مجبوریم تغییر کنیم!
نمیدانم برایتان پیش آمده یا نه؟! که از خودتان بپرسید:
«بعضی از کارهایی که انجام میدهم، دلیلش را میدانم یا نه؟»
خیلی از رسوم ما چنین است! مثلا نمیدانیم چرا گوسفند قربانی میکنیم؟!
نمیدانیم چرا وقتی یک ماشین میخریم، سعی میکنیم یک ولیمهای بدهیم؟!
و فقط طبق عادت این کارها را انجام میدهیم.
برخی از عادات، ضرری ندارند و فایده هم دارند، هر چند که دلیلشان را ندانیم ولی برخی دیگر مضر هستند؛ وقت و انرژی ما را میگیرد و زندگی را کُند و سنگین و ثقیل میکند. ولی ما هنوز آنها را انجام میدهیم بیآنکه از خودمان سوال کنیم «چرا؟!»
هرازگاهی، لااقل در هر نسلی، یک بار از خودمان بپرسیم: «این کارهایی که انجام میدهیم برای چیست؟» چه آداب و رسوم خانوادگی و چه ملی.
ممکن است برخی معترض شوند که اگر ما این کارها را انجام ندهیم، ملیتمان از بین میرود. اما این حرف مربوط به ملتی است که نمیخواهد چیزی به ملتشان اضافه شود.
اگر پدران ما به پیشینیان خود ۱۰۰ درصد وفادار بودند، ما الان باید در غار زندگی میکردیم.
هر نسلی آمده و چیز جدیدی اضافه کرده و همین تغییرات باعث شده که ما زنده بمانیم و رشد کنیم؛ و ما باید این را ادامه دهیم و درکش کنیم و ماشین پیشرفتمان را کُند نکنیم.
دانلود سمینار «بیولوژی موفقیت»
یک داستان حقیقی را که از یک کتاب جامعهشناسی خواندم برایتان تعریف میکنم:
آقایی از همسرش پرسید که: عزیزم چرا وقتی ماهی را سرخ میکنی، سر و ته ماهی را میزنی؟ خانم مقداری فکر میکند و دلیلی برای این کارش پیدا نمیکند. میگوید راستش این کار را از مادرم آموختهام. زن و شوهر میروند نزد مادرِ زن و از او دلیل این کار را میپرسند. مادر کمی فکر میکند و میگوید: من هم از مادرم این کار را یاد گرفتم. هر سه نزد مادربزرگ میروند و این سوال را از او میپرسند. و مادربزرگ میگوید: برای اینکه آن موقع تابهی ما کوچک بود و ماهیِ درسته در آن جا نمیشد!
و همه میخندند…
ماهیتابهی مادربزرگ، ۵۰ سال پیش کوچک بوده و برای همین سر و ته ماهی را میزده. دختر به او نگاه کرده و بیآنکه دلیلش را بداند، این کار را یاد گرفته و دخترِ این دختر هم این کار را از مادرش یاد گرفته. او هم بیآنکه دلیل را بداند.
یعنی اگر همسرِ نوه سوال نمیکرد، شاید این کار ادامه مییافت!
دانلود سمینار «چرا چشمها را باید شست؟!»
خیلی وقتها کارها را تنها به این دلیل انجام میدهیم که عادت کردهایم و آن را یاد گرفتهایم بدون آنکه دلیل آن را بدانیم.
پیشنهادم این است که:
حداقل دلیل کارهایی را که فقط از روی عادت انجام میدهیم، بدانیم. اگر دلیل آن زیبا باشد، از انجامش خوشحالتریم. و اگر دلیلش قشنگ نیست، حذفش میکنیم.
