نخستین نشانه خوشبختی چیست؟!
یکی از دوستان تعریف میکرد:
درجشن سالگرد ازدواج یکی از اقوام نزدیک ما دخترخانمی بودند که از خارج از کشور آمده بود.
لباس فاخری پوشیده بود و به خانمهای دیگر که اطراف او نشسته بودند از امکاناتش در خارج از کشور تعریف میکرد و میگفت: این کفش را از سوییس خریدم و این لباس را از ایتالیا و…
بعد که صحبتهای آن دخترخانم به پایان رسید. نزد وی رفتم و به او گفتم: بهنظر میرسد احساس خوشبختی نمیکنی! نگاهی به من کرد و گفت: نه! من خیلی هم خوشبختم.
به او گفتم: حسِ من این است. مشکلی داری؟ میخواهی به من بگویی؟ من میتوانم به تو کمک کنم؟
پس از چند دقیقه مقاومتِ او و اصرارِ من، بالاخره تسلیم شد و گفت: تو از کجا فهمیدی؟
به او گفتم: نمیدانم! ولی حسی در درون من میگفت: که شما سعی میکنید ناخشنودی خود را پنهان کنید! چرا مشکلت را حل نمیکنی؟ و چرا به اصل مسئله نمیپردازی؟ چرا به یک سری کارهای جانبی سرگرم شدهای؟
داستانِ این دوست، مرا به فکر فرو برد…
چرا اکثر مردم جهان، ناخوشبخت هستند؟
چرا با وجود رفاه و امکانات از جمله: غذا، محل زندگی، لباس، ثروت و… ولی کمتر احساس خوشبختی میکنیم؟
چرا خندهی عمیق به چهرهی ما نیست؟
چرا آرامشی عمیق در وجودمان احساس نمیکنیم؟
چرا همبستگی، محبت و مهربانی به یک دادوستد روزانه تبدیل شده است؟!
من بخندم که شما بخندید!
من چیزی بدهم که از شما چیزی را بگیرم!
ظاهراً مرگ و میرها کم شده است. بهداشت پیشرفت کرده است، تغذیه بهتر شده است. ثروت و فراوانی آمده است. ولی چرا کمتر احساس خوشبختی میکنیم؟ (و این موضوع فقط مختص به کشور ما نیست! در خیلی از کشورهای جهان رایج است).
دورۀ یکساله «بیزینس کوچینگ»
اگر در راه راست قرار بگیریم، چه آهسته برویم و چه سریع، دیر یا زود به سرمنزل مقصود خواهیم رسید.
چرا به نظر ما خوشبختی یک اکسیر است؟
چرا خوشبختی یک امر محال و دستنیافتنی است؟
به نظر من دو دلیل وجود دارد:
نخست اینکه تعریفِ درستی از خوشبختی نداریم.
سرگرمی را با شادبودن اشتباه میگیریم. بله من میتوانم در رستوران غذا بخورم، به مهمانی بروم، فوتبال بازی کنم و… خلاصه همهکار میتوانیم انجام دهیم که سرگرم شویم؛ اما آیا این یعنی خوشبختی؟
نمیدانیم خوشبختی چیست؟
ما موفقیتهای لحظهای، هیجانهای لحظهای را با خوشبختی اشتباه میگیریم.
ممکن است من یک قرص مسکّن بخورم یا داروی اعتیادآور مصرف کنم، آیا این واقعاً مرا شاد میکند؟! خیر! خیلی با شادبودن و خوشبختی فاصله دارد. همه این را میدانند.
پس: اولین دلیل «تعریف نادرست از خوشبحتی» است.
برای مثال:
– من فکر میکنم اگر با فلان خانم/آقا ازدواج کنم، خوشبخت میشوم.
– من فکر میکنم اگر به فلان خانه یا ماشین دست یابم، خوشبخت میشوم و…
برای مدتی بله، ممکن است احساس خوشبختی کنم؛ اما بعد از مدتی احساس میکنم که اثرش مثل داروی مسکّن از بین رفت. چون موفقیتهای لحظهای و دستیابی به اهداف را با «خوشبختی» اشتباه میگیریم. به همین جهت از این هدف به آن هدف و از این جا به آن جا میرویم… و در نهایت عمرمان به پایان میرسد! و هنوز در جستجوی «خوشبختی» هستیم.
چون هنوز نمیدانیم:
چیزهایی که ما را سرگرم میکند، چیزهایی که ما را موقتاً خوشحال میکند، عواملی بیرون از ما هستند.
«خوشبختی» یک احساس «درونی» است که از من ساطع میشود. «خوشبختی» یک مهارت ذهنی است. یک نوع نگرش است.
دوستان فیلمبردارِ ما تعریف میکنند که وقتی به شهرها و روستاهای دوردست که امکانات کمی دارند، سفر میکنند، میگویند حسرت میخوریم به این افراد که اینقدر از صمیم قلب میخندند و انگار که هیچ مسئلهای ندارند! که واقعاً هم ندارند. امکاناتی ندارد، ولی شاد است. از بودنِ خودش خوشحال است. با خودش در صلح و آرامش است. این یعنی «خوشبختی».
