وقتی مشکلات زندگی هجوم میآورند…!
حوالی دهی پیادهروی میکردم، ناگهان صدایی شنیدم. متوجه شدم سگهای آن ده به حضور یک غریبه پی بردهاند و به طرف من میآیند. من هم با اینکه خسته بودم، سعی کردم گامهایم را تندتر بردارم که دور شوم. ولی با توجه به اینکه سگها چهار دست و پا میدویدند و کمتر از من خسته میشدند، خیلی زود به من رسیدند.
من میدویدم و سگها هم دنبال من!
هر لحظه احساس خطر میکردم: الان پای من را میگیرند، میپرند دست من را میگیرند، لباسم را میگیرند و…
خیلی ترسیده بودم!
در این فکر بودم که چه کار کنم؟!
دیگر نفسم بند آمده بود و بهناچار دنبال سنگی، چوبی، چیزی میگشتم که بردارم و از خودم دفاع کنم.
ایستادم و فکر میکردم همین الان است که سگها بریزند به سر و کول من و مرا تکهپاره کنند!
اما با کمال تعجب دیدم که در شعاع تقریباً یک متری من ایستادهاند و مرتب پارس میکنند.
فقط پارس میکردند، نه جلو میآمدند و نه کار دیگری انجام میدادند. فقط ایستاده بودند و بیوقفه پارس میکردند.
یک لحظه به خودم جنبیدم. تکه چوبی را در نزدیکیام دیدم و با یک حرکت سریع آن را از روی زمین برداشتم و افتادم دنبال سگها. دنبالشان کردم، یک سنگ هم به طرفشان پرت کردم…
سگها فرار کردند!
آری، فرار کردند!
بعد از این ماجرا، وقتی احساس هیجان و اضطرابم فروکش کرد، یاد تمثیلی افتادم که وقتی بچه بودیم، پدرمان برای ما تعریف میکرد.
ایشان میفرمودند که:
بابا جان! مشکلات در زندگی مثل سگها هستند: اگر فرار کنی، دنبالت میکنند؛ اگر بایستی، میایستند؛ و اگر حمله کنی، فرار میکنند!
پس از مشکلات فرار نکن، بایست و نگاهشان کن! وقتی ایستادی، مشکلات آرامآرام ذوب میشوند؛ حل میشوند!
حرف پدرم در آن زمان بهنظر ما نصیحتی بیش نبود، ولی اتفاقی که در نزدیکی آن ده برای من رخ داد، به من ثابت کرد که رفتار سگها واقعا با باور و رفتار ما در ارتباط است. و میزان فشار مشکلات زندگی بر ما، بازتابی است از نوع رفتار و برخورد ما با آنها.
دورۀ یکساله «بیزینس کوچینگ»
شما چگونه با مشکلات زندگیتان برخورد میکنید؟
اصلا «مشکل» از نظر شما چیست؟
یادم است کلاس اول یا دوم دبیرستان بودم. در آن سن و سال، خیلی میترسیدم که مثلا رد شوم، تجدید بیاورم، و از احتمال پیش آمدن این مسائل بسیار وحشتزده بودم.
یک روز به پدرم گفتم: «اگر من رد بشوم چه میشود؟ من نباید رد بشوم!»
پدرم حس کردند که من ترس دارم، میترسم از اینکه با یک مسئله و مشکل روبهرو شوم.
گفتند: «بنشین بابا جان!» (آن لحظات را بهخوبی به خاطر دارم). نشستم و پدرم اینطور شروع کردند:
ببین بابا! شما به عنوان انسان زنده، حتماً مشکل و مسائلی پیش رو خواهی داشت. مسائلی در روابط و دوستی، درس و کار، مسائل زندگی، و در آینده مسائلی از قبیل تربیت بچه، مسئله در روابط زناشویی، مسئله درآمد، مشکل شراکت، مسئله با خودت و…
و حالا من آن گفتههای پدرم در آن روز را به شکل «شش قانون» برای شما شرح میدهم.
قانون اول: مشکل نتیجهی حرکت است.
مشکل، نتیجهی حرکت است. یعنی مشکل داری، چون زندهای.