یک زمانی ضرورت داشته که آن کار را انجام دهیم. برای مثال: یک زمانی ضرورت داشته که چاپار (پیک) وجود داشته باشد؛ اما الان که اینترنت وجود دارد، حتی وجود پست هم مانند گذشته ضرورتی ندارد. الان در سرتاسر دنیا برای هم گُل میفرستند. یک شبکهی اینترنتی وجود دارد و شما گل و نوع بستهبندی و جملهای را که باید نوشته شده باشد را به همراه قیمت، تعریف کرده و با اسمِ خود به آن سرِ دنیا میفرستید. دیگر ضرورتی ندارد که از پست استفاده کنید. زمانه عوض میشود و ما هم باید تغییر کنیم وگرنه مجبوریم مقاومت کنیم و این مقاومت منجر به حملِ عاداتی از سوی ما میشود که ضرورتی در آن نیست.
عادات را بهسادگی نپذیرید. در آن ضرورتی بجویید.
اگر به زندگیتان نگاه کنید، خواهید دید کم نیستند عاداتی که:
ما آنها را به عنوان باورمان، به عنوان رسممان،
بهصورت رفتار و گفتار بهکار میگیریم.
در گفتارِ مثلا «مخلصم، نوکرم»… یعنی چی؟ ضرورت این گفتار چیست؟ قبلا چه ضرورتی سبب میشده که ما این را بگوییم؟
اگر در زمان مغول ترس بر پدران ما چیره میشده و از روی وحشت و از ترس جانشان مجبور به تواضعِ بیدلیل و تحقیر خود میشدند تا زنده بمانند، آیا این کار الان ضرورتی دارد؟ اگر ندارد، رهایش کنید.
یک زمانی شما باید خیلی تعارف میکردی. اگر تعارف نمیکردی، طرف فکر میکرد شما دوستش نداری.
یک زمانی باید عروسی میگرفتی و عروسی باید مجلل میبود تا همه بفهمند. باید همه میآمدند و چیزی میخوردند تا متعهد شوند که به عروسی این دختر و پسر رسمیت دهند. تا دیگر چشم دختران به دنبال آن پسر و چشم پسران به دنبال آن دختر نباشد؛ چون ثبت احوال و اسنادی نبوده. ولی الان چه؟
شما چند عادت در خودتان سراغ دارید که لازم باشد راجع به آن فکر کنید؟!
(با ما در بخش کامنت به اشتراک بگذارید)
دانلود بستهی «مهارتهای فردی»
هر نسلی، تنها یک بار فرصت دارد که نوگرا باشد. و متأسفانه ما با تمام قوا این فرصتها را از دست میدهیم.
این فرصت، جوانانِ ما هستند. نوجوانان و جوانان، به این خاطر که میخواهند طبق غریزه ابراز وجود کنند، سعی میکنند ایدههای نو بیاورند و ما با اقتدار در مقابل این نوگرایی میایستیم و خودمان و فرزندانمان را از ایدههای نو محروم میکنیم که کاری غیرمنصفانه و غیرضروری و بعضاً ظالمانه است.
ما راههایی را رفتهایم که حتی نمیدانیم چرا رفتهایم!
سروته ماهی را میزنیم بیآنکه بدانیم چرا!
فرزندانمان که میخواهند چیز جدید ایجاد کنند، میگوییم نه، عادتِ من این است!
چشمهایمان را بشوییم و جور دیگری نگاه کنیم. اجازه دهیم این فرصت طلایی بر ما ظاهر شود.
کاری کنیم که جوانانِ ما، ایدههایشان را مطرح کنند. از کودکی آنها را به ماشینهای خلاقیت تبدیل کنیم. شاید بهتر باشد بگویم جلوی خلاقیتشان را نگیریم. با نحوهی رفتار و تربیتِ آنها، کاری نکنیم که ریشههای خلاقیتشان که بخشی از وجودِ بشر است، از بین برود.
تنها راز بقای ما، خلاقیت است، یافتن راههای نو است.
به خاطر داشته باشیم اگر راه حلهای قدیمی کارساز بودند،
امروز تنها مشکلی که میتوانستیم داشته باشیم، بیمشکلی بود!
