علفهای هرز زندگی!
خانمی حدوداً ۶۰ ساله (یا شاید هم کمتر) به من مراجعه کرد و گفت: آقای معظمی خیلی خسته و بیحوصله هستم.
اصلاً انرژی ندارم. نمیدانم چرا؟!
از او خواستم کمی از خودش بگوید؛ مثلاً:
چه کار میکنید؟ ازدواج کردهاید؟ یا خیر؟ همسرتان چگونه است؟ بچه دارید؟ و…
وقتی شروع کرد به تعریف از زندگی فردی و شخصیاش، بسیاری از مسائل گوناگون را بیان کرد:
من جوان بودم، بچه بودم، نگذاشتند درس بخوانم، همسرم زورگو و بداخلاق بود.
گفتم: الان چگونه است؟
گفت: الان خیلی آرام و مهربان شده، گویی به اشتباهاتش پیبرده است! ولی مهربانیاش حال مرا خوب نمیکند. بچههای خوبی دارم. از آنها راضی هستم.
همینطور که صحبت میکرد، متوجه شدم که یک رگههای عمیقی از رنجش و مسائل حل نشده درون او وجود دارد.
با هم که صحبت کردیم، به ایشان عرض کردم:
موردی که به من مراجعه کردید، نداشتن انرژی است.
بنابراین هر وقت حس کردید انرژی ندارید، باید ببینید خواب و تغذیه شما مناسب است؟ مشکل خاصی ندارید؟ اگر این موارد نبود، برای نداشتن انرژی باید به پزشک مراجعه کنید.
بیحوصلگی و خستگی طولانی مدت را نپذیرید؛ ممکن است نشانی از یک بیماری بد باشد، ممکن است خیلی ساده باشد.
پس مراجعه به پزشک الزامی است.
ایشان گفتند: من نزد پزشک رفتهام و مشکل خاصی ندارم و از نظر جسمی سالم هستم.
و من ادامه دادم:
قدیمها که نوجوان بودیم، به شوخی به ما میگفتند: وقتی بزرگ شدی و ازدواج کردی، عروسیت برایت با آبکش آب میآورم!
این ضربالمثل نشان از یک کار نشدنی و محال دارد. چگونه میشود با آبکش آب آورد؟! شاید تنها فایدهاش این باشد که ابتدای مسیر را خیس کند. آدم نمیتواند با آبکش آب بیاورد.
گفت: بله!
گفتم: ما یک منبع انرژی در وجودمان داریم.
ما یک فکر، یک وقت و یک انرژی داریم که این سه، با هم مثلثی میسازند که به آن «مثلث انرژی» میگوییم.
اگر هر کدام از این سه ضلع را نداشته باشید، به بقیه نخواهی رسید!
انسانهای موفق از این سه منبع (فکر، وقت و انرژی) تواناییشان به درستی استفاده میکنند.
و البته به جسممان نیز باید رسیدگی کنیم و به موقع به پزشک مراجعه کنیم.
جانِ کلام اینکه:
این خانم مشکل جسمی ندارد.
پس چرا انرژی ندارد؟ با اینکه تغذیه و خواب مناسبی هم دارد، پس انرژیاش کجا میرود؟!
فرض کنید داخل ظرفی، سوراخهایی باشد که انرژی از آنها اتلاف شود. دیگر انرژیای نمیماند! مثل منبعی که نشتی داشته باشد، هرچه نشتیها بیشتر باشد، منبع هم زودتر خالی میشود.
ایشان پرسیدند: این چه ربطی به داستان من دارد؟!
از ایشان (که خیلی هم باهوش بودند) خواستم که بلند شوند و سطل زبالهی داخل اتاق را بغل کند (با اکراه این کار را کرد).
گفتم: آن را بغل کنید و دور اتاق قدم بزنید و صحبت کنید.
کمی راه رفت و بعد پرسید: این را کنار بگذارم؟
گفتم: چرا؟
گفت: خب مزاحم است.
گفتم: حالا که فقط کاغذ در آن است، ممکن بود گوشت فاسد و غذای مانده و چیزهای آلوده کننده در آن باشد. چه احساسی به شما دست میدهد؟
گفت: حالم بد میشود.
گفتم،: بله، چندشآور و مشمئزکننده است.
لطفاً حالا آن را کنار بگذارید و بنشینید.
این سطل زباله، مسائل قدیمی شماست.
سی سال است که آشغالها (مثل رنجش از خودتان، همسرتان، زندگی، زمین و زمان) را در آن نگه داشتهاید.
پرسید: شما میگویید من اینها را فراموش کنم؟
گفتم: نه!
گفت: میگویید اینها در زندگی من نبوده؟
گفتم: نه! چنین قصدی هم ندارم.
گفت: خب چطور این ظلمها، تحقیرها و فرصتی را که از دست دادهام، ندیده بگیرم و فراموش کنم؟
گفتم: ببینید چقدر زبالههای بدبویی است؟
حالا شما فکر کنید که چند برابر وزن بدنتان دارید با خودتان زباله حمل میکنید، بو هم برداشته و مگس دورش جمع شده، رنج میبرید. هزار تا عوارض هم دارد ولی شما این زبالهها را رها نمیکنید و جزئی از زندگی شما شده است!
کمی گیج شده بود.
گفتم: این زبالهها یا رنجشهایی که قبلا دربارهی آن صحبت کردیم، ذهنی هستند.
مثلا گهگاه فکرتان به این سمت میرود که فلان زمان، همسرتان فلان حرف را به شما زده است، یا فلان همسایه فلان کار را کرده است.
همهی اینها یک فکر است و هر کدام انرژی شما را هدر میدهند؛ مثل علف هرز در باغچه.
