ما میتوانیم! به شرطی که…
خاطرم هست که چندین سال پیش در یکی از اجتماعاتِ بزرگی که در نمایشگاه بینالمللی تهران برگزار میشد، سنخرانی داشتم و موضوع صحبتِ من موضوعی بود تحت عنوان «ما میتوانیم» که در مورد تولید و مسائل مربوط به آن صحبت میشد.
موضوع خیلی گل کرد و خوشبختانه پیامدهای مثبتی هم در پی داشت و من بازتابِ آن صحبتها را حتی در سیاستهای آن زمانِ دولت، دیدم که برای شما عرض خواهم کرد.
هیچ فکر کردهاید که چرا ما بیش از ۱۴۰۰ کیلومتر مرزِ آبی، کشوری نیستیم که مشهور به دریانوردی و ناوگانهای صیادی مثل ژاپنیها باشیم.
البته یک کارهایی را شروع کردهایم ولی خودجوش نیست.
مثلا هنوز اگر به بچههای ما بگویند «میخواهی دریانورد شوی؟» برایش کمی عجیب است و شاید جزو انتخابهای شغلی او نباشد.
« سمینار ایکس x » یک شاهکار است!
در یک محفلی بودیم.
با یکی از دوستانم صحبت میکردیم.
ایشان به نکتهی خوبی اشاره کردند، گفتند:
تا وقتی به بچههایمان این را میگوییم که:
به علی گفت مادرش یک روز
که بترس و کنارِ حوض مرو
از همان دوران کودکی به فرزندانمان میگوییم: با آب قهر کن!
حالا چرا؟
آن قدیمها در خانهها حوض بود و بچههای زیادی در آن حوضها افتاده و مردهاند.
به بچه یاد میدادند که بترس و کنارِ حوض نرو.
چرا نمیگوییم:
به علی گفت مادرش روزی، که شنا یاد بگیر و غرق نشو!
شنا یاد بگیر و لذت ببر!
این طرز تفکر بازدارنده چه پیامدهایی دارد
پیامد ان این است که:
با آب آشتی نیستیم.
شاید باور نکنید ولی حقیقت دارد.
چون ما که امروز به عنوانِ بچههای این کشور، به سن بلوغ رسیده و کار و حرفهای داریم و در حدِ خودمان اثرگذار هستیم، این بازتابِ دوران کودکیِ ماست که از بعضی چیزها خوشمان میآید و از بعضی چیزها بدمان میآید.
بعضی افراد ممکن است در رژیم غذاییشان ماهی خام بخورند ولی من شاید حتی نتوانم یکبار خوردنِش را امتحان کنم. چرا؟
برای این که یاد نگرفتهام.
ما اینگونه بار میآییم.
ما در دوران کودکیمان شکل میگیریم و نتیجهای که میخواهم از این موضوع بگیرم این است که چه طرز فکرهای بارز و چه رفتارهای بارزی به کودکمان میآموزیم؟
آیا تحت عنوان تدبیر، به بچه دروغ یاد میدهیم
خب با این کار به بچه خط میدهیم.
این بچه در آینده قابل اعتماد نیست.
چرا که تشخیص مصلحتآمیز بودن یا نبودنِ دروغی که میگوید به عهدهی خودش است.
اگر منافعش به خطر بیفتد، دروغ میگوید و دروغگویی رایج میشود
تا جایی که بگویید دروغ، دروغ است چه مصلحتآمیز باشد و چه نباشد. شما میتوانید سکوت کنید و هیچ نگویید ولی دروغ دروغ است و دروغگو دشمنِ خداست.
خاطرم هست که در نوجوانی که در دبیرستان البرز درس میخواندم، مجلاتی به دستم رسید که در آن مجلات دیدم که ماکتهای هواپیما هست. موتورش هم هست و یادم هست که موتورش با اِتِر کار میکرد. رادیوکنترل داشت. اصلا تصورش برای ما ممکن هست؟
و آن موقع که اگر کسی بیسیم داشت، دستگیر میشد.
اما الان تلفنهای بیسیم و موبایل خیلی رایج است. چرا؟
آن موقع فکر میکردند که اگر موبایل بیاید امنیت مملکت در خطر میافتد.
اینها تصوراتِ محدودِ ماست.
