پول کلان، سود فراوان و امتیازات بزرگی در انتظار شماست!
یک مدیر ایرانی خیلی خلاق است. هزار راه بلد است، تمام چم و خمها را میداند: بیمه، روند اداری، کارگر، کارمند، محیط زیست و…
ولی وقتی به یک کشور غربی یا کشوری که سیستم کارآمد دارد، میرود هیچ کاری نمیتواند انجام دهد.
در مقابل اگر یک مدیر آمریکایی یا کانادایی هم به کشور ما بیاید، عصبی میشود.
یعنی جان کلام این است که:
یک جا سیستم بر اساس «شدن» و یک جا بر اساس «نشدن» است.
اگر به ادارهای، مثلا شهرداری یا دارایی یا بیمه یا ثبت اسناد، میروید، ته دلتان چیست؟ کار انجام میشود یا نمیشود؟
ته دلت این است که نمیشود؛ یا ته دلت میگویی خدایا چه کار کنم که بشود؟
این خیلی بد است.
مردم مالیات میدهند که یک سیستمی ایجاد شود که آن سیستم سنگ بیندازد جلوی پایشان! جلوی پای کسی که دارد مالیات و عوارض میدهد!
چنین سیستمی دوام نخواهد آورد.
درحال حاضر پلیس+۱۰، سیستمی است که مرا امیدوار کرده که وقتی میخواهم گذرنامه بگیرم، بروم سرکوچهمان بگیرم.
ولی ما چرا خوشحال نیستیم؟
برای اینکه ما در یک «پارادایم» (پیشفرضِ ذهنی) گیر کردهایم، کسی نمیرود تشکر کند.
برای اینکه ته ذهن همه ما هنوز آن خشم و ناراحتی هست.
کاری ندارم درست یا نادرست است ولی یک چیز را میتوانم به شما بگویم:
وقتی فشاری ته ذهنتان هست، انرژیتان را میگیرد و نمیگذارد شما به کارهای اساسی بپردازید.
نمیگویم سیستم ایدهآلی داریم! هنوز خیلی مانده!
و جالب اینجاست که سیستم ایدهآل را من و شما باید ایجاد کنیم.
سمینار متفاوت ایکس
یکی از دلایلی که ما اقتصاد طلایی ایران را باور نمیکنیم، این ذهنیتی است که طی این سالها در ما شکل گرفته است.
به همین جهت «طلایی بودن اقتصاد» جلوی چشممان رخ میدهد ولی نمیبینیم و یا نمیخواهیم ببینیم چون عصبانی هستیم.
خشم و عصبانیت را کنار بگذاریم.
پس یکی از موانعی که سبب میشود ما این فرصتهای طلایی را نبینیم، افکار و باورها و تجربیات پیشین ماست.
در ذهن ما باید «پارادایم شیفت» (تغییر پارادایم یا تغییر الگوهای ذهنی) رخ دهد.
پارادایم، یعنی مجموعهای از تجربیات، افکار و قوانینی که در ذهن خودمان برای انجام کاری قائل میشویم.
باورها و عقایدی توی ذهن ما رفته که در زمان خودش درست بوده ولی الان دیگر کارایی ندارد.
و ما نسبت به تغییر مقاومت میکنیم.
این افکار را کنار بگذارید و با یک دید جدید زندگی و کسبوکار را شروع کنید تا آن «اقتصاد طلایی ایران» را ببینید.
مثالی میزنم:
وقتی اسپانیاییها به طرف آمریکا رفتند، با کشتی رفتند. کشتی را گذاشتند دوردست و چون عمقِ آب کم میشد، با قایق به ساحل آمدند.
قبایل بومی که آنجا بودند، وقتی اینها را دیدند، گفتند شما چگونه از این دریای به این بزرگی آمدید؟
اسپانیاییها گفتند: با کِشتی.
پرسیدند کشتی چیست؟
گفتند: آنجا.
مردمِ بومیِ آنجا کشتی را نمیدیدند.
کشتیِ به آن بزرگی را نمیدیدند.
اسپانیایی میپرسید: آن کشتی به آن بزرگی را نمیبینید؟!