وقتی علف هرز زیاد باشد، درخت میوه نمیدهد، گندم رشد نمیکند. چون انرژی و مواد غذایی خاک را علفهای هرز میگیرند و چیزی برای درخت اصلی نمیماند.
ممکن است شما خیلی ایدههای خوب داشته باشید اما انرژی برایتان نمیماند که برای کارهای مفید صرف کنید.
شما خیلی انرژی دارید ولی انرژیات درحال صرف افکار گذشتهات میشود.
گذشتهات را با خود به زمان حال آوردهاید.
گفت: شما میفرمایید من چهکار کنم؟ برایم خیلی سخت است؛ چطور آنهمه فشاری را که به من تحمیل شده فراموش کنم؟
گفتم: میلِ خودتان است. انتخاب با شماست. شما تصمیم میگیرید که در این لحظه چه کنید؟ میتوانید کاری را انجام دهید یا ندهید. آیا حرام شدن سی سال از عمر شما، دلیل عقلانی است برای آنکه مابقی عمرتان را هم هدر دهید؟ آیا از خودتان طلب بخشش نمیکنید؟
گفت: چرا…
گفتم: خب چرا خودتان را نمیبخشید؟ وقتی ازدواج کردید، درک و فهمِ الان را داشتید؟
میگوید: نه!
میگویم: خب گذشته دیگر…
گفت: به همین سادگی؟
گفتم: به همین سادگی میتوانید زندگیتان را به بهشت یا جهنم تبدیل کنید. انتخاب با شماست. کدام را انتخاب میکنید؟ (در حالت حیرت مانده بود).
محصول مرتبط: سمینار سرطان روح(صوتی-دانلودی)
یک خبر خوش:
این خانم تصمیم گرفتند یک فکر نو، یک ایدهی نو در زندگی شروع کنند.
تصمیم گرفتند از گذشته جدا شده و بپذیرند که گذشتهشان هم بخشی از زندگیشان بوده است و جالب آنکه در بقیهی صحبتهایی که با هم داشتیم موضوع صحبت ما این بود که من متوجه شدم که ایشان دستی بر نویسندگی دارند و کتابی را شروع کردهاند و کتابشان حتی عنوان و موضوع دارد و به خاطر نداشتن انرژی آن را کنار گذاشتهاند. حالا که متوجه شدهاند انرژیشان کجا به هدر میرود، تصمیم گرفتهاند که آن را در راه درست به کار بگیرند.
من به شما قول میدهم که دیر یا زود یک خانم نویسنده به جمع ما اضافه خواهند شد که تمام مسائل زندگیشان، دستمایهای برای آموزش جوانها خواهد شد. ایشان از کسی که انرژیاش نابود میشد، تبدیل شدند به یک خانم مولّد و سازنده و خندهرو که فرزندانشان هم از این تغییر ایشان متعجب بودند.
به فرزندانشان گفتم: من احساس میکنم: ایشان یک گنج گرانبهایی داشته که در یک انباری خاک میخورده و حالا خاکش را کنار زدهایم و میبینیم چقدر ارزشمند است؛ و این تازه سرآغاز راه است. تنها با یک تصمیم. در یک لحظه او تصمیم گرفت تصمیمش را عوض کند و توجهاش را از گذشته بردارد و بر زمان حال متمرکز شود.
بهقول حضرت مولانا:
با اینهمه آن رنجِ شما، گنجِ شما باد
افسوس که بر گنجِ شما، پرده شمایید
پس بیایید:
تصمیم بگیریم که از خودمان موجود بهتری بسازیم. در جامعهمان مشارکت کنیم. آدم مفیدتری باشیم. تصمیم بگیریم تمام سطل زبالهها را کنار بگذاریم.
سطل زبالهها چه فایدهای دارد جز خسته و بیانرژی و کسل و بیثمر کردنِ ما؟!
من و شما همین لحظه تصمیم میگیریم آدمهای باارزشتری برای خودمان، دیگران و جامعه باشیم.
مخاطب عزیز و محترم!
انتخاب با شماست که تصمیم بگیرید رنجشها را آبیاری کنید، یا درختِ پربارِ زندگیات را؟
دوستدارتان
محمود معظمی
محصول مرتبط: دانلود سمینار ماموریت زندگی
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
5 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
تو بی نظیری
ياداورى مفيدى بود واقعا اغلب سطلى اززباله هاى رنج وحرمان گذشته مون روباخودمون حمل ميكنيم واين ،انرژى زيادى ازماميگيره
منهم دچاراينحالت ازدست دادن انرژي ميشم ولى وقتى درمحيطهايى كه دوست دارم وباادمهايى كه ازمعاشرت باهاشون لذت ميبرم ،همراه ميشم حالم خيلى بهترميشه/منتهى مساله اينه كه نميشه هميشه اون شرايط و معاشرين رودركنارخودمون داشته باشيم/راستى استادشما براى شارژ كردن انرژيتون چه كار ميكنيد؟
سلام
دمت گرم استاد حال دادي
????
با سلام .فوق العاده مفید وموثرید.باتشکر
با سلام خدمت شما،
خانمی ۳۳ساله و متاهل هستم وخیلی از خودم و زندگیم و همسرم و کارم راضی هستم و خدا رو بخاطر داشته هام سپاسگذارم، و مطالب شما رو هم دانلود میکنم و گوش میکنم، مسئله ای که دارم اینه که برای خودم با شوق ذوق فراوان هدف تعیین میکنم و پیش میرم ولی نیمه راه شوق ذوقم و امیدم کم میشه و کم کم باعث میشه دیگر دنبالش رو نگیرم. و همین باعث ناراحتی و شاید ناکامی میشه،لطفا در این زمینه منو راهنمایی کنید، سپاسگذارم