«من» چه ارزش و فایدهای دارم؟!
پدرم تعریف میکردند که وقتی در بخش پرداخت وام، در بانک کار میکردند؛ بعضی اوقات کسانی که برای وام مراجعه میکردند، نیازمند بودند. خانهای خریده بودند، قسطی داشتند و مستأصل بودند.
بعضی وقتها به خاطرِ رعایت قوانین، ما نمیتوانستیم به این افراد کمک کنیم یا وامِ دلخواهشان را به آنها بدهیم؛ برخی از آنها برآشفته و خشمگین میشدند و پرخاشگری و توهین میکردند.
تهمتِ ناروا میزدند و من خونسرد بودم.
بعضی از همکارانِ ما میگفتند که: باید صورتجلسه کنیم، این شخص بیادبی کرده و باید مجازات شود. به مأمور دولت توهینکرده و از این حرفها…
و من ساکت بودم.
بعضیها میگفتند: شما بیخیالید!
بعضی میگفتند: بیغیرتی!
بعضی دیگر میگفتند: سیبزمینی هستی!
خیلی حرفها میزدند…
بعضی هم سوال میکردند: تو چطور اینقدر ساکتی؟!
پدرم در پاسخ میگفتند: ما کارمان چیست؟ مأموریتِ سازمانِ ما چیست؟ ما برای چه اینجا نشستهایم؟
حقوق میگیریم که به این مردم کمک کنیم. بعضی مواقع نمیتوانیم کمک کنیم. آنها ناراحت میشوند و چیزی میگویند.
میگفتند: شما بیغیرتی که اجازه میدهید هر چه میخواهند بگویند و توقعشان زیاد شود.
و پدر ادامه میدادند که:
عزیزانِ من، ما اینجا داروخانهای داریم که مردمِ دردمند میآیند و نسخههایشان را نزدِ ما میآورند. بعضی مواقع ما داروی مورد نظرشان را نداریم، و او چون مستأصل است و درد میکشد، از این که ما داروی او را نداریم، ناراحت میشود.
اگر ما نمیتوانیم به او کمک کنیم، لااقل نباید دردی به دردهایش هم اضافه کنیم.
ما اینجا استخدام نشدیم که برای مردم صورتجلسه تنظیم کنیم که به مأمورِ دولت حین انجام وظیفه توهین کردهاست. کارِ ما این نیست.
کارِ ما این است که کارشان را راه بیندازیم و اگر نمیتوانیم، معذرت بخواهیم. شاید فرصتی دست دهد یا قوانین تغییر کند و بتوانیم خدمت کنیم.
این طرزِ فکر و عملکردِ پدر در زندگیِ ما خیلی اثر گذاشت. ما خیلی چیزها یاد گرفتیم.
بعدها که من صاحب شرکت شدم و برای خودم کسبوکار راه انداختم؛ بعضی اوقات، مثلاً همکاران و یا شرکا اشاره میکردند که پنهانکاری کنیم و از زیر مالیات در برویم! یا قیمتِ جنسی را که وارد میکنیم، نصف بدهیم که گمرکیِ کمتری بدهیم؛ و من به این عزیزانم عرض میکردم که:
ما شرکت تأسیس نکردهایم که سرِ دولت را کلاه بگذاریم. جزوِ اهدافِ سازمانیِ ما این نیست که سرِ گمرک کلاه بگذاریم.
کارِ ما سودکردن از طریقِ تأمینِ خواستههای مشتریان و ارائهی خدمات ارزندهای است که آنها بابتش پول بدهند. گمرکیاش را هم باید حساب کنیم.
افزایش فروش با «آموزش فروش حرفهای دوره نوابغ فروش»
اگر من بخواهم رقابتِ مکارانه کنم و سرِ این و آن کلاه بگذارم، وقتم در جهتی غیر از مأموریتِ سازمانم صرف خواهد شد.
خیلی وقتها ما به اهداف و خواستههایمان نمیرسیم، چون حواسمان نبوده و فرع را بر اصل ترجیح دادهایم.