و قبیله میگفتند: نه!
تا اینکه بزرگانِ آن قبیله آمدند و نگاه کردند و یواشیواش تصویری در ذهنشان شکل گرفت و کشتی را دیدند. بعد، چون بقیه افراد قبیله هم به بزرگانشان اعتماد داشتند، آنها هم کمکم کشتی را دیدند!
موضوع این نیست که «هست» یا «نیست».
موضوع این است که ما «میتوانیم ببینیم» یا «نمیتوانیم ببینیم».
سمینار متفاوت ایکس
من قصد دارم به این طرز فکر کمک کنم چون به سود خودم، فرزندانم و کشورم است.
تا وقتی کسی در سایهی تدبیر و امید حرکت میکند، به او احترام بگذاریم و با او حرکت کنیم. اگر رفت کنار، من میآیم کنار ولی تا اینجا که عاقلانه و سنجیده و پخته است، ما در خدمتتان هستیم.
ما دیر یا زود، روابطمان را با کشورهای دیگر به حد طبیعی و نرمال میرسانیم. وقتی این اتفاق رخ دهد و درها باز شود، همه خوشحال میشوند؛ ولی لزوما چنین نیست. اگر آماده باشی، میتوانی خوشحال باشی و بخندی؛ و اگر آماده نباشی، آب تو را خواهد برد. نه اینکه آنهایی که میخواهند بیایند داخل، آدمهای بدجنسی هستند! نه… در را باز کردهای و هوا میآید داخل؛ اگر عرق کردی، سرما میخوری. اگر عرق نداری و لباس کافی پوشیدی، لذت میبری و مریض هم نخواهی شد.
آماده هستی یا نیستی؟ این یک تیغ دودم است.
چرا من این صلاحیت را برای خودم قائل شدم که وارد این بحث شوم؟
من از سال ۱۹۸۵، تقریبا با شرکتهای خارجی کار میکردم. در ۱۹۹۲ اولین سفرم را به قاره آمریکا داشتم. از سال ۱۹۹۸، مقیم کانادا بودم. با آمریکا، کانادا، چین، آلمان، تایوان، ایتالیا، ترکیه، انگلستان و کره کار کردهام. با آنها بیزینس داشتهام. با آنها دادوستد کردهام؛ و قصد دارم این را به شما منتقل کنم که بدانید:
اگر شما آماده باشید، پولِ کلان، سود فراوان و امتیازات بزرگی در انتظارتان هست.
«غرور» سبب میشود فکر کنیم همه چیز را میدانیم.
مشکل در فکر ماست.
وگرنه فعالان و مدیران ما آدمهای توانمند و بااستعدادی هستند.
لطفاً منتظر دولت و آمریکا و انگلیس نباشید.
خودتان آستین بالا بزنید و گوشهای از کار را بگیرید.
دوستدارتان
محمود معظمی
سمینار متفاوت ایکس
7 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
سلام و درود به استاد عزیز. سپاس از قلم توانا و کلام گیرای شما.
خیلی زیبا بود ..
با احترام
من هم به آینده خوش بینم
ولی آینده ای که ناخوب هایی که شعارهای پوچ بی تدبیری و نا امیدی سر می دهند از گردونه سیاست ایران خارج شوند. بله نباید منتظر آمریکاو انگلیس بود ولی من هم نمی توانم کاری کنم ، چون دیوار کج است.
خوش بینی نیست که با وجود همه ی کارشکنی ها و دزدی ها و بی عدالتی ها و سرمایه دارهای بی دغدغه باز هم ، دم از آینده ای درخشان بزنیم.نامش چیز دیگریست.
سلام و اردات خدمت استاد
ممنون از اینکه در بهره گیری از تجربه مفیدتون ما رو سهیم کردین.
با تشکر از آقای محمود معظمی واقعا دستتون درد نکنه ممنون از مطالب زیباتون امیدارم همیشه موفق و پر انرژی باشین
چگونه ماموریت زندگی خودمان را پیدا کنیم؟
آقای معظمی، چرا اینهمه دزدی میشه؟