در حالی که میبینیم این همه مشکل داریم. چرا که زمانه و دنیا و ما تغییر میکنیم. منِ نوعی در سن ۶۵ سالگی میخواهم همان روشهایی را که در جوانی آموختهام به کار بندم، که نمیشود. چون کار نمیکند و باعث میشود که احساس کنم «شکست خوردهام». در حالی که تنها یک مشکل وجود دارد و آن این است که راه جدید را نپذیرفتهام، یاد نگرفتهام، تمرین نکردهام.
بیایید کاری کنیم که:
خانهی ما، محیطهای تربیتیِ ما و محیط کارِ ما تبدیل به خانهی خلاقیت و نوآوری شود.
سئوال بپرسید.
کتابهایی که در زمینهی پرورش حلاقیت است را بخوانید و هر راهی را که میتوانید، بروید و یاد بگیرید که چطور میتوانید خلاقانه و متفاوت فکر کنید. و این تنها راهِ ساده و راحت برای بهتر زیستن است.
این فرصت را از بچههایمان، از جوانانمان نگیریم و در زمانِ خودش، کمی کنار بکشیم و اجازه دهیم بچههایمان ابراز وجود کنند. در سایهی درختان بلند، نهالها سبز میشوند، بزرگ میشوند؛ اما قدبلند نمیشوند چرا که آن درخت بلند اجازه نمیدهد که آفتاب به آنها برسد. شاید گاهی بد نباشد ما کنار برویم که آفتاب به روی جوانان ما بیفتد و فرصتها را به آنها بدهیم.
فکر نکنیم که ما همهی کارها را بلدیم. حتی اگر مسئول جایی هستیم و کاری به عهدهی ماست، یک مقدار خودمان را کنار بکشیم و تفویضِ اختیار کنیم. این کار را در خانه هم میتوان انجام داد. از بچههایتان بخواهید که در هفته، روزی برای آنها باشد. که غذا بپزند، خانه و اتاقشان را به میل خودشان تزیین کنند. نقاشی دلخواهشان را بکشند. در یک حیطه کاملا آزادند و ما سعی میکنیم حتیالامکان آن حیطه وسیعتر باشد تا رشد کنند.
دانلود بستهی «مهارتهای خانوادگی»
به بچههایتان فرصت دهید!
تحت عنوان «دانستنِ یک چیز»، به آنها نگویید راه درست این است که من میروم. شاید آنها راههای سادهتری پیدا کنند.
لطفاً به این دو نمونه توجه کنید:
۱_ پس از فروپاشی شوروی، دانشمندان آمریکایی رفتند روسیه و از مراکز علمی و اکتشافات و اختراعاتِ آنها بازدید کردند. یکی از آن دانشمندان در خاطراتش مینویسد که ما شگفتزده شدیم از اینکه اینها با چه وسایل سادهای، کارها را خیلی بهتر از آنچه که ما با دستگاه انجام میدادیم، انجام میدادند. چون تکنولوژی به اندازه لازم نداشتند ولی خواستهشان این بود که موشکی به کره ماه بفرستند. با همان تکنولوژی که داشتند، ولی با همان خلاقیت، راهحلهای ساده پیدا کردند. در حالی که کسانی که با سیستمهای پیچیدهتری زندگی میکنند، همواره فکر میکنند راهها باید پیچیده باشد.
۲_ روزی داشتم به دخترم راههای موفقیت را میگفتم. به من نگاهی کرد و گفت بابا، واقعا موفقیت اینقدر پیچیده و سخت است؟ و از آن موقع من یاد گرفتم که فریبِ آموختهها و فریب کتابهایی را که خواندهام، نخورم. به این فکر کنم که چطور میشود اینها را سادهسازی کرد. به همین جهت مجموعه برنامۀ «چشمها را باید شست» را تولید کردیم و این مجموعه مقالهها را مینویسم.
موفقیت، شادزیستن، خوشبخت شدن ساده است به شرطی که از سیستمهای پیچیده بیرون بیاییم و یاد بگیریم چیزهای نو را بپذیریم. همیشه از خود بپرسیم:
«آیا راه سادهتر و کمخرجتری وجود دارد؟ چه کار میتوانم بکنم که زندگیام سادهتر و زیباتر و کمخرجتر باشد؟»
حتما همیشه راهحلهای جدیدی وجود دارد. اگر خودمان به ذهنمان نمیرسد و ذهنمان خشک شده، از دیگران بخواهیم که به ما کمک کنند.