از خودمان بپرسیم:
مأموریتِ من و نقشِ من در این خانواده و این شرکت چیست؟
چرا من در لیستِ حقوق قرار گرفتهام؟ چه کاری میکنم؟
چه ارزش و فایدهای ایجاد میکنم که به من پول میدهند؟
چگونه میتوانم این ارزشها را بارزتر کنم که به من درآمد بیشتری بدهند؟
اگر من مأمور خرید هستم، با درستکاری، با ارائهی سرویسِ بهتر (نه این که فروشنده را عاجز کنم. بلکه او هم سودش را ببرد به ترتیبی که سازمانِ من هم سود کند) فروشنده را متقاعد کنم که به ما اعتبار چند ماهه بدهد و به موقع پولش را پرداخت کنیم، سازمان و کشورم موفقتر خواهد شد. چرا که منِ مأمورِ خرید فهمیدهام مأموریتم در این سازمان چیست (البته مدیریت و طراحی سازمان به این مهم کمک میکند).
خانمِخانه، مأموریتِ شما در خانه چیست؟
اگر من مأموریتم را پیدا کنم و در جهتش حرکت کنم، هم زندگیام بهتر میشود و هم خودم خوشحالترم.
اگر من نیاز دارم که مهم باشم، ابرازِ وجود کنم و اطرافیانم مرا بشناسند، میتوانم این کار را با شرارت ایجاد کنم یا با ارائهی خدمت این حُسن را به دست آورم. باید انتخاب کنم و بدانم چرا اینجا قرارگرفتهام؟!
شرکت یا شرکتهایی که من دارم یا در آنها کار میکنم، چه مأموریتی دارند؟
مأموریتِ یک شرکت این است که سود کند. اصلا اولین انگیزهی تشکیلِ یک بنگاه اقتصادی، سودآوری است. اما از چه راهی؟
اگر من شرکتی تأسیس کردم که واردات میکند یا خدماتی انجام میدهد یا محصولی تولید میکند، آیا مجازم که مواد مخدر بفروشم؟ مجازم غیرقانونی عمل کنم و کالای غیرمجاز بفروشم؟ اگر میخواهم این کار را انجام دهم، از مأموریتِ سازمانم خارج شدهام. بنابراین:
سود به تنهایی انگیزه و دلیل نیست.
سود از راههای تعریفشده و قانونی، صحیح است.
در اساسنامهی ما نوشته شده که مجاز به انجام چه کارهایی هستیم. آن کارها را باید انجام دهیم.
اگر لازم است تغییر کنیم، برویم نیروهایمان را عوض کنیم یا آموزششان دهیم.
از دست ندهید: دانلود سمینار مأموریت زندگی
با یکی از دوستانم صحبت میکردم. از اوضاع و احوال شکایت میکرد. گِلهاش را با شما درمیان میگذارم.
(ما میتوانیم این گله و مسئله را حل کنیم. به شرطی که درد را بفهمیم).
ایشان میفرمودند:
چیزی که مرا متأسف و ناراحت میکند این است که از سادهترین خریدی که من میخواهم انجام دهم که یک عدد نان است، تا چند میلیارد مِلک یا زمین؛ همیشه گوشهی ذهنم این است که سرم کلاه نرود!
این حرف خیلی دردناک است. منِ شهروند، همواره باید مراقب باشم کسی سرم کلاه نگذارد! این عارضهی بسیار بدی است.
اقتصاد در اعتماد رشد میکند.
مبانیِ رشدِ اقتصاد، اعتبار است، نه پولِ نقد.
اگر قرار باشد همه کارها با پول نقد انجام شود که تورم همه را خواهد کُشت.
بیاییم از خودمان شروع کنیم:
کسی که با من و شما کار میکند، بداند ما درستکاریم.
نرخمان نرخِ ثابتی است.
نمیخواهیم اجحاف کنیم.
نمیخواهیم زیاده بگیریم و نمیخواهیم ضرر کنیم.
باور کنید در جاهایی که شما نرخ ثابت و معقولی داشته باشید، مردم زودتر اعتماد خواهند کرد.
ما میتوانیم با رفتارهایمان، سیستمِ جامعهمان را عوض کنیم.
ما مؤثریم. ما توانمندیم. ولو در حیطهی اختیارِ خودمان. حداقل در خانهمان دغلبازی و نادرستی را ارزش تلقی نکنیم.
هیچ جای دنیا و در هیچ آیین و مذهبی، نادرستی ارزش نیست. ضد ارزش است. فریبکاری و دروغگویی ارزش نیست.
