چقدر خودت را باور داری؟!
هیچ از خودتان سؤال کردهاید که چقدر خودتان را قبول و باور دارید؟
از کجا بفهمم که من خودم را قبول دارم؟
از کجا بفهمم که من به خودم احترام کافی میگذارم؟ و انسان قابلی هستم؟
توجه کردهاید گاهی اوقات بعضی افراد با مثلاً یک اروپایی یا یک شخصی که موهایش بور است و چشمهایش آبی است با چه شوق و ذوقی عکس میاندازند.
هیچ توجه کردهاید که اکثر ما خیلی مفتخر نیستیم که با یک برادر و یا خواهر افغانی عکس بیندازیم.
اصلاً با آسیاییها عکس انداختن برایمان مهم نیست.
به مجرد اینکه شخصی خارجی میشود یک مرتبه یک ابهتی پیدا میکند! چرا؟
به مجرد این که یکی غریبه میشود و از خانواده ما بیرون میرود، هرچه دورتر میشود یک احساس احترام و اهمیتی به او داریم!
آیا هیچ میدانید چرا این ضرب المثل در زمان فارسی رایج است که میگوید:
دوری و دوستی!
در یکی از برنامههای خود مثال زدم:
من وقتی ازدواج کردم بعد از مدتی در ازدواج اولم شکست خوردم و پیش خودم فکر کردم من چقدر عجله کردم با آن دختر ازدواج کردم.
یک ماشینی داشتم که قشنگ و خوب و با بودجهای که من داشتم خیلی ایدهآل بود ولی من حسرت ماشین دوستم را میخوردم و دوست من میگفت ماشین تو خیلی از ماشین من بهتر است.
وقتی فکر کردم گفتم از کجا معلوم که اگر من با آن دختر خانم ازدواج میکردم این احساس به من دست نمیداد که میگفتم: کاش با ایشان ازدواج میکردم.
چرا این حالت به ما دست میدهد؟
و وقتی یک چیزی را به دست میآوریم بیارزش میشود؟
مثال یک حوضچهای را میزنم که در آن رنگ ریختهاند.
فرض کنید بین شما و دنیای بیرون یک حوضچهای است که هرچیزی که میخواهد به ما متصل شود باید از این حوضچه عبور کند و رنگ این حوضچه را میگیرد. اگر من در این حوضچه رنگ حقارت ریخته باشم چه اتفاقی رخ میدهد؟
هرچه که به من متصل شود این رنگ به آن میخورد و رنگ حقارت میگیرد.
فرزندم، همسرم، دوستم، پدرم و مادرم و شهرم و کشورم، ماشینم و مبل و صندلی است و هرچه که از داخل این رنگ حقارت عبور نکرده عزیز و محترم است.
سمینار ایکس (نوبت ششم!)
میگوییم خارجی است.
حالا اگر در هر رتبه و مقامی باشد، فرقی نمیکند!
وقتی با او عکس انداختیم احساس خوشحالی و افتخار میکنیم.
ایده و فکر در خود کشور ما وجود دارد قدر آن را نمیدانیم و میرویم بیرون و میگوییم آقای ایرانی در ناسا و کانادا کار میکند.
آقایی در کانادا و یا خانمی در اروپاست و آن وقت است که ارزش پیدا میکنند!
چرا این گونه است؟!
چرا ما لباس محلی خودمان را نمیپوشیم و به لهجهمان افتخار نمیکنیم؟
چرا سعی میکنیم ادای دیگران را درآوریم؟
چقدر برای خودمان احترام قایل هستیم؟
و چقدر به خودمان احترام میگذاریم؟
خیلی ساده است!
آمار گرفتهاند که حدود ۹۵% پدر و مادرها به فرزندان خود به دید حقارت نگاه میکنند؛ چون بچه است و کوچک است و این رابطه حقارت را همیشه حفظ میکنند تا بزرگی.
