نمیدانم برایتان پیش آمده یا نه؟! که از خودتان بپرسید:
«بعضی از کارهایی که انجام میدهم، دلیلش را میدانم یا نه؟»
خیلی از رسوم ما چنین است! مثلا نمیدانیم چرا گوسفند قربانی میکنیم؟!
نمیدانیم چرا وقتی یک ماشین میخریم، سعی میکنیم یک ولیمهای بدهیم؟!
و فقط طبق عادت این کارها را انجام میدهیم.
برخی از عادات، ضرری ندارند و فایده هم دارند، هر چند که دلیلشان را ندانیم ولی برخی دیگر مضر هستند؛ وقت و انرژی ما را میگیرد و زندگی را کُند و سنگین و ثقیل میکند. ولی ما هنوز آنها را انجام میدهیم بیآنکه از خودمان سوال کنیم «چرا؟!»
هرازگاهی، لااقل در هر نسلی، یک بار از خودمان بپرسیم: «این کارهایی که انجام میدهیم برای چیست؟» چه آداب و رسوم خانوادگی و چه ملی.
ممکن است برخی معترض شوند که اگر ما این کارها را انجام ندهیم، ملیتمان از بین میرود. اما این حرف مربوط به ملتی است که نمیخواهد چیزی به ملتشان اضافه شود.
اگر پدران ما به پیشینیان خود ۱۰۰ درصد وفادار بودند، ما الان باید در غار زندگی میکردیم.
هر نسلی آمده و چیز جدیدی اضافه کرده و همین تغییرات باعث شده که ما زنده بمانیم و رشد کنیم؛ و ما باید این را ادامه دهیم و درکش کنیم و ماشین پیشرفتمان را کُند نکنیم.
دانلود سمینار «بیولوژی موفقیت»
یک داستان حقیقی را که از یک کتاب جامعهشناسی خواندم برایتان تعریف میکنم:
آقایی از همسرش پرسید که: عزیزم چرا وقتی ماهی را سرخ میکنی، سر و ته ماهی را میزنی؟ خانم مقداری فکر میکند و دلیلی برای این کارش پیدا نمیکند. میگوید راستش این کار را از مادرم آموختهام. زن و شوهر میروند نزد مادرِ زن و از او دلیل این کار را میپرسند. مادر کمی فکر میکند و میگوید: من هم از مادرم این کار را یاد گرفتم. هر سه نزد مادربزرگ میروند و این سوال را از او میپرسند. و مادربزرگ میگوید: برای اینکه آن موقع تابهی ما کوچک بود و ماهیِ درسته در آن جا نمیشد!
و همه میخندند…
ماهیتابهی مادربزرگ، ۵۰ سال پیش کوچک بوده و برای همین سر و ته ماهی را میزده. دختر به او نگاه کرده و بیآنکه دلیلش را بداند، این کار را یاد گرفته و دخترِ این دختر هم این کار را از مادرش یاد گرفته. او هم بیآنکه دلیل را بداند.
یعنی اگر همسرِ نوه سوال نمیکرد، شاید این کار ادامه مییافت!
دانلود سمینار «چرا چشمها را باید شست؟!»
خیلی وقتها کارها را تنها به این دلیل انجام میدهیم که عادت کردهایم و آن را یاد گرفتهایم بدون آنکه دلیل آن را بدانیم.
پیشنهادم این است که:
حداقل دلیل کارهایی را که فقط از روی عادت انجام میدهیم، بدانیم. اگر دلیل آن زیبا باشد، از انجامش خوشحالتریم. و اگر دلیلش قشنگ نیست، حذفش میکنیم.
یک زمانی ضرورت داشته که آن کار را انجام دهیم. برای مثال: یک زمانی ضرورت داشته که چاپار (پیک) وجود داشته باشد؛ اما الان که اینترنت وجود دارد، حتی وجود پست هم مانند گذشته ضرورتی ندارد. الان در سرتاسر دنیا برای هم گُل میفرستند. یک شبکهی اینترنتی وجود دارد و شما گل و نوع بستهبندی و جملهای را که باید نوشته شده باشد را به همراه قیمت، تعریف کرده و با اسمِ خود به آن سرِ دنیا میفرستید. دیگر ضرورتی ندارد که از پست استفاده کنید. زمانه عوض میشود و ما هم باید تغییر کنیم وگرنه مجبوریم مقاومت کنیم و این مقاومت منجر به حملِ عاداتی از سوی ما میشود که ضرورتی در آن نیست.