فقط آدمِ مرده است که مشکل ندارد. پس هر وقت با مسئلهای مواجه شدی، برو خدا را شکر کن و بگو: «خدا را شکر، زندهام!»
مشکل، محصول حرکت است.
یعنی من مثلا در سن ۶۶ سالگی یک نوع مشکل دارم، در ۳۰ سالگی مشکل دیگری داشتم. و الان آن مشکل دیگر برای من مشکل به شمار نمیرود.
چون حرکت میکنم، موانعی سر راهم پدیدار میشود که آنها را باید حل کنم؛ باید از آنها عبور کنم. اسم این موانع را می گذاریم «مشکل». مشکل در حقیقت نشانۀ زنده بودن و حرکت داشتن است؛ نه باید از آن وحشت کرد و نه احتراز و دوری یا فرار. مشکل، واقعیت زندگی است؛ از آن لذت ببرید! در حقیقت، خودِ زندگی است.
«همه زندگی آن است که خاموش نمیرید!»
قانون دوم: مشکلِ کوچک و بزرگ نداریم، آدمِ بزرگ و کوچک داریم.
تواناییهای ماست که بزرگی یا کوچکی مسئله را تعریف میکند.
چیزی که برای کسی مشکل است، برای شخصی دیگر ممکن است خندهدار باشد.
چیزی که برای کسی خندهدار است، برای دیگری ممکن است مُهلک و کُشنده باشد. چرا؟ چون توانایی و استنباط آدمها با یکدیگر فرق میکند.
اجازه بدهید مثالی برایتان بزنم. دختر کوچولوی من وارد اتاق شد و با گریه من را صدا میزد. مثل ابر بهار گریه میکرد…
پرسیدم: «چی شده باباجون؟»
گفت: «این عروسکم دستش دراومده، من این عروسک رو خیلی دوست داشتم، این عروسکِ منه، فلانی این کار رو باهاش کرده…»
خلاصه خیلی شِکوه کرد.
گفتم: «بیا بابا جون بنشین!» نشست روی زانوی من، دست عروسک را برایش جا انداختم و گفتم: «بفرمایید!» نگاه کرد و تشکر کرد و خندان رفت.
چیزی که برای آن بچه معضل و مشکل بود، برای من مسئلهای نبود که به خاطرش خودم را به تکوتا بیندازم.
همهی ما (آدم بزرگها) میتوانیم دست عروسک را جا بیندازیم.
پس قانون دوم میگوید:
توانایی ماست که اندازه (بزرگی یا کوچکی) مسئله را تعریف میکند.
به عبارت دیگر، همانطور که گفتم، مسئلهی بزرگ و کوچک نداریم، آدم بزرگ و کوچک داریم.
اجازه بدهید با یک مثال دیگر این بحث را روشنتر کنم:
باران در کشورهای فقیر سیل است، مصیبت است، بیماری است، وبا و طاعون و خرابی است.
اما همین باران در کشورهای صنعتی پیشرفته نعمت است، آب است، سبزه و درخت و سرزندگی است.
پس مواجهه با بسیاری از مشکلات برمیگردد به اینکه ما در چه حدی از توانایی هستیم.
قانون سوم: باید یاد بگیریم که اگر میخواهیم زندگی خوبی داشته باشیم، مسئله یا مشکل را حذف يا نفرین نکنیم.
«نبودِ مشکل» غیرممکن است! مسئله و مشکل همیشه میآید و خواهد آمد.
«نوع» مسائل عوض میشود.
بهطور مثال، ممکن است به کسی بگوییم این ساختمان ۲ میلیارد تومان است، حساب و کتاب کند که من ماهی ۲ میلیون تومان درآمد دارم و اگر هیچ خرجی هم نکنم باید ۱۰۰۰ ماه یعنی بیش از ۸۳ سال پولهایم را جمع کنم تا این ساختمان را بخرم! تازه اگر آنوقت زنده باشم و این ساختمان سر جایش باشد و…
اما به شخص دیگری همین را میگوییم، پاسخ میدهد چرا این را بخرم؟ آن ساختمان کناریاش را که ۵ میلیارد تومان است میخرم چون سود بیشتری برایم دارد.
