فقط «دانستن» کافی نیست!
خبرنگاری به «توماس ادیسون» گفته بود که:
آقای ادیسون، شما باید خیلی نبوغ و استعداد داشته باشید که توانستید این همه اختراع داشته باشید!
و توماس ادیسون هم جواب داده بود:
دوستِ عزیز، چیزی که شما به عنوانِ نبوغ از آن یاد میکنید، ۲درصد آن هوش و استعداد و ۹۸% از آن پشتکار و علاقه به کار است.
وقتی این حرف را از چنین مرد موفقی میشنویم، باید باور کنیم.
ما فکر میکنیم که هوش و استعداد نداریم یا هوش و استعدادمان کم است که موفق نمیشویم. یا فرزندمان و یا پرسنل و هکارانمان هوش و استعداد کمی دارند! در حالی که همه هوش و استعداد لازم را دارند. دستکم به اندازهی ۲% که دارند!
اما چرا برخی از افراد موفق و برحی دیگر در کار و زندگیِ خود و رسیدن به اهداف و خواستههایشان کمتر موفق میشوند؟
کلید، آن ۹۸% پشتکار است.
ما خیلی داستانها شنیدهایم و در فیلمها دیدهایم که در ارزشِ پشتکار و پیگیری و مستحکم و پابرجا بودن، ما را توصیه کردهاند.
اما چرا پشتکار به خرج نمیدهیم؟!
اجازه دهید داستانی برایتان تعریف کنم…
در ونکوور دوستانِ آقا و خانمی دارم که در زمینهی کامپیوتر فعالیت میکنند و افراد موفقی هستند.
یک روز به آنها گفتم دخترِ بزرگم میخواهد تعیین رشته کند. به نظرِ شما اگر کامپیوتر بخواند، برایش خوب هست؟
خانمش که سالهاست در آنجا کار میکند، به من گفت: آقای معظمی، اینکه از کامپیوتر بدش نیاید یا خوشش بیاید، کافی نیست! باید عاشقِ کامپیوتر باشد. عاشقِ رشتهای که میخواند، باشد.
پرسیدم: منظورتان چیست؟
پاسخ داد: در اینجا رقابت بسیار فشرده است. کسانی در این رقابت برنده میشوند، که پشتکار و علاقه دارند. پرقدرت پشتِ کار ایستاده و با تمام وجود کار میکنند. و اینگونه آدمها اگر علاقه به کارشان نداشت هباشند، نمیتوانند اینقدر وقت بگذارند و در نهایت مستهلک و فرسوده میشوند».
به عبارتِ دیگر، آن ۹۸% پشتکار و ایمان، وقتی بروز میکند که:
شما عاشقِ کاری که انجام میدهی باشی.
کار و زندگیات را دوست داشته باشی.
آن موقع است که شما در ۲۴ ساعت، اگر ۱۸ ساعت هم کار کنی، لذت هم میبری و خسته نمیشوی.
حتی در خواب هم به کارت فکر میکنی.
اگر ما عاشقِ کارمان باشیم،کارمان را دوست داشته باشیم، از اینکه در آن وقت میگذرانیم، نه تنها آن را به عنوان «کار» نمیبینیم، بلکه آن را تفریح میبینیم و مایهی لذت و ذوق و شوقِ ما میشود. و چون با ذوق و شوق کار میکنیم و خسته نمیشویم، نسبت به کسانی که از این کار فقط بدشان نمیآید، یا فقط خوششان میآید، جلو میافتیم.
توصیهی دوستِ ما این بود که:
در کانادا، آدمهایی موفق میشوند که عاشقِ کارشان هستند. چه معلم باشد، چه کارمند باشد.
اگر ۳ تا کارمند باشند، کارمندی که عاشقِ کارش است، زود رشد میکند. زود امکانات بهدست میآورد.
چرا؟
برای این که با ذوق و شوق کار میکند. ارباب رجوع خوشحال میشود. برایش نامه مینویسند و تشکر میکنند. سیستم میبیند که او یک آدمِ مسئولیتپذیر است. بلافاصله به او پاداش میدهند. نسبت به کسی که فقط میخواهد وقت خود را بگذراند.
کلید، عاشق بودن به کار است.
پس اگر بخواهیم عاقلانه بیندیشیم، باید خودمان و فرزندان و اطرافیانمان را به جهتِ کاری هدایت کنیم که آن را دوست دارند.
در یکی از سمینارهایم به حضار عرض کردم که اگر میخواهید یک نفر را استخدام کنید، یک گروهی آمدهاند و شما ۳نفر را برای استخدام کاندید کردهاید، بهترین، نفرِ اول است، دومی عالی و سومی خوب است؛ شما کدام را انتخاب میکنید؟
میگویند: خب بهترین را!
میگویم: اگر نشد چه؟
میگویند: عالی را!
میگویم: اگر نشد چه؟
میگویند: سومی.
میگویم: نه.
اگر میخواهید سازمانی داشته باشید که بدرخشد، در راستای بهترین و عالی حرکت کنید.
حالا شما ۳ انتخاب برای کار و زندگیتان دارید.
میتوانید کار A یا B یا C را انتخاب کنید.
در اولی بهترین هستید و در دومی عالی و در سومی خوب. اول، کارِ اول. نشد، کارِ دوم.
اگر نشد چه؟
جوابش را میدانید.
یا اولی یا دومی.
اگر میخواهیم بدرخشیم، نباید وارد کار سوم شویم.
استانداردی که همیشه بوده، این است که در روز ۸ ساعت(حداقل) و در هفته ۵ یا ۶ روز باید کار کنیم؛ که میشود ۴۸ ساعت.