عادات را بهسادگی نپذیرید. در آن ضرورتی بجویید.
اگر به زندگیتان نگاه کنید، خواهید دید کم نیستند عاداتی که:
ما آنها را به عنوان باورمان، به عنوان رسممان،
بهصورت رفتار و گفتار بهکار میگیریم.
در گفتارِ مثلا «مخلصم، نوکرم»… یعنی چی؟ ضرورت این گفتار چیست؟ قبلا چه ضرورتی سبب میشده که ما این را بگوییم؟
اگر در زمان مغول ترس بر پدران ما چیره میشده و از روی وحشت و از ترس جانشان مجبور به تواضعِ بیدلیل و تحقیر خود میشدند تا زنده بمانند، آیا این کار الان ضرورتی دارد؟ اگر ندارد، رهایش کنید.
یک زمانی شما باید خیلی تعارف میکردی. اگر تعارف نمیکردی، طرف فکر میکرد شما دوستش نداری.
یک زمانی باید عروسی میگرفتی و عروسی باید مجلل میبود تا همه بفهمند. باید همه میآمدند و چیزی میخوردند تا متعهد شوند که به عروسی این دختر و پسر رسمیت دهند. تا دیگر چشم دختران به دنبال آن پسر و چشم پسران به دنبال آن دختر نباشد؛ چون ثبت احوال و اسنادی نبوده. ولی الان چه؟
شما چند عادت در خودتان سراغ دارید که لازم باشد راجع به آن فکر کنید؟!
(با ما در بخش کامنت به اشتراک بگذارید)
دانلود بستهی «مهارتهای فردی»
هر نسلی، تنها یک بار فرصت دارد که نوگرا باشد. و متأسفانه ما با تمام قوا این فرصتها را از دست میدهیم.
این فرصت، جوانانِ ما هستند. نوجوانان و جوانان، به این خاطر که میخواهند طبق غریزه ابراز وجود کنند، سعی میکنند ایدههای نو بیاورند و ما با اقتدار در مقابل این نوگرایی میایستیم و خودمان و فرزندانمان را از ایدههای نو محروم میکنیم که کاری غیرمنصفانه و غیرضروری و بعضاً ظالمانه است.
ما راههایی را رفتهایم که حتی نمیدانیم چرا رفتهایم!
سروته ماهی را میزنیم بیآنکه بدانیم چرا!
فرزندانمان که میخواهند چیز جدید ایجاد کنند، میگوییم نه، عادتِ من این است!
چشمهایمان را بشوییم و جور دیگری نگاه کنیم. اجازه دهیم این فرصت طلایی بر ما ظاهر شود.
کاری کنیم که جوانانِ ما، ایدههایشان را مطرح کنند. از کودکی آنها را به ماشینهای خلاقیت تبدیل کنیم. شاید بهتر باشد بگویم جلوی خلاقیتشان را نگیریم. با نحوهی رفتار و تربیتِ آنها، کاری نکنیم که ریشههای خلاقیتشان که بخشی از وجودِ بشر است، از بین برود.
تنها راز بقای ما، خلاقیت است، یافتن راههای نو است.
به خاطر داشته باشیم اگر راه حلهای قدیمی کارساز بودند،
امروز تنها مشکلی که میتوانستیم داشته باشیم، بیمشکلی بود!
در حالی که میبینیم این همه مشکل داریم. چرا که زمانه و دنیا و ما تغییر میکنیم. منِ نوعی در سن 65 سالگی میخواهم همان روشهایی را که در جوانی آموختهام به کار بندم، که نمیشود. چون کار نمیکند و باعث میشود که احساس کنم «شکست خوردهام». در حالی که تنها یک مشکل وجود دارد و آن این است که راه جدید را نپذیرفتهام، یاد نگرفتهام، تمرین نکردهام.