حالا، همین فرد دوم که تامین پول برایش کاری ندارد، مینالد که با پسر نوجوانش نمیتواند کنار بیاید و ذلهاش کرده. در حالیکه آن فرد اول که در حساب و کتابش مانده بود، میگوید اینکه کاری ندارد؛ من خیلی رابطهی خوبی با پسرم دارم. بیا چند تا نکته بگویم تا ببینی چقدر میتوانی با پسرت دوست باشی.
همانطور که نباید انتظار داشته باشید مشکلی نداشته باشید، همانطور هم هنگام روبهرو شدن با مشکلات زندگی آنها را نه زیاد بزرگ و نه زیاد کوچک کنید. آن را همانطور و همانقدر که هست ببینید.
به جای لعنت فرستادن به مشکلات، تمام سعی خود را به کار ببندید تا تواناییهایتان را بالا ببرید (و این مسئله را جدی بگیرید).
به قول «كنفسيوس»، فيلسوف چينی:
«به جای لعنت فرستادن به تاریکی، شمعی بیفروز.»
قانون چهارم: هر مشکلی در زمان خودش میآید، نه زودتر و نه دیرتر.
مشکل یک بچهی سه چهار ساله را به یک رییس جمهور و یا یک وزیر یا وکیل نمیدهند.
مشکل وزیر و وکیل هم برای یک بچه سه چهار ساله پیش نمیآید؛ چرا که موضوعیت ندارد و متناسب با سن و شرایط یک کودک نیست.
اصلا تا شما وزیر نشوید و تا چنین مسئولیتی به عهدهتان نباشد، مشکلاتِ چنین سِمَتهایی را درک نخواهید کرد.
وزیر و وکیل هم اگر خودشان را جای یک آدم عادی قرار ندهند، مشکلات آنها را درک نخواهند کرد.
پس هر مشکلی جایگاه خودش را دارد و در زمان خودش میآید: مسائلِ بلوغ وقتی برای من پیش آمد که به سن بلوغ رسیده بودم، مسائل ازدواج زمانی مطرح شد که من تصمیم به ازدواج گرفتم.
قبل از این زمانها، مسئلهی بلوغ یا ازدواج برای من مطرح نبود.
اگر ازدواج کرده و بچهدار یا نوهدار شدهام، مسئله من دیگر ازدواج نیست؛ رسیدگی به بچهها و نوهها است.
قانون پنجم: هر مشکلی متناسبِ تواناییهای من و قابل حل است. کافی است قیمتش را بپردازید.
یادتان باشد وقتی مشکلی را به شما نشان میدهند، به این معناست که:
شما توانایی حل آن را دارید!
اگر این توانایی را نداشته باشید، آن مشکل پیش نمیآید.
اگر برفرض پول ندارید، سلامتیتان در خطر است، با همسرتان مشکل دارید، با بچههایتان مشکل دارید، و یا هر مشکل دیگری… بدانید که زمان «رویارویی» با آن مشکل فرارسیده و بدانید که «میتوانید حلش کنید!»
قانون پنجم میگوید:
مشکلات همه قابل حلاند؛ میلیونها انسان قبل از تو آن را حل کردهاند، میلیونها انسان همین الان در حال حل کردن آن هستند، میلیاردها انسان هم در آینده حلش خواهند کرد؛ و شما میتوانید جزو یکی از آنهایی باشید که این مشکل را حل کردهاند.
همه مسائل قابل حلاند، فقط باید قیمتشان را بدهید.
بعضی وقتها قیمت آن یک مقدار سکوت است، یا مشورت است، یا کمی صبر و حوصله یا جرأت اقدام.
باید ببینید در آن لحظه چه کار باید انجام دهید: حوصله کنید یا اقدامی کنید؟
به هر حال چه صبر و سکوت و حوصله چه اقدام، در نهایت باید کاری انجام دهید. پس بگردید آن کار را پیدا کنید. ولی باز هم یادآوری میکنم که «صبوری» یکی از راه حلهاست.
بنا به گفته نظامی گنجوی:
چو در طاس لغزنده افتاد مور
رهاننده را چاره باید نه زور
اگر در وضعیتی بغرنج گیر افتادهاید، چارهجویی کنید؛ دنبال راه حل باشید. دعوا و مرافعه مسئلهای را حل نخواهد کرد که هیچ، مشکل را هم میتواند سختتر و پیچیدهتر کند.
