«عشق» چیست؟!
این عشق از آن کلمههایی است که راجع به آن خیلی صحبت شده است.
از ابتدای دنیا که بشر، خط و بیان را آموخته، از «عشق» صحبت کرده تا کنون.
واقعا این عشق چیست؟ و چه مشخصهای دارد؟
عاشق و معشوق کیست؟
سرِ آن ندارم که در این زمانِ کوتاه راجع به این همه مطلب حرف بزنم. فقط میخواهم بابی را باز کنم که همه راجع به آن فکر کنیم.
اگر فرض بفرمایید که به یکی بگویید من ورزشکارم، متناسب با ورزشی که میکند، رفتارِ بدنش شکل میگیرد.
بگوییم روز است. روز مشخصهای دارد و شب مشخصهای دیگر.
مشخصهی عشق چیست؟
اگر مشخصههای عشق را بدانیم میتوانیم بفهمیم در چه مرحلهای هستیم، چقدر عشق داریم و اصلا عاشق هستیم یا نیستیم؟
به نظرِ من اولین مشخصهی عشق «دقت» است.
وقتی آدم از چیزی خوشش میآید که بعد تبدیل به عشق شود، دقتش راجع به آن موضوع بالا میرود.
همسرانی که به هم عشق دارند، تکان بخورد دیگری میفهمد میخواهد چه بگوید. چرا که دقت دارند.
مادر، میفهمد بچهاش چه میخواهد.
رئیسی که عاشقِ کار و کارمندانش است، آن محیط را دوست دارد، از نگاه و رفتار همکارانش میفهمد که در او چه میگذرد. پس اولین مشخصهی عشق، دقت است.
دومین مشخصهای که در پیِ دقت میآید، «شناخت» است.
عشق با شناخت توأم است.
عشق، محصولِ شناخت است.
آدم وقتی چیزی را شناخت، عاشقش میشود.
به قول مولانا:
عشقهایی کز پیِ رنگی بُود
عشق نبود، عاقبت ننگی بُودبهقول سعدی:
به جهان، خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم، که همه عالم از اوست…
یک گربه، یک سگ، یک پرنده، یک انسان، یک بچه یا یک بزرگ و یا حتی یک سنگ، همه جلوهی معشوقاند، به شرطی که عاشق باشید.
یک عارف، یک بزرگ و یک وارسته، عاشق است چون خردمند است. فهمیده که اگر عاشق باشد لذتِ زندگی را میفهمد. عشقی که کسی را بیچاره و زبون و دربهدر کند، عشق نیست. تمنایی است که وقتی به آن نمیرسد، حالت هرمان مییابد.
من اگر عاشقِ شما هستم، خوشیِ من در خوشیِ شماست. موفقیتِ من، موفقیتِ شماست. وقتی عاشقِ همسرم یا فرزندم یا نوعِ بشر هستم، خوشیِ آنها را میخواهم.
وقتی عاشقِ دنیا هستم، میخواهم دنیا جای بهتری شود.
برگها سبزتر شوند.
آن مارمولکی که در حیاطِ مؤسسهام راه میرود، دوست دارم سرحال شود؛ سمپاشی نمیکنم که از بین برود. آنها هم جلوهی حق و زندگی هستند. زندگی برای همه است. پس دومین مشخصه عشق، «شناخت» است. عشق توأم با شناخت است.
سومین مشخصهی عشق، «شادی» است.
حضرتِ مولانا به وجد میآمدند و میرقصیدند وقتی حرف از معشوق میزدند. چرا؟
خاصیتِ عشق همین است.
مگر میشود من کسی را دوست داشتهباشم و خوشحال نباشم؟
مگر میشود چیزی را دوست داشتهباشم و از دیدنش لذت نبرم؟
مگر میشود بر جهان عاشق باشم و از بودنم لذت نبرم؟
عشق توأم با شادی است. هر وقت از عشق یاد کردیم، با سوز و گداز و ناله و غم، این هرمان و دوری است. اشکالی هم ندارد ولی این عشق نیست. عشق، محرک است. راه میاندازد. برعکس آن ترس است که آدم را متوقف میکند.