ما فکر میکنیم با بستن میشود کاری کرد.
با بستن فقط فرصتها از دست میرود.
بچههایی که با هواپیما کار کنند، ماکت موتور بسازند و با هواپیما آشنا شوند، در آینده مخترع جت و شاید فضانورد شوند.
بازیِ بچههای ما چیست؟
فکرشان در مورد چه موضوعاتی است؟
چه ابداعاتی میکنند؟
خلاقیتشان چگونه است؟
باشگاه هواپیمایی داریم؟
آنها را باشگاه اسبسواری و شنا ثبتنام میکنیم؟
هر چه اینها بیشتر باشد و بچههایمان بیشتر درگیر شوند، شانس آنکه در آینده نیروهای خلاق بیشتری در این زمینهها داشته باشیم، بسیار بیشتر خواهدشد.
در سخنرانیهایی که تحت عنوان «ما میتوانیم» در آن جمع بزرگ و محترم داشتم، عرض کردم:
وقتی کتاب زبانِ پارسیِ بچههای ما این است که:
پدرِ علی دهقان است.
گندم میکارد.
داس، گاوآهن، شخم.
من نمیدانم…
شاید در آن زمانها همینها بوده است.
اما حالا چه؟
اگر بچهی ما با گاوآهن و داس بزرگ شود، تصورش از کشاورزی همین خواهد بود.
چطور میتواند صنعت کشاورزی را بنیان بگذارد
بچههای ما که دائم نگاه میکنند و همه چیز وارداتی است، فرزندم وقتی اینها را میبیند، چگونه میتواند صادرات را تجسم کند؟
فرزندانِ ما که مثلا از صنعتِ نفت اطلاعی ندارند یا فقط یکی دو واحد بازتابِ صنعت نفت را میگذرانند، چطور میتوانند صادرکنندهی نفت باشند؟
اگر دقت کنید، صادرکنندهها کسانی هستند که صادر کردن از کودکیشان یک باور است.
قدیمها خیلیها فرش و پشم و رودهی حیوانات را صادر میکردند.
به نظرِ ما اینها آدمهای عجیبی بودند.
تعجب میکردیم که چطور اینها صادر میکنند؟
برای این است که ما در ذهنمان با صادرات آشنا نبودهایم.
و در آن سخنرانی پیشنهاد کردم که مثلا بگویید:
پدرِ علی کشاورز است.
هکتارها هکتار زمین زیرِ کشت دارد.
از «کمباین» در نوشته استفاده کنید.
بگذارید بچه با این مفهوم بزرگ شود.
اگر فرض کنید پدر علی یک بیسیم دستش باشد و در مزرعه با آن صحبت کند، بچه باورش میشود که الکترونیک وجود دارد.
یا فرضاً: شرکتِ پدرِ سارا، شرکت صادراتی است و پسته صادر میکند.
حتی میتوان متنی در مورد صادرات نفت در کتاب کودکان گنجاند.
ما باید بتوانیم خط و خطوط را در کودکی به فرزندانمان بدهیم: با بازی، با شاهد مثال، با کتب درسی و آموزش
که بچههای ما از کودکی اگر مثلا میخواهند «غ» را یاد بگیرند، کلمهی «غواصی» را بشنوند و برای «ش»، «کلمهی «شنا» و برای «ن» کلمهی «ناوگان» را بشنوند.
اگر به این ترتیب عمل کنیم، این کلمات به عنوان باوری اساسی در ذهنِ بچههای ما مینشیند و سبب میشود که با این فکر بزرگ شوند.
آرزویشان این شود که پلیس و غواص و ناخدای کشتی شوند.
آرزویشان شود که صادرکننده شوند.
آرزویشان شود که چیزی را اختراع و ابداع کنند.
یک کشتی بسازند، یا یک هواپیما.
خواهش میکنم که این کار را از هماکنون شروع کنید.
بچهها و فرزندانمان را به باورهای درست آموزش دهیم که خود و تواناییشان را باور کنند.
اگر دیدند که شخصی در زمینهای پیشرفت کرده است باورشان میشود که تحقیق وجود دارد.
باور کنیم و بزرگانمان را مطرح کنیم.
ادبیات و هنر و صنعت هم جای خودشان را دارند.