پدر و مادر ممکن است دیگر نباشند ولی رابطه حقارت مانده است!
چرا از این که فرزندمان جوان است و سرش را بالا میگیرد و سینهاش را جلو میآورد و طرز دیگری آرایش میکند ما ناراحت میشویم.
ببینم اصل آن چیست؟
و در نهایت میخواهد چهکار کند؟
چرا اگر یک جوان خارجی این قیافه را به خود بگیرد از او ایراد نمیگیریم؟
چرا یک آهنگ خارجی را گوش میدهیم و آهنگهای خودمان را گوش نمیدهیم؟
جایی از کار اشکال دارد!
باید یاد بگیریم که:
ما هم عضوی از زنجیره جهانی هستیم.
سمینار ایکس (نوبت ششم!)
شاید بهخاطر اینکه از کودکی دائم برای ما تکنولوژی و وسایل رفاه، پزشکی، غذا و بهترینها از غرب آمده است.
به قول یکی از دوستان من که به شوخی میگفت:
همه چیز خارجیاش خوب است، حتی اخبار!
در این شوخی تلخ خیلی حرفها نهفته است.
ما در ته ذهنما باور کردهایم هر چه که از خارج میآید خوب است و چون باور کردهایم آن را اثبات میکنیم.
یعنی اگر یک فکر و ایده در درون خودمان و سر خودمان، از همسرم، شریکم و پرسنل من بیاید نمیپذیرم و آن را خیلی سخت قبول میکنم.
من خاطرم هست که قبل از انقلاب وقتی یک سیستم احتراق الکترونیکی اتومبیل را وارد ایران کردم یک دانشجوی کنجکاوی بودم که قصد داشتم سوخت ماشین را کاهش دهم و بهتر بسوزد.
همه از من سؤال میکردند و بهجای اینکه آن را بخرند و نصب کنند و این همه مزیت داشت، میگفتند: اگر خوب بود چرا خارجیها روی ماشینشان نصب نکردند!
ملاک زندگی ما این است که:
چه در غرب چه میگذرد!
من به غرب احترام میگذارم و از غرب خیلی چیزها یاد گرفتهام و هنوز هم درحال یادگیری هستم.
ولی این یک تعامل است.
من هم وقتی برای تحصیل سرکلاس درس حاضر میشوم من به آنها چیز یاد میدهم و آنها هم به من و از این رابطه لذت میبریم.
این طور نیست که من مقهور شوم و بگویم هرچه آنها میگویند درست و یا این که هرچه من بگویم درست است!
هردوی اینها ناشی از احساس حقارت است، دو روی یک سکه هستند.
باید یاد بگیریم:
خودمان را باور کنیم و اولین قدم هم این است که همانقدر که هستیم نه خیلی بزرگتر و نه خیلی کوچکتر.
لباس محلی خودمان را بپوشیم.
شما به کشورهای عربی نگاه کنید آنها در تمام مراسم ملی خودشان لباس محلی میپوشند از امیر تا افراد دیگر تمام آنها با لباس محلی و چفیه حاضر میشوند و خجالت هم نمیکشند. آنوقت ما ممکن است خدایی ناکرده تحقیر کنیم! زیرا آن رنگ حقارت در ما هست.
اصلاً کسی که انسانی را مسخره کند، لهجهای را مسخره کند، این اولین علامت احساس حقارت است.
قد و قواره کسی را تحقیر کنی، این علامت احساس حقارت است.
چطور من میتوانم انسانی را تحقیر کنم و خودم دچار احساس حقارت نباشم؟!
به قول حضرت حافظ:
کمال سر محبت ببین، نه نقص گناه
که هر که بیهنر افتد نظر به عیب کند
آدم وقتی خودش با خودش میزان نیست، روبهراه نیست و حالش خوب نیست و خودش را دوست ندارد.
دایم عیب دیگران را میبیند.