قانون ششم: مشکلات با راه حل میآیند.
هیچ مشکلی نیست که کلید و راه حل آن درست در کنارش نباشد! یعنی هر مسئلهای ــ تأکید میکنم هر مسئلهای ــ که شما دارید، جوابش در کنارش است؛ نه هزاران یا میلیونها کیلومتر آنطرفتر، درست در کنارش!
اجازه بدهید مثالی بزنم. فکر کنید صندوقچهای را با پست برای شما میآورند که داخل آن مقداری پول و جواهرات است، یا محتوی تواناییها و امکاناتی است که شما بهدنبال دستیابی به آنها هستید. اگر قفل آن را باز کنید، مسائلتان حل میشود؛ چرا که تواناییهایتان و هر آنچه که برای حل مشکلتان لازم دارید، داخل آن است.
کلید این صندوق در کنارش است. اما اغلبِ ما انسانها اشتباهمان این است:
صندوق را برمیداریم میگذاریم زیر بغلمان، و نالان و گریان دنبال این و آن میگردیم که «من این مشکل را دارم، بیچاره شدم، چه کارشان کنم؟…» در حالی که کلیدش را همانجا که صندوق را به ما دادند، جا گذاشتهایم؛ به همین سادگی!
غیرممکن است مسئله بدون راه حل بیاید؛ باور کنید غیرممکن است کلید همراه مسئله نباشد!
همانطور که خدمتتان عرض کردم، یک موقع راهحل آن زمان است (صبوری)، زمانی هم راهحل آن تحقیق و مطالعه و مراجعه به صاحبنظری است، ولی این نیست که راهحل نداشته باشد.
اگر به این مسئله باور پیدا کنید و به این قوانین اعتقاد داشته باشید، زندگی برایتان بسیار هموار خواهد شد ــ باور کنید!
خاطرمان باشد:
یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم
آب در کوزه و ما تشنهلبان میگردیم.
این بیان حیرتانگیز بزرگمرد ادب و شعر ایران «حافظ»، دقیقاً وصف حال ما و داستان زندگی ماست.
آب در کوزه است و ما دنبال آب میگردیم. یارمان در خانه است و راه افتادهایم دنبال یار میگردیم!
چرا؟
برای اینکه یاد نگرفتهایم مسئله و مشکل با راه حل میآید.
نپذیرفتهایم که این مسئله را من خودم میتوانم حل کنم.
نپذیرفتهایم که این مشکل و این مسئله، پدیدۀ زندگی است.
یاد نگرفتهایم که این مشکل در زمان خودش آمده؛ برای حل آن امروز و فردا نکنیم، گردن این و آن نیندازیم.
باید یاد بگیریم که:
دربارهی مسائل و مشکلاتمان فکر کنیم. قبول کنیم که سکوت هم یکی از راه حلهاست.
قبول کنیم که خود ما هم بعضی مواقع موجب پیدایش و نوع مسائلمان میشویم. چگونه؟ با طرز نگرش و نوع بینش به خود، دیگران و دنیا برخی مسائل برایمان پیش میآید.
فرض کنید شما در کوه حرکت میکنید یا در جادهای؛ مسیرتان را عوض میکنید و میگویید: «حالا از این طرف بروم ببینم چه میشود!» میروید و ممکن است در بیراهه گیر کنید. پس این مشکلی که الان در آن گیر کردهاید، نتیجهی تصمیم شماست ــ خودتان! ــ نتیجهی تصمیمی که دو ساعت پیش یا دیروز یا شش ماه پیش یا پارسال یا… گرفتهاید. خودتان موجبش هستید!
خیلی وقتها به جای اینکه مسائل را گردن دیگران بیندازید و دیگران را مسبب آن بدانید، باید شجاعانه بایستید و از خودتان بپرسید:
من چه کار کردهام که این مسئله به وجود آمده است؟
چه کار کردهام که بچهام معتاد شده است؟
چه کار کردهام که خودم معتاد شدهام؟
چه کار کردهام که الان همسرم میخواهد از من جدا شود؟
چه کار کردهام که یک دوست خوب کنارم نیست؟
چه کار کردهام که ثروت ندارم؟
چه کار کردهام که تندرست نیستم؟
و…
برای حل این مسائل من باید به خودم برگردم: چه تصمیماتی گرفتهام؟ چه انتخابهایی داشتهام؟
اگر این را یاد بگیرم و مسئولیت بپذیرم، آنوقت است که کلید حل هر مشکلی در دست خودمان خواهد بود و بیخود اینسو و آنسو نمی رویم و دیگران را مسبب مشکلات خود نمیدانیم!