برعکس… بیاییم درست اندیشیدن و درست رفتارکردن و صداقت را ارزش تلقی کنیم.
متفاوت: دانلود سمینار شاد باشید و ثروتمند شوید
کاری کنیم که وقتی چیزی را میخریم، بااعتماد خرید کنیم.
مثل کاسبکارهای قدیم-البته هنوز هم نظیر آنها هستند- که ترازویش را به نفع مشتری سنگینتر میکرد. پول را که میگرفت میپرسید: راضی هستی؟
من و شما میتوانیم این تحول را ایجاد کنیم.
سعی کنیم از همین الان در رفتار با همسرمان، فرزندمان، همکارمان، کارمندمان، کاسبِ محلهمان، مشتریمان درستکار باشیم.
ممکن است سخت باشد و دیگران دیر باور کنند (چون بیشتر مواقع، خلافِ این امر جریان داشتهاست).
ولی همانطور که به تدریج به اینجا رسیده، میتواند دوباره به پلِ اعتماد بازگردد.
وقتی کسی به من اعتماد میکند، چرا من شایستگیِ آن اعتماد را از خودم نشان ندهم؟
کاری کنیم که محیط، محیطِ تبادل و گردشِ کار باشد.
وقتمان صرف توسعه شود، نه حفاظت و محدودکردن و کوچککردن و جنگیدن.
همانطوری که پدرانِ ما با هم کسبوکار میکردند.
همانطوری که:
یک مردِ ژاپنی که ورشکست شدهبود، وقتی پس از چند سال بازرگانِ ایرانی را که سالها پیش با او کارمیکرد را دید، پولی را که از زمانِ کارکردن با بازرگانِ ایرانی پیش خود نگهداشته بود، به او پس داد.
کارِ زیبا همیشه زیبا، پایدار و ماندگار است.
دوستدارتان
محمود معظمی
پیشنهاد: کارگاه آموزشی شادباشید و ثروتمندشوید
3 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
دکتر جان چند ماهی است تلویزیون را از زندگی ام حذف کرده ام و چقدر فرصت مطالعه ایجاد شده است . من واقعا از سخنانتان لذت میبرم واستفاده می کنم.تندرست وشاد باشید،دوستتان دارم .بهرام هستم ۵۰ساله از تبریز
سلام جناب اقای دکتر شما هرچی صحبت میکنی قبول. ولی یادتون رفته که این شرکتهایی که مثال میزنی یا هرچیز دیگه بدون پول درست نمیشه .شما اول بگید چطور یه ادم بی پول میتونه به پول برسه .بعد بگید چطور کار کنه و پیشرفت کنه .من دوساله دارم حرفاتونو گوش میکنم دریغ از اینکه یکبار در مورد فقرا صحبت کنی که کمکشون کنی .تمام حرفهاتون در مورد پولدارها است .که اینم واضح هسش که چرا .چون راحت میتونی پول بگیری و مال جمع کنی وگرنه یه بار برای رضای خدا یه جلسه بزار بگو فقط بیکارها و فقیرها رایگان بیان جلسه.یا علی
علی نگهدارتان جناب رمضانی….
سپاس که مرا از دیدگاهتان با خبر ساختید.
«شاد باشید و ثروتمند شوید» را دانلود و گوش کنید تا تفاوت تفکر فقر و ثروت بیشتر برایتان روشن گردد و بدانید چه باید کرد تا روز به روز شاد تر و ثروتمند تر شوید.
ده ها میلیاردر انسان و ارزش آفرین تا به امروز با همین آموزشها تحویل جامعه داده ام.
آنهاییکه واقعا دست تنگ هستند نه موبایل دارند و نه دسترسی به اینترنت و سیستم های هوشمند و آنهاییکه دارند ندار نیستند و برای تغییر زندگی شان بهتر است مسئولیت بپذیرند و از کودکی بیرون بیایند و کمک کنند تا دنیا روز به روز جای بهتری برای زیستن شود.
در پایان انجمنی به نان “یک دنیا مهربانی” داریم که کارش خدمت رسانی به نیازمندان است و شما هم می توانید دستی بالا بزنید و به گروه بپیوندید.
یا علی
دوستدارتان
محمود معظمی