سپاسگزاریم.
محمود معظمی
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
9 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
سلام
خیلی عالی و کاربردی هست مطالبتون
با عرض ادب و احترام ؛ جناب دکتر معظمی ؛ چرا شما فکر می کنید با فروش بسته های روانشناسیتون میتوانید ؛ به جامعه آگاهی بدهید ؛ مدتهاست که با کمترین هزینه ممکن از طریق خیلی از بزرگان علمی در دنیا ؛ کسب آگاهی می کنم . بهر حال امیدوارم پیرو این مطلب جالبی که در تلاش است مفهوم نوگرایی و ورود به فضای جدید آگاهی را پیش روی بشر بگذارد ؛ خود جنابعالی هم مسیر متفاوتی را برای کسب درآمد جایگزین بفرمایید . با سپاس
با سپاس مهر و توجه تان.
گرانقدر اگر دانستن روانشناسی به خودی دردی را دوا می کرد همه روانشناسان و نویسندگان و خوانندگان کتابهای روانشناسی دیگر مشکلی نداشتند.
تلاش من بر این است که مخاطبین م، بیشتر متوجه ارزش و دوست داشتنی بودنشان بشوند و کم تر در پی جلب تایید و تصویب دیگران باشند، به گویش حافظ گونه، آنچه خودشان در درونشان دارند دیوانه وار از بیرون نخواهند:
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد.
شاد و تندرست باشید
دوستدارتان
محمود معظمی
سلام درود بر شما ادمهای بزرگ ایرانی.
فقط یک ایرانی اصیل میتونه در کنار نفی خودش به این هم فکر کنه که دیگران هم سود ببرندوبزرگ شوند.وجناب معظمی این کاری هست که شما وهمکاراتون دارین انجام میدین.
زندگی و خوشبختی من مدیون انتقال روشنبینی های شماست.
به امیدی روزی که ایرانمان پر بشه از انسانهای بزرگی چون شما. سپاس
با سلام
لطفا در باره ی راه های رسیدن به تفکر خلاق و ایده پردازی های خلاقانه مطالبی بنویسید.
ممنون
بسیار عالی بود
استاد معظمی عزیز من واقعا سیر مسیر پیشرفت و داشتن ذهن آرام و این که هدف باید حرکت کند و مشکل چیست و کلی مطالب شما را خواندم من ۳ ماه است که از کار بی کار شدم و به خیلی سایتها در کنار مطالب سایت شما رفتم واقعا من به یک سایت رفتم و که واقعا خیلی خوب می گید چیزی را که من کشف کردم خیلی خیلی باید ساده کنیم مطلب را می دانید چرا من روی خودم تحقیق کردم به مسائل خودشناسی رفتم و و شخصیت خودم را می خواستم پیدا کنم و من دیدم مسیر مطالعه من در راه کشف دوباره خودم هست البته بی تاثیر نبود و در یک عکسی توجه هم جلب شد که زندگی متولد کرده دوباره خود است یعنی این که نگاه کنیم که ما اصلا از همین امروز به دنیا آمدیم و با این فکر جلو رویم من خیلی خیلی رفتم داخل کلمات و دیدم من باتوجه به این که میکید و یه نمونه مثال زدید مشکل چیست =مشکل تا زمانی که ما زنده هستیم سراغ ما میاد مشکل در اندازه توانایی ما میاد مشکل در زمان خود میاد و همه تونستن اون را حل کنم و من هم میتونم اون را حل کنم این واژه را خیلی خوب فهمیدم و بعد به دنبال موضوع هدف رفتم و واقعا راست می گویم آنقدر دنبال این کلمه رفتم واقعا نتوانستم هنوز عمق واقعی هدف را پیدا کنم اما خیلی مطالب از روانسناسی گرفته تا … من خواندم تقریبا این موضوع هدف ۱ ماه ذهن من