این مسائل نشانههایی هستند از اتفاقات و یکسری از رفتارها و طرز فکرهایی که مرا امروز به اینجا رساندهاند. اینها خودبهخود رخ ندادهاند، من این راه را برای زندگیام انتخاب کردهام.
کلیدها در وجود خود من است، «آب در کوزه» یعنی همین! خودت را بپذیر، به خودت احترام بگذار و از خودت بخواه که مسئله را حل کنی.
حتی اگر مسئله به دست دیگران حل میشود، این شما هستید که میبایست انتخاب کنید به دست چه کسی؟ چه هنگامی؟ و به چه طریقی ارتباط بر قرار كنيد؟
دورۀ یکساله «بیزینس کوچینگ»
چه زمانی به خداوند توکل کنیم؟!
توجه داشته باشیم به اینکه ما در زمانی میبایست توکل کنیم که دیگر از خودمان کاری بر نمیآید. مثلا سنجیده نیست خودروی خود را با در باز رها کنیم و از خداوند بخواهیم که آن را تحت حفاظت خود قرار دهد. به عبارت بهتر: «با توکل زانوی اشتر ببند.»
زمانی میبایست توکل كرد که، بهطور مثال تمام کارهایی را که میتوانیم برای حفظ تندرستی خود انجام دهیم، انجام دادهایم و نزد بهترین پزشک رفتهایم ولی هنوز خطراتی در پیش هستند که دانش بشری به آن دست نیافته است. در این لحظه است که میتوانیم از خداوند بخواهیم که ما را در مراحلی که در اختیار ما نیست و یا از درک و فهم ما خارج است، حفظ كند و تحت حفاظت خود قرار دهد.
مسائل و مشکلات، فرصتهایی هستند که آدمها ارزشهای خود را نشان بدهند، تواناییهای خود را بروز بدهند.
چقدر از خوردنِ غذا لذت میبرید؟ چقدر از نوشیدن آب لذت میبرید؟ چقدر از خوابیدن لذت میبرید؟
میزان لذت شما به این بستگی دارد که چقدر گرسنه هستید، چقدر تشنه هستید، چقدر خسته هستید!
در حقیقت، ارزش و میزان لذتِ شمل در گرسنگی است، در تشنگی است، در خستگی است!
خدا را شکر کنید که گرسنهاید! خدا را شکر کنيد که تشنهاید! خدا را شکر کنید که خستهاید!
چون لذتِ رفع نیاز برای شما، بیشتر از یک آدم معمولی است!
وقتی با مسئلهای مواجه میشوید، خدا را شکر کنید.
چون آن را حل خواهید کرد و احساس بهتری نسبت به خود پیدا می کنید.
همه آدمهای موفق جهان آدمهایی هستند که از مشکلات نهتنها نمیترسند، بلکه شجاعانه به استقبالشان میروند، حلشان میکنند و از حل آنها لذت میبرند.
اگر دنبال زندگی بیدردسر هستید:
من یک پیشنهاد به شما میکنم (و اول به خودم): آقای محمود معظمی! هر وقت دنبال یک زندگی بیدردسر بودی، برو در بیابان یک چاله بکن دو متر در یک متر، بخواب داخل آن و بگو رویت خاک بریزند! آن موقع است که دیگر مسئلهای نداری!
این را بدان که تا موقعی که زندهای، مسئله خواهی داشت؛ و ارزش زندگی به این است که مسائلت را حل کنی.
بدان که ارزش زندگی به این است که از «حل مسائل» لذت ببرید نه «بیمسئلگی»!