مشخصهی چهارم عشق «شجاعت» است.
آدمِ عاشق، شجاع است. اگر ترس زیاد در زندگیمان باشد، عشق بیرون میرود.
کسی که مدام فکر میکند که به مصلحت رفتار کند، عشق از سرش میپرد.
اینجاست که ممکن است فکر کنیم عشق و خرد در تضاد هستند. چنین چیزی نیست.
آدمِ خردمند معنایی را در نظر دارد و به چیزهای کوچک توجه نمیکند و شجاع است و از بیان کردن و ابراز کردن ترس ندارد.
جوامعی میتوانند عاشقتر و شادتر باشند که ترس در آن کم باشد و مردمانش شجاع باشند.
به این معنا که خود را چنان که هستند بپذیرند، به عقیده و بیانِ خود احترام بگذارند. نه این که عقیدهی خود را تحمیل کنند.
عشق محرک و راهانداز است.
وقتی عشق به چیزی دارید راه میافتید.
عشق، گذشت میآورد، توقع نمیآورد.
آنهایی که میگویند «من عاشقِ تو هستم. پس تو چرا به من وفا نمیکنی؟!»
برای مثال: از شخصی میپرسند چرا آن دخترخانم را کُشتی
میگوید: من عاشقش بودم ولی رفت و زنِ یک نفر دیگر شد!
عاشقش بودی یا میخواستی مالک او شوی!
بهقول سعدی:
خلافِ طریقت بود، کاولیا
تمنّا کنند از خدا، جز خدا
گر از دوست چشمت بر احسانِ اوست
تو در بندِ خویشی، نه در بندِ دوست
اگر من رفتم عاشقِ خانم/آقایی شدم و به او میگویم به خاطرِ من زندگیات را از هم بپاش و هر کاری من میگویم بکن و مثلا با خانوادهات قهرکن!
درواقع من در بندِ خودم هستم.
در بندِ خواستههای خودم هستم.
چرا منّتش را سرِ دیگران میگذارم؟
عشق، بینیازی میآورد.
وقتی من عاشقِ چیزی هستم، از خوشیِ او خوشحال میشوم و از لذت بردن او لذت میبرم.
من از این که فرزندانم رشد کنند، فرزندانِ همه دنیا رشد کنند، خوشحال میشوم و باید کمکشان کنیم پروبال بگیرند و دنیا را جای بهتری کنند.
اگر همسرِ من رشد کند، مطالب جدید یاد بگیرد و حتی از من سر شود، چه اشکالی دارد؟
من از این که درختی رشد میکند، لذت میبرم.
اگر تمنّا دارید، اشکالی ندارد، بگویید من تمنّای این را دارم.
دیگر منّت نگذارید که من تو را دوست دارم، پس تو چرا فلان کار را نمیکنی؟
تنگچشمان، نظر به میوه کنند
ما تماشاکنانِ بستانیم
(سعدی)
حتما لازم نیست باغ مالِ من باشد! همینکه میوه را به آن میبینیم، لذت میبرم.
همینکه این درخت سالم است، لذت میبرم.
نباید که حتما مال من باشد!
عشق، مالکیت ندارد.
ما به قراردادها احترام میگذاریم.
وقتی قرارداد بستیم که همسرِ هم باشیم، با هم میمانیم.
ولی عشق چیزِ دیگری است.
ممکن است من احساس کنم نمیتوانم با این شخص زندگی کنم، هرچند هر دو بد نباشیم و به هم احترام هم بگذاریم؛ خب جدا میشویم.
اگر شما به کوه و منظره و گُل نگاه میکنید و لذت میبرید، آیا آن کوه و گل و منظره باید بلند شود و از شما تشکر کند؟!
بنابراین مشخصهی پنجم عشق این است که «لذت و پاداش» در خودش است.
عشق، یک توانایی است، نه شعف. عشق یک پتانسیل است.
گویند سعدی، رویِ سرخِ تو چه زرد کرد؟
اکسیرِ عشق، در مِسم آمیخت، زر شدم
(سعدی)
عشق آدم را طلا میکند. درست مثل اکسیر.