وقتی زیاد از کسی عیبجویی میکنید، یا کسی زیاد از دیگران عیبجویی میکند نشانه این است که:
از خودش زیاد عیب میبیند.
این داستان دنیای درونش است.
کسی که متبسم است و احترام و عزت و شوق و ذوق را در دیگران میبیند
کسی که در دیگران محبت و ارزش میبیند
دنیای درون خودش است که به بیرون تجلی پیدا میکند.
سمینار ایکس (نوبت ششم!)
فرزندانمان را لوس و متوقع تربیت نکنیم!
فرزندانمان را نازپرورده و پرتوقع بار نیاوریم.
اما اعتمادبهنفس و احترام به خودشان را هم خراب نکنیم
همیشه به فرزندانمان بگوییم ما تو را دوست داریم.
لهجهات را هم دوست داریم، قد و قوارهاش را هم دوست داریم.
کوتوله، کچل، سیاه، جزقله، سوسکی تمام اینها به شوخی است، اما تحقیر است و ما اینها را به سر او میکوبیم.
نمیدانیم اما همینطور داریم حقارتهای خودمان را تکثیر میکنیم. کاری ندارد.
این رنگ حقارت را خالی کنیم و در آن رنگ اعتمادبهنفس و اعتمادبهخود بنویسیم.
نشانه آن این است که:
هرچه که متعلق به شما میشود ارزش پیدا میکند.
نه این برادر دینی ماست، این همزبان ماست و یک انسان است، دائم احترام بگذاریم.
کسی را کوچک و مسخره نکنیم و جوک بیخودی برای کسی نسازیم.
لباس محلی خودمان را بپوشیم و به لهجه محلی خودمان صحبت کنیم.
یک زبان مشترک داریم و زبان رسمی ما و بزرگان و شعر و ادبیات ما با این است و این دلیلی ندارد از این که لهجه ترکی، کردی، لری یا جنوبی دارم خجالت بکشم. با همان لهجه خودت، صحبت کن.
چه اشکالی دارد بسیار هم خوب است و ما هرگز نباید این احساس را در کسی ایجاد کنیم که از بودن خودش خجالت بکشد چه کودک و چه بزرگ و این نشانه اعتمادبهنفس و احترام به خود است و این نشانه ارزشی است که من برای خودم قایل میشوم.
به فرزندانمان یاد بدهیم:
این تاریخ ماست.
ما باید کاری کنیم هرکسی از این که انسان است لذت ببرد و خوشحال باشد و این به دست ماست.
به دست من و شماست که چگونه عمل کنیم و چگونه تبلیغ کارمان را از طریق رفتار نه از حرف انجام دهیم.
کاری کنیم هرگز فرزندانمان خجالت نکشند.
در مجلسی کسی کمی فکر کرد و گفت من چیزی میخواهم بگویم یادم نمیآید و آخر سر گفت:
رمدان، رمدان!
و ما نمیدانستیم منظور او چیست؟
بعداً فهمیدیم مقصود او رمضان است.
گفت مگر الان ماه رمضان نیست پس چرا شما روزه نمیگیرید؟
مگر مسلمانان نباید در این ماه روزه بگیرند.
یکی از زیباترین رفتارهایی که من در کانادا دیدم این بود:
اوایل ورودمان بود و میدانید که در این موقع استرسی ایجاد میشود و با احساس گناه و ترس بزرگ میشویم و فکر میکنیم خطایی کردهایم و باید مجازات شویم.
چون در آنجا ماشین پلیس و تاکسی شبیه هم هستند تا مدتها هر تاکسی را میدیدیم، فکر میکردیم خطایی کردهایم و الان ما را میگیرند.
بعدها فهمیدیم که پلیس منشاء خدمت است و اگر نزدیک شما آمد، آمده است تا به شما کمک کند.
باید این موضوعات را در خودمان اصلاح کنیم.
خوشحال باشیم پلیس نصف شب در منزل ما را میزند.