بیایید کاری کنیم که:
خانهی ما، محیطهای تربیتیِ ما و محیط کارِ ما تبدیل به خانهی خلاقیت و نوآوری شود.
سئوال بپرسید.
کتابهایی که در زمینهی پرورش حلاقیت است را بخوانید و هر راهی را که میتوانید، بروید و یاد بگیرید که چطور میتوانید خلاقانه و متفاوت فکر کنید. و این تنها راهِ ساده و راحت برای بهتر زیستن است.
این فرصت را از بچههایمان، از جوانانمان نگیریم و در زمانِ خودش، کمی کنار بکشیم و اجازه دهیم بچههایمان ابراز وجود کنند. در سایهی درختان بلند، نهالها سبز میشوند، بزرگ میشوند؛ اما قدبلند نمیشوند چرا که آن درخت بلند اجازه نمیدهد که آفتاب به آنها برسد. شاید گاهی بد نباشد ما کنار برویم که آفتاب به روی جوانان ما بیفتد و فرصتها را به آنها بدهیم.
فکر نکنیم که ما همهی کارها را بلدیم. حتی اگر مسئول جایی هستیم و کاری به عهدهی ماست، یک مقدار خودمان را کنار بکشیم و تفویضِ اختیار کنیم. این کار را در خانه هم میتوان انجام داد. از بچههایتان بخواهید که در هفته، روزی برای آنها باشد. که غذا بپزند، خانه و اتاقشان را به میل خودشان تزیین کنند. نقاشی دلخواهشان را بکشند. در یک حیطه کاملا آزادند و ما سعی میکنیم حتیالامکان آن حیطه وسیعتر باشد تا رشد کنند.
دانلود بستهی «مهارتهای خانوادگی»
به بچههایتان فرصت دهید!
تحت عنوان «دانستنِ یک چیز»، به آنها نگویید راه درست این است که من میروم. شاید آنها راههای سادهتری پیدا کنند.
لطفاً به این دو نمونه توجه کنید:
1_ پس از فروپاشی شوروی، دانشمندان آمریکایی رفتند روسیه و از مراکز علمی و اکتشافات و اختراعاتِ آنها بازدید کردند. یکی از آن دانشمندان در خاطراتش مینویسد که ما شگفتزده شدیم از اینکه اینها با چه وسایل سادهای، کارها را خیلی بهتر از آنچه که ما با دستگاه انجام میدادیم، انجام میدادند. چون تکنولوژی به اندازه لازم نداشتند ولی خواستهشان این بود که موشکی به کره ماه بفرستند. با همان تکنولوژی که داشتند، ولی با همان خلاقیت، راهحلهای ساده پیدا کردند. در حالی که کسانی که با سیستمهای پیچیدهتری زندگی میکنند، همواره فکر میکنند راهها باید پیچیده باشد.
2_ روزی داشتم به دخترم راههای موفقیت را میگفتم. به من نگاهی کرد و گفت بابا، واقعا موفقیت اینقدر پیچیده و سخت است؟ و از آن موقع من یاد گرفتم که فریبِ آموختهها و فریب کتابهایی را که خواندهام، نخورم. به این فکر کنم که چطور میشود اینها را سادهسازی کرد. به همین جهت مجموعه برنامۀ «چشمها را باید شست» را تولید کردیم و این مجموعه مقالهها را مینویسم.
موفقیت، شادزیستن، خوشبخت شدن ساده است به شرطی که از سیستمهای پیچیده بیرون بیاییم و یاد بگیریم چیزهای نو را بپذیریم. همیشه از خود بپرسیم:
«آیا راه سادهتر و کمخرجتری وجود دارد؟ چه کار میتوانم بکنم که زندگیام سادهتر و زیباتر و کمخرجتر باشد؟»
حتما همیشه راهحلهای جدیدی وجود دارد. اگر خودمان به ذهنمان نمیرسد و ذهنمان خشک شده، از دیگران بخواهیم که به ما کمک کنند.
سپاسگزاریم.
محمود معظمی