را مشغول کرد و بعد از ۳ ماه مطالعه من متوجه شدم در زندگی من یک مشکل عمیق هست قلب و وجود من را در بر میگیرد و وقتی می آیم قیمت محصولات شما و سمینارها را می بینم و محصولات دیگر همکاران شما در صورتی بنده واقعا پولی تو حساب ندارم اما با مطالعه فهمیدم به گفته شما ظرف وجودی من سوراخ بود و تو سایت آقای مرتضی الهی رفتم به یک ویدیو رسیدم و آموختم که من اصلا تو زندگی فکر کردن بلد نبودم به گفته شما و آقای الهی انسان از خود باید سوال های بزرگ کند و فکرد کردن مستلزم سوال و جواب هست و بعد متوجه شدم من هیجان های خرید دارم و خلاصه بگم تا مفید واقع شه و با یه مطالعه و فکر کردن کلی از کارهای که کردم را درس و اشتباه اهت کاری وتو زندگی چیکار کردم که تو سن ۳۰ سالگی من حساب بانکی ام صفر هست و و بعد از نوشتن تمام اشتباه ها دیدم اکتفا نمی کند و بعد کلی رفتم تو وجود خودم با توجه به اینکه کتاب دبی فورد را خوندم و ژرف اندیشی کردم متوجه یه چیز خیلی خیلی پست شدم دیدم من تو زندگی اصلا از زندگی راضی نبودم و وقتی می گویند شکر نعمت نعمت ات افسون کند دیدم همیشه من با خودم خوب تا نکردم خیلی مطلب هست اگه بخوام این مطالب خودم را بنویسم کتاب در میاد شاید این کار را کنم که بگم چطوری میشه و پیش نیاز درک مطالب شما خیلی درس ها لازم اما حرفهای شما یه تلنک میزنه تا بریم اونها را یاد بگیریم و بیایم تازه بفهمیم شما چی گفتید و بعد باز من اکتفا نکردم رفتم رفتم گذشته و متوجه تربیت شدم وقتی کودکی را که حراسان وارد مهد کودک می کنند یا در مدرسه تنها می گذارند که پدر مادر برن سرکار دوست دارن این خود ساخته به عمل آید چرا فرزندکی که به ترس ها مقابله کرد و کنترول کرد اون را به جایی می رسد که در بزرگی همانند کودک ترسو باقی می ماند بعد متوجه مقایسه بین فرزندان فامیل شدم که من بیشترین ضرر را از این کردم مثلا بچه فلانی را ببین چی شده چی هست اونقدر ادامه پیدا می کنه و و یادم سرهرکاری رفتم با علاقه من نبود من از بچه گی عشق سرعت داشتم طوری دوچرخه در زمان کودکی می راندم که اگر اون استعداد در من کشف می شد شاید الان یه اتومبیل ران نامبر وان دنیا بودم همه ما به دنبال چیزهایی میرویم که واقعا توش پول هست پولی که شما گفتید بازتاب یه تفکر من نشستم این فکر چی هست بعد متوجه شدم که کارها و فعالیتهایی هستند که هیچ وقت دنبال پول نرفتن و پول دنبال اون رفته به سایت آقای بهرم پور رفتم و گفته بودن هرجا حس کردید که می تونید در آنجا مردم به دنبال کمک هستند و دنبال رویا هستند و آرزو دارند و من فکر کردم دیدم درست مثل یک دکتر میره ۱۳ سال درس پزشکی میخونه و روی خودش سرمایه میکنه و بعداز اینکه وارد جامعه میشه به مردم خودش کمک میکنه و پول دریافت میکنه و این کمک میتونه در روز هر چقدر که دوست داشته باشه تکرار کنه و پول بگیر و آن دکتر یا کسی که روی خودش سرمایه کرده جلوتر از زمان پول کشور خود هست اما یه کارمند همیشه دنبال پول هست تا سرماه برسه تا اون را دریافت کنه این یعنی شخص از پول عقب و هی دنبال پول می دوه و باز این ایراد نداره دنبال آموزش هم که نمیره تا یه چیزه تازه یاد بگیره تا هم در کار خود موفق باشه و اگر این را کنار بذاریم خوب مهارت یاد نمیگره و بعد یه مشکل که داره این شخص وقتی حقوق میگیره دوست داره خرج کنه خرج کنه خرج کنه خرجی که برای چی ؟؟ مثلا خرید ماشین خرید تلوزیون ازدواج و کلی چیز ها و بعد متوجه شدم این شخص اگر به کل نگاه کنیم این فرد فقط و فقط برای زنده ماندن تلاش میکنه اما اون دکتر پول به دنبال اش میاد به سفر میتونه بره به رویا هاش میتونه برسه و اون دکتر هم که نتونسته موفق بشه فکر و باورهاش مشکل داشته من خیلی ها را دیدم که هی میگن بابا چون خودم مطب ندارم میاد یا پس رفت میکنه یا گه بیاد شروع کنه باید بره کلینیک تا اونجا یه سرمایه واسه خودش کنه بعد بیاد مطب بزنه اصلا قرار نیست که همش دکتر عمل کنه یا آمپول تجویز کنه این دکتر میتونه بره آموزش بده تولید محتوا کنه با نگاه کلی کسی که روی خودش سرمایه میکنه مثلا چند واحد مغازه تو مغز و ذهن اش خرید میکنه تو آینده خیر و برکت اون را میبینه و بعد از این که کمی مهارت فکر کردن را یاد گرفتم هنوز عادت ها بعد خودم را دارم اما به پشت ام نگاه میکنم ببینم من فرق کردم و بعد به خودم میگم باریکلا قبل تو فکر این بودم که ای بابا من تا به این کلاس و سمینارها نرم آدم نمیشم همش فکر این پودم چطور چه کاری کنم تا موفق بشم گفتم من همیشه دنبال پول بودم الان حساب ام صفر من رایگان از اینترنت استفاده میکنم و چون شروع کردم نتیجه یک سری افکارم را می بینم برگردیم به مطالب قبلی و بعد از مطالع متوجه شدم من که از زندگی راضی بودم یا نبودم چه خیری داره و بعداز ادامه ادامه متوجه قانون جذب شدم و مطالعه کردم و دیدم در طول زندگی که هی ما افکار زشت داریم و همش منفی فکر میکنیم این جهان به افکار ما عکس العمل نشون میده کسی که مثل من همش ناراحت بوده این جهان با هم جنس فکر من فقط اتفاقات بعد را به من نمایان میکرده و این موضوع من به این علت نهایی رسیدم متوجه شدم کسی که مثل بیل گیتس یا خیلی آدمهای ثروتمند چرا ثروتمند شدن بازتاب فکر وافکارشون بوده هرچی تو ذهن پروش دادن شده دنیای مادی اونها یکی به ماشین فرار اونقدر فکر کرده و باور کرده که این میشه عملی کرد و شده دنیای مادی اون شخص الان اون کمپانی ترلیون درآمد داره پس میتونم اینطور بگم هرچی از دنیا می خواهید بازتاب فکر هست یکی اونقدر فکر خوب داره که میشه صاحب ماشین ویلا و سفرها و زندگی خوب و چون به این نتیجه رسیدم دوست دارم از پایه اصلاح کنم ذهن خودم را به جهان هستی ارتعاشات خوب بدم و زندگی خودم را خوب کنم وبه اون خدایی که همیشه تو دین و مذهب گفتم من همیشه به چشم پاسبان نگاه میکردم هر کار که میکردم خودم را عناد میکردم و همیشه خدا را سر خودم میدیدم که هرباز فکر بد کنم میزنه تو سرم و شاید با این فکر و باورها زندگی نکردم من خدا را با مطالعه که کردم به این نتیجه رسیدم که خدایی که میگن از رگ گردن به تو نزدیک هست یعنی چی من دیدم خدا همون فکر من خدا انژی خدا صاحب این