اگر عشق مرا بیچاره و زبون کرد، یک جای کار اشکال دارد.
احتمالا من «هرمان» دارم. چیزی را میخواهم و نمیتوانم به دست بیاورم.
لطفاً اسمش را عشق نگذارید.
ما میتوانیم عشق را تمرین کنیم.
به شما پیشنهاد میکنم کتاب «هنر عشق ورزیدن» را مطالعه فرمایید.
عشق، تمرین میخواهد.
عشق، حوصله میخواهد.
عشق متانت میخواهد.
صبر کنیم تا به میوه بنشیند.
ما جلوههای عشق حقیقی را میتوانیم در تمام زمینههای زندگی پیدا کنیم.
میتوانیم عاشقِ همسرمان باشیم (که چه بهتر است که باشیم).
میتوانیم عاشق فرزندمان یا عاشق نوع بشر باشیم.
اگر من و شما عاشق فرزندمان هستیم، فرزندمان را دوست داریم، آیا تربیتش نمیکنیم؟
آیا او را به آرایشگاه نمیبریم؟
او را حمام نمیکنیم؟
عشق، با بیخیالی فرق دارد.
عشق، هدفمند است و به ما قدرت میدهد
من و شما مگر فرزندمان را نمیبریم که واکسن و آمپول بزند؟
مگر دارویش را به زور در دهانش نمیریزیم؟
از عشق است و نه از نفرت.
گاهی در عشق لازم است شما چیزی را قطع کنید.
پزشکِ عالیقدری که عاشقِ حرفه و بیمارش است، میشکافد، میبُرد. غده را درمیآورد. بعد میبندد. هنوز عشق دارد.
گاهی مواقع عشق توأم با جدیت است.
گاهی عشق توأم با انضباط است.
عشق، بیانضباطی ندارد.
نمیشود بگوییم حالا که عاشق شدهایم، بیاعتنا و شلخته میشویم. وقتی آدم عاشقِ چیزی میشود، از آن مراقبت میکند و آن را تمیز نگه میدارد. عشق، زیباست.
بهنظر من اگر انسانها به اندازه کافی خردمند شوند، کاری جز عشقورزی نخواهندکرد.
اجازه دهید داستان کوتاهی برایتان بگویم:
یک روزی در خدمت استادمان بودم. صبحِ زود میرفتم آنجا و برایشان نان تازه میبردم.
رابطهی خوبی هم بین ما بود.
یک روز که اصرار کردند که من صبحانه مهمانشان باشم، پذیرفتم و رفتم.
صبحانه که خوردم، وقتِ رفتن، چهرهی نورانیشان را به یاد دارم.
در حالی که مرا بدرقه میکرد، خدمتشان عرض کردم که «استاد، من خیلی شما را دوست دارم». با آن چشمانِ ریز و ابروهای پرپشتِ سپیدشان نگاهی به من کردند و گفتند که « خوش به حالت محمودخان». بعد غشغش خندیدند.
من هم خندیدم. گفت نمیپرسی چرا؟ گفتم حتما حکمتی هست. گفت نمیپرسی حکمتش چیست؟
گفتم خوشحال میشوم بدانم و چیز جدیدی یاد بگیرم.
گفت «محمودخان، وقتی تو مرا دوست داری، تو به من قدرت و اختیاری تفویض میکنی که منِ پیرمرد، تو را خوشحال کنم. وقتی مرا دوست داری، قدرت در توست، نه در من. امتیاز در توست، نه در من. خوش به حالِ کسی که عاشق است. خوش به حالِ کسی که دوست دارد».
و متأسفانه برعکس آن، اگر از کسی یا چیزی بدت بیاید، به آن چیز یا آن شخص، وکالت میدهی تو را ناراحت کند. این ضعف در توست.
عادت ندارم دستِ کسی را ببوسم ولی خیلی از ایشان تشکر کردم. روی ماهشان را بوسیدم که این درسِ بزرگ را به من دادند.
وقتی عاشقی، قدرتمندی.
وقتی نفرت و خشم وجودت را پر کرده، آدم ضعیفی هستی.
هیچوقت به خشم و قهرت افتخار نکن که به عشق و محبتت بسیار باید افتخار کنی.