و امّا دلیل دوم…
مسیری است که برای رسیدن به «خوشبختی» انتخاب میکنیم و مسیرهایی که یاد گرفتهایم!
وقتی ما از خدا میخواهیم که ما را در راه راست قرار دهد، برای این است که اگر در راه راست قرار بگیریم، چه آهسته برویم و چه سریع، دیر یا زود به سرمنزل مقصود خواهیم رسید. اما اگر راه اشتباه را انتخاب کنیم، چه؟ هرچه تندتر برویم، زودتر به شکست میرسیم! نتیجهای ندارد…
«خوشبختی» آموختنی است. ما میتوانیم آن را بیاموزیم.
میتوانیم تمرین کنیم، مهارتش را کسب کنیم و به فرزندانمان هم بیاموزیم.
دورۀ یکساله «بیزینس کوچینگ»
خوشبختی یک توانایی است. توانایی پذیرشِ خود، همانگونه که هستیم.
خودمان را دوست داشته باشیم به خودمان احترام بگذاریم.
مسلماً هیچ انسانی کامل نیست؛ و هنر هم در این است که: همینطور که هستیم خود را دوست داشته باشیم. این دست من و شماست. به عوامل بیرونی مربوط نیست. مگر آنکه ما اجازه بدهیم!
گاهی ممکن است فردی درخواست مرا رد کند! و من محروم و ناکام و عصبانی و غمگین میشوم. ولی این من هستم که اجازه میدهم…
اما اگر تصمیم بگیرم و بپذیرم که سلیقهی او این است و دوست ندارد؛ ولی من انسان خوب و دوستداشتنیای هستم، من خودم را دوست دارم. در این صورت همه چیز تغییر خواهد کرد.
در واقع وقتی اصل کار را پیدا نمیکنیم، به دنبال نکات فرع میگردیم!
وقتی «خوشبخت» نیستیم، سعی میکنیم خود را با عوامل بیرونی سرگرم کنیم؛ همچون: فیلم و سینما و عضویت در فلان گروه و… نه اینکه این کارها بد باشد. ولی چنین مواردی نباید ابزاری برای فرار از واقعیت باشد.
میخواهید لباس خوب بپوشید، بپوشید! ولی «خوشبخت» باشید.
چرا اصرار دارم خودم را برتر از کسی نشان دهم؟ چون احساس حقارت میکنم و میخواهم بگویم که خوشبختم؛ در حالی که نیستم!
سرگرم بودن، هیجانهای موقتی داشتن، با «خوشبختی» فاصله دارد. هرچند که بهتر از غم و غصه است.
نخستین علامت خوشبختی، «تبسم» است.
آدمی که خوشبخت است، هم از لحاظ جسمی و هم از لحاظ روانی و اجتماعی و فردی، خانوادگی و کسبوکار و… در تعادل است. نتیجهی این تعادل «تبسم» است.
چنین فردی چرخ زندگیاش گرد است و خوب میچرخد و جایی گیر نمیکند.
ولی اگر من فکر کنم که خوشبختی پول یا رسیدن به فلان مقام است، وقتی به آن رسیدم میفهمم که پول و مقام، خوشبختی نیست. اما بعضی وقتها خیلی دیر است.
خوشبختی را یاد بگیریم و تمرین کنیم. وقت و عمرمان را بیهوده تلف نکنیم.
دورۀ یکساله «بیزینس کوچینگ»
بیاییم دست به دست هم دهیم…
بزرگترین خدمتی که میتوان به جامعهی بشری کرد این است که:
اول خودمان خوشبخت باشیم.
وقتی من خوشبخت باشم، بچه و همسر خوشبختی دارم و به خوشبختی آنها نیز کمک میکنم؛ و این ممکن نیست مگر این که زندگیام معنایی داشته باشد.
من برای چه زندهام؟
در سایهی یک معنای بزرگ حرکت کردن به انسان آرامش میدهد. من احساس میکنم که ارزش دارم.
بهقول نیچه:
هرکس که چراییِ زندگی را یافتهاست، با هر چگونگی خواهد ساخت.
مادری که فرزندش را دوست دارد، سختیهای او را تحمل میکند. اصلاً این را سختی نمیبیند. وسیلهی ابراز وجود میبیند. پدری که آرزویش رفاه خانوادهاش است، از این که کار میکند و خانوادهاش خوشبخت است، خوشحال است.
انسان وقتی احساس «ناخوشبختی» دارد که درکی از «زندگی» ندارد!
بیاییم…
به هم کمک کنیم، اول از خودمان. از همین الآن شروع کنیم و کاری کنیم که خوشبختی، مثل هوا و آب، برای ما، محیط زندگیمان را پر کند.
