دختر خانمی همراه مادرش برای زندگی به ونکوور آماده بودند. با من تماس گرفتند و گفتند:
دخترم افسردگی گرفته و فکر میکند بیاستعداد است؛ در حالی که دختر با استعداد و باهوشی است.
روز سیزده بدر بود، تصمیم گرفتم با دخترخانم کمی قدم بزنم…
از او پرسیدم: مشغول چه کاری هستی؟
گفت: از وقتی اینجا آمدهام بیاستعداد شدم! نمراتم خوب نیست و درس را متوجه نمیشوم!
گفتم: خوب دخترم این طبیعی است؛ چون محیط و زبان شما تغییر کرده است.
ولی فایدهای نداشت! او باور کرده بود که استعداد ندارد و حتی میگفت من به طور ژنتیکی استعداد ندارم (البته این اشتباهی بود که من نیز در جوانی میکردم!).
گفتم: من سئوالی از تو دارم! به طور مثال اسب، الاغ یا قاطری که اینجاست، آیا میداند که اسب، الاغ یا قاطر است؟
کمی فکر کرد و گفت: نه.
گفتم: آیا آنها میدانند که هوش و استعدادشان محدود است؟
کمی فکر کرد گفت: نه.
اگر یک روز الاغی آمد و گفت: من باهوش یا کم هوشم و یا استعداد ندارم، تو چه کار میکنی؟
گفت: شگفتزده میشوم!
به او گفتم: اگر یک روز الاغی، اسبی و یک سگی آمد و گفت: آقای معظمی من به اندازهی شما استعداد و هوش ندارم، من بیدرنگ آن را میگیرم و با او صحبت میکنم چون خیلی باهوش است.
بهقول سعدی:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم برهمه عالم که همه عالم از اوست
فردی باهوش است که در یک سنگ، دریک درخت، در یک جانور و در کوچکترین اجزاء این جهان هستی خداوند را میبیند. همه چیز با او حرف میزند، زنده است و میفهمد؛ در حالی که انسانی که قدرت ذهنیاش بهخاطر آموزش و یا ژنتیک یا هرچیز دیگری پایین است، نمیتواند این موارد را تشخیص دهد.