انسانهای زیادی را میبینم که به نظر میرسد آزادند، ولی آزاد نیستند! زندانی هستند!
آدمهایی را میبینم که خیلی با استعداد هستند، ولی خیلی کم از استعدادشان استفاده میکنند یا اصلاً استفاده نمیکنند!
اکثر انسانهایی که من در اطرافم میبینم، نمیتوانند موانع رشد و پیشرفتشان را ببینند!
ما اگر موانع را ببینیم و بتوانیم آنها را از میان برداریم:
آنوقت مزه، طعم و احساس آزادی را خواهیم چشید.
آنوقت است که متوجه میشویم توانایی بشر در چه حد است؟
و متوجه خواهیم شد که:
چه جاهایی میترسیدیم، برویم؟
چه جاهایی میترسیدیم ابراز وجود کنیم؟
چه فرصتهایی را از دست دادهایم؟!
این موانع ممکن است انواع و اقسام مختلفی داشته باشند؛ اما تجربهی من نشان میدهد که دو مانع بسیار سنگین و بازدارنده است:
1- خجولی
2- ترس از انتقاد و اینکه نظر دیگران دربارهی من چیست؟
به خاطر این ترسها و خجولیها ما به خیلی جاها نمیرویم و از خیلی فرصتها استفاده نمیکنیم!
چند بار شده از شما سؤالی پرسیدند و نظرتان را خواستند و شما چیزی نگفتید؛ و یا گفتید نظری ندارم؟!
چند بار از شما درخواستی داشتند و گفتید چشم، حتماً با کمال میل! بعد بیرون آمدید گفتید لعنت بر من! چرا میگویم چشم؟! من اصلاً دوست ندارم این کار را انجام دهم. اصلا وقت آن را ندارم، علاقهای ندارم.
شما چند بار از روی خجولی پولهای خود را بیهوده خرج کردهاید؟ فقط به اینخاطر که نتوانستید «نه» بگویید (نه این که تنها از شما قرض خواسته باشند! برای مثال: چیزی خریدهاید که لازم نداشتید، نتوانستید بگویید نه. چیزی را به شما گران فروختهاند، نتوانستید بگویید گران است، خجالت کشیدید؛ در بسیاری از موارد بقیه پول خود را نگرفتید).
مواقعی هست که حق با شما بوده است اما نتوانستهاید از حق خود دفاع کنید. شما را بازخواست کردند، توضیح خواستند (موردی را نتوانستید بگویید و محکوم شدید! چه اخلاقی، چه روانی و چه قانونی. در حالی که حرف برای گفتن داشتید)
گویها و زنجیرهایی که مانع آزادی شما شدهاند را پیدا کنید…
چقدر ضرر خجولی را میدهید، چقدر؟
جالب است که بهجای اینکه این محدودیتها و موانع را ببینیم به آنها روبان و کاغذ رنگی میبندیم و آنها را به عنوان بخشی از زندگی خود پذیرفتهایم! میگوییم:
بچه خوبی است، آدم حرف شنویی است، مطیع است، کارمند بی سر و صداییست، کار خودش را میکند، به کسی کار ندارد، اصلاً صدا از دیوار دربیاید از او در نمیآید!
همه این موارد عیب است!
درست است سکوت خوب است ولی در جای خودش.
چرا فکر میکنیم خجولی چیز خوبی است؟ اصلاً خوب نیست!
میدانید چقدر توانایی دارید؟
میدانید چقدر فرصت در کنارتان هست؟
میدانید چه ایدههایی سالها پیش داشتید و آن ایدهها به صورت محصول در بازار دیده میشود و پیش خودتان میگویید، کاش من این را درست کرده بودم، چرا اصلاً نگفتم؟! چرا نظرم را ارائه نکردم؟! اگر این را میگفتم ارتقاء پیدا میکردم و شغل بهتری داشتم!
چقدر شما همسر (دختر یا پسر) مورد علاقهتان را دیدید، خجالت کشیدید به او بگویید! ترسیدید «نه» بشنوید و مسخرهتان کنند، گفتید ما را چه به این کارها؟!
متأسفانه خجولی در سرزمین ما آنقدر رایج و وسیع است و آنقدر به آن لقبهای مثبت دادهاند که ما یا متوجه آن نیستیم و یا به عنوان بخشی از زندگی آن را پذیرفتیم و با محدودیتهایمان زندگی میکنیم! البته فقط «فکر» میکنیم که زندگی میکنیم!
[irp posts=”471″ name=”کارگاه آموزشی شخصیتآهنین”]
زندگی جان کندن نیست!
زندگی تقلا کردن نیست!
زندگی رشد، آزادی و رفاه است.
به شما پیشنهاد میکنم یک قلم و کاغذ بردارید و لیستی تهیه کنید:
در چه مواردی خجالت کشیدید؟
چه فرصتهایی بوده که نرفتید و خودتان، خودتان را سانسور کردهاید برای اینکه میترسید که به آن میهمانی یا به آن شرکت یا…) بروید چون ممکن است موفق نشوید، خجالت کشیدید.
به قول فرمایش حضرت مولانا:
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
ما پادشاهان و امرایی هستیم که در زندان زندگی میکنیم!
زندانهایی که میلهها و گویهای سنگین فلزی آن نامرئی است و ما آنها را به عنوان عادت، فرهنگ و ادب پذیرفتهایم.
دوستدارتان
محمود معظمی