بچههای ما در محیطی خوشبخت رشد کنند. مادر و پدر به خود و به همدیگر و فرزندانشان احترام بگذارند. این کار شدنی است. از همین الآن و از خودمان شروع کنیم.
دست به دست هم دهیم و اقدام کنیم. منتظر چیزی یا کسی نباشیم. کسانی هستند که شرایطِ ایدهآلِ ما و حتی بیشتر را دارند اما خوشبخت نیستند!
رفاه با خوشبختی متفاوت است. بله ما باید مرفه باشیم؛ ولی مهمتر از رفاه، «خوشبختی» است. باید پیشرفت کنیم و در این تردیدی نیست؛ ولی باید «خوشبخت» باشیم.
کاری کنیم که جامعهمان به یک جامعه خوشبخت تبدیل شود و این امکانپذیر است.
به مجردی که تصمیم بگیریم:
من خودم را همینطور که هستم بپذیرم ، دوست بدارم و احترام بگذارم.
من شما را همینطور که هستید، میپذیرم، دوستتان دارم و به شما احترام میگذارم، چون نخست توانستم با خودم کنار بیایم.
دوستدارتان
محمود معظمی
دورۀ یکساله «بیزینس کوچینگ»
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
8 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
سلام من ادم بی اعتماد به نفسی نبود م و ادم بی عرضه نیستم از پس همه کار برمیام چه محل کارم چه در خونه ولی همسرم همیشه به من می گه بی عرضه در صورتی همه و خودش هم می دونن اینجوری نیستش این باعت شده حس خوشبختی از زندگیم بره بیرون و هر روز بیشتر از همسرم فاصه بگیرم برای اینکه باهاش حرف نزنم تا این حرف یا القاب دیگه رو نشنوم
استاد درود و احترام
ممنون از اینکه دانش و داشته هایتان را با ما به اشتراک میگذارید.
شادمان و بهروز و پیروز باشید
سلام بزرگ مرد ايران من به شدت به شما و سخنانتان علاقه دارم و هميشه سعي كردم كه به آنها عمل كنم ولي يك مشكل بزرگ دارم و آنهم اين است كه هميشه احساس ميكنم من به هيچ دردي نميخورم دست به هر كاري ميزنم بايد بعد از مدتي به خاطر علاقه نداشتن يا علاقه اشتباه يا بي ميلي يا بدونه درامد كافي آن را ول كنم دست به هر كاري ميزنم يك جاي آن ايراد پيدا ميكند اكثر كارهايي كه انجام ميدم درست از آب در نمي آيند به اين دلايل نميتوانم خودم را دوست بدارم احساس خوشبختي نميكنم هميشه در فكر هستم براي انجام هر كاري ترس دارم از شما خواهش ميكنم منو راهنمايي كنيد نميدونم چيكار كتم.
استاد خیلی خوشحالم که شما هستید پایدار وسرزنده باشید من با همسرم خیلی فاصله داریم حرف های هم و نمی فهمیم فقط زندگی مگذرونیم نمی دونم تا کی این حالت خواهد بود دو تا پسر دارم فقط به خاطر اونا دلخوشی میکنم (مثلا ) اصلا من برا همسرم مهم نیستم ، طلاق محضری نکردیم ولی چندین وقته از هم طلاق عاطفی گرفتیم اصلا کاری با من نداره خیلی موندم تو این وضعیت چیکار کنم افسار زندگیم از دستم در رفته بچه هام تو یه موقعیتی هستن که دارن باطل میشن از هر لحاظی چه تربیتی چه آموزشی کمکم کنین؟
هزاران درود بر شما
چند روزی است که با خواندن مطالب شما و گوش دادن و نگاه کردن به برنامه های شما حال بسیار خوبی دارم و احساس توانایی حل مشکلات و برنامه ریزی برای اهدافم دارم.
این حس خوب و این توانایی رو با شما و دیگران به اشتراک گذاشتم تا از عملکرد خود لذت ببرید و رضایت درونی بیشتری داشته باشید که به هدف خود (که برای من و همه ی مردم است ) رسیده اید.
بی اندازه قدردان و سپاس گزارم.
درود بر استاد خودم محمود خان…
خیلی عالی بود… ?
با سلام و تشکر
از استاد عزیز میخواهم که مطالب را در قالب داستان ها بگنجاند تا مطالعه آن شیرین تر و ماندگاری آن در حافظه بیشتر باشد
اگر هم داستان ها واقعا در گذشته اتفاق افتاده باشد که تاثیر دو چندان دارند
ای کاش بجای مطالب علمی کم کاربرد در زندگی که در مدارس تدریس میشود ساعاتی را به داستان های آموزنده اختصاص دهند که شخصیت فرد را تحت تاثیر قرار میدهد
سپاس فراوان از شما استاد همیشه نکته دان و اندیشمند.با وانمود کردن خوشبختی حتی قادرنیستیم نشانه های ساده خوشبختی خودمان را ببینیم و از آن لذت ببریم.امیدوارم بیاموزیم نگاهمان را کمی تغییر دهیم.