این ۴۸ ساعت عمرِ ما و یکسوم از زندگیِ ماست.
اگر کارتان را دوست داشته باشید، آن یکسوم را زندگی کردهاید. اگر دوست نداشته باشید، هم آن یکسوم را از دست دادهاید و هم وقتی به خانه برمیگردید به این فکر میکنید که باز هم فردا باید بروید همان کار را انجام دهید. به این ترتیب، اوقات استراحتتان هم خراب خواهدشد. اینگونه است که نصف عمرتان تلف خواهد شد و رشد نخواهیدکرد.
پیشنهاد میکنم موقع انتخاب رشتهی فرزندانتان، با آنها صحبت کنید و تحقیق کنید و از مشاور کمک بگیرید تا بدانید خداوند آنها را برای چه زمینهای خلق کردهاست؟ ادبیات، هنر، نقاشی، مهندسی، پزشکی و…
چند پزشک را میشناسم که بسیار بااستعدادند ولی اصلا کارشان را دوست ندارند. یکی از آنها در کار ساختمان است و یکی در کار چرم و یکی در کار مهندسیِ فروش! نه که این کارها بد است. فقط این شخص عمرش را بیهوده حرام کرده است. رفته و رشتهای را خوانده که برای آن خلق نشده است. الان هم از او بپرسیم، میگوید که به اصرار خانواده رفته این رشته را خوانده است.
من هنرمندانی سراغ دارم که زرینپنجه تار میزنند و پزشکاند! این برای این کار خلق شده.
اشکالی ندارد که هنرمند باشد و پزشک هم باشد. ولی به شرطی که هر دو را دوست بدارد. ولی اگر بهترینش هنر است، نباید برود پزشکی و مهندسی و نباید کارهایی برای گذران زندگیاش انجام دهد.
به همین جهت در جوامعِ موفق، در جوامعی که میدرخشند، یک کارِ ساده انجام میشود:
آدمها را هدایت میکنند به سوی رشتههایی که برای آن خلق شدهاند. انسانها چون کارشان را دوست دارند، پشتکار دارند. وقتی هم که پشتکار داشته باشند، برنده میشوند.
من در کارِ شعرای بزرگمان دخالت میکنم.
یکی از شعرهایی که از استادمان یادگرفتم و ایشان هم آن را دستکاری کردهاند، این است که:
«توانا بود، هر که تمرین کند».
زندگی یک مهارت است و فقط آگاهی نیست.
مثلا شما میدانید که زیرِ پایتان چاه نفت است.
خب بدانید. باید بتوانیدآن را استخراج کنید.
برای مثال:
همین الان به شما عرض میکنم که هستهی کرهی زمین مذاب و مقدارِ اعظمی از آن آهن است. یعنی وسطِ کرهی زمین آهن است. اگر سوراخ کنید، به معدنِ عظیمی از املاحِ آهن دست مییابید!
خب باید بدانید چطور زمین را حفر کنید، چطور کنترل کنید و…
فقط دانستن کافی نیست.
باید دانست چطور میتوان آن را استخراج کرد. آن مهارت و دانشِ کاربردی است که موجب موفقیت میشود، نه فقط دانستن!
آدم وقتی در کاری مهارت پیدا میکند که تمرین کند و مداوم آن کار را انجام دهد.
حرفِ توماس ادیسون را به یاد آورید:
موفقیت و نبوغ، دو جزء دارد: اول، ۲% هوش و استعداد و دوم، ۹۸% پشتکار است.
دورۀ یکساله «بیزینس کوچینگ»
اگر میخواهید کاری را انتخاب کنید و و در عین حال احساس خوشبختی کنید و به راحتی موفق شوید، این سه تا شرطِ کارِ خوب را به یاد داشته باشید: ۱- این که ما آن کار را دوست داشته باشیم.
۲- آن کار را بلد باشیم، یا یاد بگیریم. مثلا من پزشکی یا مشاوره یا ساختمانسازی را دوست دارم ولی این کافی نیست و باید یادش بگیرم.
۳- این کاری که من دوست دارم و آن را بلدم، باید به دردِ خودم و دیگران بخورد و فایده داشته باشد.
برای این که بفهمید برای چه کاری خلق شدهاید، چند تا سوال از خودتان بپرسید:
۱- در اوجِ خستگی و بیحوصلگی، از چه چیزی حرف بزنم چشمانم باز میشود، گوشهایم تیز میشود و خوشحال میشوم؟
۲- از خودتان سوال کنید: اگر من یک سال دیگر زنده باشم، چه کاری را انتخاب میکنم؟
۳- از خودتان بپرسید: که اگر نیازی نداشته باشم برای پول کار کنم، چه کاری را انتخاب خواهم کرد؟ حداقل یک تا سه تا از این موارد را کتباً بنویسید و وقتی نوشنید، بنشینید و راجع به آن تعمق کنید.
فضای محدودی که به عنوان زندگی به ما دادهاند، بسیار گرانبها و محدود است.
حیف است که وقتی تمام شد، افسوس بخوریم که عمرمان حرام شد.
کاری را انجام دهید که دوست دارید، بلدید و به نفع شما و دیگران است. اینطور است که همیشه سربلند و خوشنود خواهیدبود و از کم و زیاد غر نخواهید زد و در نهایت چرخِ اجتماع خواهد چرخید.
دوستدارتان
محمود معظمی
دانلود آموزشهای «محمود معظمی»
3 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
سلام عالی بود
مطالب همه عالی و فوق العادس هر لحظه از خواندن مطالب خسته نمیشم و عاسقانه پیگیر هستیم
مطالب واقعا انرژی بخش هستند