در منزلمان باز مانده، در ماشینمان باز مانده، دزدی آنجا عبور کرده، هشدار میدهد که مراقب باشید یا خانه را تخلیه کنید در اینجا آتشسوزی شده از خانه بیرون بروید.
اینطوری برخورد کنیم.
این دست ماست.
این را که دیگر نمیتوان از خارج وارد کرد!
این ها همه احترام به خود و اعتمادبهنفس است.
نفی هرچیزی نفی خودمان است و با هم کمک کنیم کشورمان، آئینمان و مذهبمان و هرچیزی که هست آن را طوری در جهان ارائه کنیم که به ایرانی بودن و آن آاداب و سنن خود مفتخر باشیم و این ممکن نیست مگر با رفتار.
دوستدارتان
محمود معظمی
سمینار ایکس (نوبت ششم!)
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
11 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
چون تربیت خوبی داشتم وهیچ کار وشغلی رو برای خودم ایراد نمیدونم وکار رو جوهره رشد ،همه دیدگاه های شما رو تا حدی تجربه کردم
استاد معظمی عزیز دل مطالب و مقالات شما جوری هستند که با چشم دل باید مطلعه شوند و با قلب گوش کنیم ،از هر مطلب دیگر سازنده تر،مفید تر،کاربردی تر و در جه یک ترین هستند ،هم خودتون و هم اموزش هاتون ،واقعا واقعا از شما بزرگوار سپاسگزارم،استادجان
بسیار عالی گفتید استاد در مورد خود باوری واقعا اگر هر کس خودش را دوست داشته باشه و باور کنه هر آنچه که میخواد میتونه در درون خودش پیدا کنه خیلی به آرامش میرسه و میتونه به دیگران هم زیبا نگاه کنه من تقریبا هیچگاه منفی نگر نیستم ولی از آنجا که همیشه دوست دارم بهتر و بهتر باشم در مورد خودم همیشه کمی دید خوبی ندارم و یا شاید خودم رو خوب نمیشناسم
همیشه از صحبتهای شما یک خود باوری خوبی پیدا میکنم و امیدوارم بتونم همینطور این انتقال بدم به همه انسان هایی که خودشون رو دوست دارند
خدا را شکر به خاطر وجود ارزشمند شما بزرگوار
با تشکر از شما ،این چیز ها وصدها موضوع دیگر که نه به ما آموزش داده ه اند و نه اجازه داده اند از دیگران یاد بگیریم . دائماً تحقیر شدیم چه زمانی که در مدرسه بودیم و از طرف معلم و ناظم و چه در بیرون و خانه از طرف دیگران و خودی ها مورد ملامت قرار گرفته ایم .ایجاد باور درست در سایه آموزش درست شکل می گیرد و به همین امید در دوره های آموزشی اساتیدی چون شما شرکت می کنیم تا به این باور ها برسیم .
عالی بود از بياناتتون واقعا به فیض رسیدیم
ممنون
مرسی عالی بود
عجب تصویری ارائه دادید
حوضچه ی حقارت
تا حالا اینجوری برام شکافته نشده بود
خیلی نبوغی بود
لذت بردم
سلام وعرض ادب
ممنون ومتشکرازمقالاتی که ارائه نموده اید
بسیاراستفاده کردم وبهره بردم
باسلام وسپاس فراوان خیلی عالیه خیلی مطالب بیدار میکنه .
با سلام . مطلب زیبایی بود
من به هر کس برسم سعی میکنم لهجه و زبان انطرف را تقلید کنم و با او صحبت کنم بنظر شما از کمبود اعتماد بنفسه یا اینکه سعی میکنم نقطه مشترکی پیدا کنم برای ارتباط یا تحکیم و تمدید ارتباط
با تشکر از استاد معظمی که تاثیر بسیاری در تغییر من داشته اند
بسيار عالي بود. حتما استفاده ميكنيم استاد. ممنون كه زمان گذاشتين براي ما.🌹