همه را معرفی کنیم.
یا بچههایمان را به تورهای گردش علمی ببریم.
بدانیم و باور کنیم:
امروز، با نوعِ مطالبی که به عنوانِ درس به بچههایمان میدهیم، آیندهی بچههایمان را تعیین میکنیم.
اگر فرزندانِ ما الان با خشونت و دشمنی و نفرت پرورش یابند، فکر و قلبشان به این میکروب آلوده خواهدشد.
و کسی که خشم و نفرت دارد و میخواهد از کسی انتقام بگیرد، چون فقط یک فکر و یک وقت و یک انرژی دارد، فکر و وقت و انرژیاش صرف انتقام شده و هرگز یک سازنده نخواهدشد.
هیچوقت مصلح نمیشود.
همواره در پی انتقام است.
حقارتها و مشکلاتی که مالِ خودش نبوده و منِ پدر و مادر و معلم به او دادهام.
در عوض باید به او یاد دهیم که:
خدمتگزار باشد.
خود و جامعهاش را دوست داشته باشد و تفاوتی بیافریند.
ارزشی بیافریند تا اینکه چیزی از بین ببرد!
من و شما میتوانیم.
جالب است که یکی از راهحلهایش خیلی ساده است و جالبتر اینکه به سرعت برق و باد انجام میشود؛ به شرطی که به کودکانمان از حالا قصهها و درسها و فعالیتهایی یاد بدهیم که در جهتِ رسیدنِ آنها به خودباوری باشد.
من و شماییم که میتوانیم فرزندانمان را به برندگانِ واقعیِ زندگی تبدیل کنیم یا به بازندگانِ واخورده!
تصمیم به عهدهی من و شماست.
دوستدارتان
محمود معظمی
« سمینار ایکس x » یک شاهکار است!
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
8 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
درود
لطفاً شماره تماستان را ارسال نمایید
سپاس
سلام …من حسن دوست خواه از استان فارس هستم ، قبلنا سمینارهای شمارو دنبال میکردم و هردفعه چیز جدیدی یاد میگرفتم ممنونم از اراٸه اطلاعات خوب پر مفهوم شما. من حرفای شمارو مو به مو در ذهنم پرورش میدم و اجرا میکنم ولی ای کاش شما وزیر آموزش و پرورش میشدید و از کودکی اینچیزارو بهمون یاد میدادید ولی الان با یادگیری این مطالب و به کارگرفتن میتونیم کودکیه کودکانمون پر نشاط و راه زندگی کردن و شاد زیستن رو بهشون یاد بدیم ….ممنون از لطف سرشار از عشق شما .
هنوز یک ساعت نشده که با سایت و مقاله های شگفت انگیزتون آشنا شدم واقعا دارم لذت میبرم
سپاس آرش گرانقدر
من با خواندن این متن یاد این موضوع افتادم که مادرم و خیلی از خانمهای فامیل صحبت از این میکردند که بچه های خودرا ازدست میدادند قبل از اینکه بدنیا بیایند ولی هیچکدامشان به این موضوع اشاره نمیکردند که امکانات آنزمان قابل مقایسه با امکانات الان نیست و من همیشه این تو ذهنم بود که نکنه این اتفاق برای من بیفته و با این ترس رشدکردم !
سلام
مرسي
عالي بود
گفتار و طرز فكرتان حقيقتي عالي است
عالی بود…!!!دقیقا ! مسئله های زیادی در ارتباط با تحصیل ابتدایی کودکان ما وجود دارد و می شود گفت که این مسئله یکی از مهم ترین آنهاست. اگر در کتب درسی کودکان به جای آن متن های قدیمی ،اینگونه متن ها گنجانده شود که سبب درگیری فکری کودک و نیز پرسش او درباره چگونگی کلمه و شغل و یا … می شود ، باعث شکل گیری ذهنیت کودک درباره اینگونه شغل ها می شود و ذهن کودک که کنجکاو است در جست و جوی بهترین پاسخ می گردد و همین جست و جو سبب می شود که علاقه ی او و چه بسا هدفی که میخواهد در آینده داشته باشد ، از همان ابتدای کودکی شکل بگیرد .
جالب بود ! سپاس از اطلاعات تان !