دوستدارتان
محمود معظمی
دورۀ یکساله «بیزینس کوچینگ»
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
12 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
بسیار عالی و آرامبخش
سلام اقای معظمی بابت مطلب خوبتون تشکر میکنم😘😘😘
سلام و تشکر از اقای عظیمی
مطالب شما کاربردی و بود با اجازتون از ان ها بهره خواهم برد در مطالب خودممستدام باشید و پیروز
واقعا عالی بود
باسلام. من خانمی هستم ک سه سال ازدواج کردم و تو عقدم همسر من بر شکست کرد باکلی قرض والان ما بعد سه سال میخوایم بریم سر خونه خودمون اما قرض زیاد داریم و شغل فعلی ایشون جوری هست ک باید برن شهرستان و من این دوری رو نمیتونم قبول کنم هرجوری ک میخوام باخودم کنار بیام نمیشه همش خود خوری میکنم من قبل ازدواج عاشق همسرم بودم. ممنون میشم راهنماییم کنید
سلام و درود براستاد عزیز و ارجمند
مطالب شما بسیار زیبا و مفید است و من از مطالب شما در سخنرانیهای خود استفاده می کنم.
سربلند و پیروز باشید
سلام آقای استاد معظمی من یه خانم خانه دار هستم می خوام یه کاری بکنم که درآمد داشته باشم و اقتصاد زندگی رو روز به روز بهتر کنم لطفا راهنمایی ام کنید متشکرم
درود بر استاد بزرگ من دو سال هست که تمام گفته های شما را در تلگرام دنبال میکنم و سمینارها را هم دانلود میکنم در این دو سال خیلی روحیه کاری و زندگیم پیشرفت کرده و در کار فروش موفق تر شدم به خاطر نوع کارم هیچ وقت نتونستم حضوری یا تلفنی با شما ارتباط داشته باشم ولی بسیار دوستون دارم جوری که هر موقع حالم خوب نیست فیلمهای دو سه دقیقه شما تو تلگرام میبینم خیلی بهتر میشم امیدوارم اگر دانلود غیر قانونی انجام دادم من حلال کنید خدا به شما و خانوادتون سلامتی و عمر طولانی بده ازتون سپاسگذارم و دوستتون دارم امیدوارم ی روز ببینمتون
سلام
دلتون خوشه هاااا
وقتی ابزار لازم نیست و همه سعی دارند بکشنت پایین، چطور میشه حرکت کرد؟ چطور میشه از محیط امن فراتر رفت؟
از همه مهمتر وقتی دیگه انگیزه ای نیست چطور میشه از رهنمود های شما استفاده کرد؟؟؟؟
خوشحال میشم جواب بدین
سپاس از اینکه دیدگاه خودتان را برایم نوشتید….
دوست عزیز
تا به حال هیچ از خود پرسیده اید که آیا همه راهها را رفته اید؟
در این شرایط کسانی هستند که موفق باشند؟
آنان چه کرده اند که شما به آنها بی توجه یا از آنها بی خبر بوده اید؟
اگر باور شما درست باشد چه باید کرد؟ صبر کرد تا عمر عزیزمان به پایان برسد یا راهی جست؟
اگر در پی راه حل هستید صد ها شاهد مثال وجود دارد که می توانند به شما این امید را بدهند که می شود. چنانچه آنان هم روزی فکر می کرده اند نمی شود و نمی دانستند که نشده است چون بلد نبوده اند و هنگامی که آموخته اند همه چیز به سود آنان تغییر کرده است…
خوشحال می شوم در کنارتان باشم و کمک کنم تا تجربه ای متفاوت از توانایی هایتان را ببینیدو با به کار بستن آنها زندگی را برای خود و دیگران آسان تر و خوش آیند تر کنید..
شاد و تندرست باشید
دوستدارتان
محمود معظمی
به به استاد چه نکات حکیمانه و عملی رو مثال زدید . خواهشی که داشتم اینه که بیشتر از تجربیات شخصی خودتون بنویسید و مثال های بیشتری بزنید.ممنون
دوست عزیز
تقریبا همه برنامه های من پر هستند از نکته های آموزنده و داستنهای واقعی… تعدادی رایگان هستند که با عضویت در تلگرام و اینستاگرام و برخی هم در فروشگاه عقاب ها قابل دانلود کردن و یا بصورت محصول فیزیکی قابل خرید هستند…
http://www.oghabha.com