آفرینش و جهان و با مطالعه دیدم تما زندگی من با ایمان ضعیف شکل گرفته من از پایه شروع میکنم میام بالا تا انسانی بهتر شم به ذهن و نعمتی ک خدا بهم داده در قبال اون یکی دنیا مسول هستم در این دنیا کسی نتونه یه ثروت برسه یا شاد زیستن را بلد نیاشه و نتونه مثل بهشت از این دنیا استفاده کنه اون یکی دنیا ناتظار بهشت را نداشته باشه دوستان این دنیا بهشت من خیلی رو ذهن ام کار میکنم کاری میکنم که فرصت قضاوت کردن یکی دیگه را نداشته باشم زندگی را با بطالت نگذرونم به قول استاد معظمی کسی که عمل میکنه که فهمیده عمل نکنه یا دیده یا شنیده من قدم به قدم جلو میرم درست زمان میبره اما و دوست دارم آگاهانه یه کاری کنم وقتی شما میگید شاد باشید و ثروتمند به این فکر کردم یعنی چی هر روز به خودم موزیک می ذاشتم می رقصیدم حال میکردم باز اون شاد بودن لحظه ای بود مگفتم پسر چرا یعنی چی شاد باشید و ثروتمند و بعد مطالعه متوجه شدم که شاد بودن به فکر به افکار به باور کلا یکی سری دوره ها هست میرم فکرهام را خوب کنم به واسته خدا من یک آدم ضد ضربه هستم تمام زندگی ما از تونل ذهن می گذرد اگه خوب باهاش تا کنیم میشه دنیای مادی ما و بعد من متوجه این شدم چرا من نمیتونم رو پای خودم با ایستم چرا من به دیوار خودم نمیتونم تکیه کنم چرا من با خودم راحت نیستم و اون علت را پیدا کردم که ذهن من مشکل داره و اون چیه ضمیر ناخودآگاه هستش که با من گهر شده مثلا من یه مثال میزنم یه زمانی سال ۸۵ بود من سر کار رفتم مثلا هدف را بر این گرفتم که ماشین بخرم اون زمون ماهیانه ۴۵۰ تومن میگرفتم اون زمان پراید ۶ میلیون بود حساب کردم تو ۱ سال من میتونم بخرم و به علت ترس هام نتونستم اون کار را ادمه بدم و باورها و فکرم مشکل داشت و چند سال گذشت حقوق قشر کارگر شد مثلا ۱ میلیون و پراید شد ۲۵ میلیون و من به خودم قول دادم که باید خوب و سخت کار کنم تا ماشین بگیرم و بعد به دلیل کمردرد وترسهای باقی از زمان گذشته که در وجود من رخنه کرده بود نتونستم متوجه شدم با مطالعه که ضمیر ناخودآگاه من با من گهر کرده و من میخوام برم ماشین بخرم ضمیر ناخودآگاه من دیگه به من اعتماد نداره میگه پسر تو که میگفتی اون زمون با ۴۵۰ تومن ماشین میخری الان با ۱ میلیون تو که نمیتونی تو آدم بی اعتماد هستی تو که زمانی میگفتی این شغل پولش کمه همون ۴۵۰ تومن ، تو با وان نتونستی ماشین بخری بعد چطوری میتونی با ۱ میلیون ماشین ۲۵ میلیونی بخری بعد با مطالعه گفتم چطوری میتونم اعتماد اون را کسب کنم بعد متوجه شدم که موفقیت های خودم را یه یاد بیارم و دیدم من تو زندگی رژیم لاغری داشتم و موفق شدم خوب علتش چی بود علتش این بود که من آموزگار خوبی داشتم برنامه ریزی خوبی داشتم ترس نداشتم با یک برنامه غذایی اینترنتی از یه دکتر و هرجا میرفتم رستوران یا میهمانی بدون ترس ترازوی سنجش غذا را در می آوردم و همه میخندیدند و من با وجود مسخره کردن اونها لاغر شدم و همش ذهن ام درگیر لاغری بود و با طالعه فهمیدم ذهن عیتن این میومنه که بخوای دوتا خرگوش را همزمان دنبال