آدمهای محب و مهربان، آدمهای ضعیفی نیستند. به مرتبتی رسیدهاند که:
وفا بریم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقتِ ما کافری است رنجیدن
(حافظ)
دوستدارتان
محمود معظمی
دورهی یکساله «لایف کوچینگ»
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
12 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
بسیار بسیار زیبا و جذاب و جالب درباره عشق صحبت کردید. عشق واقعی باید ما را به عرش برساند نه عشق و عاشقی های فعلی
با درود واقعا همینطور است وقتی که از کسی دلخوری یا ناراحتی کمتر به او نزدیک می شوی اجازه می دهی که بیشتر تو را برنجاند ولی وقتی که کسی را دوست داری به او نزدیکتر می شود و طرف مقابل هم به تو نزدیک می شود. واقعا لذت بردم اقای معظمی شاد و سلامت باشید
متن پراز نکات مهم و واقعیست . متاسفانه درفرهنگ ما تعریف عشق یعنی مالکیت ! این متن منو به یاد خاطره ای از زندگی خودم انداخت >
۱۶ ساله بودم و شاگرد مدرسه .آقایی به اظهارخودش عاشق من شده بود ولی من بچه مدرسه ای بیش نبودم و هدفم تحصیل دررشته پزشکی بوده . ایشون وقتی جواب منفی گرفتند من تو خیابون فقط با کارد و چاقو و حمله با ماشین بقصد کشت تهدید میکرد . من بااینکه سن کمی داشتم و بی تجربه ! مدام از دیگران میپرسیدم عاشق شدن یعنی کشتن دیگران ؟ به این ترتیب کلمه عشق درمن مرد !
چقدر زیبا عشق رو بیان کردین عالی بود
چطور میشه کسی که عاشقش نیستیم رو دوست داشته باشیم در جایی که ایشون همسر باشن
بسیار قشنگ وآموزنده بود … اصل عشق همین است ، عاشق واقعی در قبال هر آنچه که می بخشد هیچ توقعی ومنتی ندارد ، تنها شادی معشوق ،خوشبختی و سلامتی اش کافی ست . عشق پاک ، عشقی ست که بخشش بدون درخواست و انتظار در مقابل جبران لطف ، در آن وجود داشته باشد. درست مانند عشق خداوند به بنده اش ، یا عشق یکمادر به فرزندش ، یا عشق های زمینی پاک دیگر . عشق واقعا کلمه سنگین و بزرگی ست و هر «انسان» ای می تواند آن را داشته باشد.!
درودبرشما
همیشه نکته سنج وعالی هستین وسپاسگزارم از شما واز هستی که باعث شد من با شما آشنا بشم.
همیشه عالی و بی نظیر هستید، عاشق تان بود م و روز به روز بر عشقم می افزایید، کتاب هنر عشق ورزیدن ( اریک فروم ) را خواندم کتابی بس زیبا و تاثیر گذار بود . و به واقع این مقاله موثر تر ، دلنشین تر و از دید اینجانب کامل تر بود . اغراق و چاپلوسی را نمیپسندم ولی از قلمتان در میریزد، جوری که بر جانم می نشیند.
آرزوی زیارتتان از نزدیک را دارم ، امید است شرایط هرچه سریعتر برای این مهم مهیا شود.
با احترام و عشق فراوان شاگرد کوچک شما ایمان عباسی
سلام من مريم هستم از استراليا
اگه لطف كنيد منو راهنمايي بفرماييد چطور ميتونم دي وى ديهاى لازمم رو خريدارى كنم.
ممنون
وقت بخیر
لطفا با ایمیل store at oghabha.com مکاتبه کنید.
متشکریم
عالی و خیلی منطقی و آموزنده
سلام بر استاد بزرگوار. این قسمت که گفتید “عشق مالکیت ندارد” و قرارداد بودن با همسر رو لطف کنید بیشتر توضیح بدید. من گیج شدم چطور وقتی کسی رو دوست داریم و او هم مرا دوست دارد، از هم جدا می شیم؟
با تشکر از مقاله های جذاب و آموزنده شما