایتِ یک نیروی مافوق انجام شود، خیلی قدرتمند میشود، نسبت به زمانی که برای خوشآمد آقا یا خانمی انجام شود.
به یاد بیاوریم:
دو نفر باید از ما راضی باشند.
اول- خودمان: شب که میخوابیم و از خود میپرسیم من برای چه فلان کار را کردم.
یک بار مرور کنیم. اگر اشتباه کردیم، دفعه بعد تصحیحش کنیم چون ضررش به خودمان میرسد.
یک کتابی هست به نامِ «تصویرِ دوریانگرِی» نوشته «اسکار وایلد». این کتاب را اگر توانستید، بخرید و بخوانید. فیلمش هم یادم هست که پیش از انقلاب در ایران خریداری و دوبله شدهاست. در این کتاب به روشنی نشان داده شده که:
هر رفتاری که انسان انجام میدهد، در یک قسمت از ذهنش به روشنی ضبط میشود. این نیست که من کارِ خبط بکنم و هیچجا ضبط نشود. ممکن است پلیس و مردم ندانند. خدا را هم قبول نداشته باشید، خودتان که میدانید!
دوم- اگر خدا را قبول داشته باشید که میگویید اینجا محضرِ خداوند است و خدا بر هر چیز بینا و شنواست، خب پس او میبیند.
نه از روی ترس، بلکه از روی ارادت، مراقبِ کارمان باشیم.
چطور وقتی آدمِ مهمی ناظرِ شما باشد، سعی میکنید کارتان را بهتر انجام دهید چون به شما توجه میشود.
همیشه فکر کنید خدا به شما توجه دارد و شما را نگاه میکند.
کاری را انجام دهید که درست است و اعتقاد قلبیِ شماست.
به همین ترتیب، خانوادهتان مستحکم خواهدشد و رشد خواهدکرد و همسرو فرزندتان خوشحال خواهند شد.
بعضی افراد وقتی میخواهد یک ریال هم به یک مؤسسه کمک کنند چند دور، دورِ سرِ خود و فرزندانش میچرخاند!
فقط بگو «این وجه را میدهم، یکی خوشحال شود». خودِ این سیستم تو را نگه خواهد داشت. به نیتِ کمک به یک انسان و کاهشِ دردِ یک انسان و ایجاد خوشی در یک انسان، این کار را بکن.
درختی بکار.
به پرندهای دانه یا به گربهای غذا بده، سگی را نوازش کن.
وقتی نیتت خیر باشد، این دنیا حساب و کتاب دارد و مطمئن باش اولین کسی که بهرهاش را خواهد برد، خودت هستی و سریعترین بهره را خودت میبری. همان لحظه که دادی، میگیری. در پسِ آن هم دنبال چیزی نباش جز احترام به خود، رضایت از خویشتن.
کاری را نه از سرِ ترس و بیم و مصلحتاندیشیِ صِرف، بلکه از سر اعتقاد کاری را انجام دهیم. آنوقت زن/مردِ خوشحالتر، مادر/پدرِ ارزشمندتر و رئیس/مرئوسِ بهتری و شهروندِ ارزشمندتر و شایستهتری میشوید.
کاری کنیم که فرزندانِ ما، راه درستِ زندگیکردن را از ما بیاموزند.
دوستدارتان
محمود معظمی
دورۀ یکساله «بیزینس کوچینگ»
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
5 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مرسي استاد
خيلي خوب بود
عالی بود استاد معظمی بانیت خوب شما حتما چراغ راهی هست به سوی روشنایی ما 🌷🌷🌷
همیشه از شنیدن حرفای شما حس بهتر شدن بهم دست میده عالی هستید استاد❤️❤️🌹
مطلب خوبی بود
ممنون از شما
واقعا لذت بردم از این مقاله.امیدوارم بتوانم این درس ها را در زندگی به کار ببرم و روز به روز زنگی ام با لطف و رحمت خداوند و بوسیله دکتر محمود معظمی بزرگوار بهتر و بهتر کنم