کنی که نمیشه هر کدوم به یک طرف میره من یه خرگوش لاغری را اونقدر دنبال کردم تا لاغر شدم و دیدم علت شکست اون چی بوده دیدم وقتی من به اون نیاز رسیدم ولش کردم حس نیاز هم خطرناک وقتی بهش میرسی ولش میکنی و بعد دیدم افکار منفی داشتم گفتم پسر برای چی لاغر میکنی برای پیدا کردن دوست دختر اونا که همش فکرشون ماشین و ثروت خوب و چون بابای تو پول خوبی نداره قید لاغری را بزن مشکل تو بیشتر از اینهاست و بعد این که ولش کردم یه زمانی از ترس در اتاق ام را می بستم که افکار ترسناک نیاد و اقعا یه زمانی حس شیطان تو وجودم تو اطراف ام من را اذیت میکرد بعد متوجه شدم که هرچی تو زندگی و هر زمان نجوای درونی داشته باشی خود شیطان ماشیطان را اینطور فرض میکنیم که در زمانهای کارهای بد میاد نه این طور نیست ما میتونیم هم جز افکار خداوندی بشیم و هم جز افکار شیطانی خیلی معذرت میخوام من این سال را با خیلی تغییرات شروع میکنم میرم ایمان خودم را قوی کنم و برای اون یه هزینه گذاشتم کنار روی ذهن ام بذر های خوب بکارم و تمرین کنم وقتی می گید تغییر متوجه شدم تغییر یعنی چی ؟؟ تغییر چند نوع ؟؟؟ من چندتا تغییر میخوام ؟؟؟ متوجه شدم با تغییر باورهام و فکرهام میتونم رفتارم را تغییر بدم گفتارم را تغییر بدم میتونم عادت هام را تغییر بدم من خدا خودم را یافتم من دیگه میتونم رو پای خودم وایستم من دیگه به خودم توجه بیشتر میکنم و دیگه به ضمیر ناخودآگاه خود میگم من با ارزش هستم من و اقعا خودم را دوست دارم و واقعا دنیای درون و جودم را زیبا میکنم تا دنیام خوب بشه تا محیط اطرف ام خوب بشه وقتی میگن ۱۰ سال دیگه را پیش بینی کنید راست میگن من هم میترسم هم اقدام میکنم به خاطر ترس بی پولی سراسیمه کارها نمی شوم من باید بیستر رو خودم کار کنم من الان با خودم دوست هستم به خودم هم مادری میکنم و هم پدری کسی در این دنیا بشتر از خودم من را دوست نداره من موجود با ارزشی هستم اونقدر خودم را دوست دارم و با ایمان ام که روش کار میکنم به خاطر جلب توجه گرفتن احترام از بیرون و اشخاص دلا راست نمیشم کسی بزرگتر از خدای من نیست خدای من قانون خوبی داره میگه اونقدر خوش باش تا هرچی لذت میبری ازمن بخوا هرچی تو کیف و لذت میبری بهت میدم نگران نباش از هیچ کس طلب کمک نکن کنار تو هستم اگه من را به یاد بیاری نمترسی به کارفرمات به خاطر حقوق یا دآرمد تعظیم نمیکنی اون فقط واسط من دست من که انتخاب کردم که ماهیانه تو را بده اگه دیدی خوب نیست محیط و کارفرما اونجا را ترک کن من برات بهتر از این کار را سراغ دارم خلاصه من زندگی میکنم اما حساب بانکی ام صفر و پر میلیاردش میکنم تا بتونم به اطراف ام کمک کنم دنیا را جای خوب بکنم دنباله رو دیگران نیستم وقتی میگن تالش کن زندگی ایت را بساز ما فکر مون میره به کار فیزیکی تلاش منظور فکر کردن فکر ساختار فکر مستحکم فکر زیبا من هم چشم هایم را می شویم و هم باورها ی خودم را خوب میکنم و هم افکار خوب پروش میدهم دوست تار شما یاحق.
اینجا قسمت نظرات است نه خاطرات!!!
بسیار نوشته شما عالی واموزنده بود