سختیها، آسان میشود!
هیچ توجه کردهاید اغلب انسانها در طولِ زندگیِ خود، مجبورند سختیهایی را تحمل کنند. مصیبتهایی را باید بپذیرند. دشواریهایی را باید تحمل کنند و اتفاقاتی رخ میدهد که خارج از اختیار آنهاست.
از خودمان بپرسیم:
چطور برخی با این مسائل کنار میآیند و چطور برای بعضی این مسائل سبب میشود بدرخشند و چطور باعث میشوند برخی افراد تحت این مسائل متلاشی شده و از بین بروند؟
از خودمان سوال کنیم: چرا؟
یکی از همکارانم خواهرشان را از دست داده بودند. وقتی اتفاقی با یکی دیگر از خواهرانِ ایشان صحبت کردم، به ذهنم رسید از ایشان سوال کنم که این دختر خانم جوان ۲۲ ساله، چطور این مصیبت را بر خود هموار کرده که صدایش اینقدر برقِ شادی و استحقاق در خود دارد (در ضمن این که سه تا خواهرند) خواهرِ وسطی یک شب میخوابد و صبح بلند نمیشود! دچار ایست قلبی شده بود.
خیلی سخت است که در اوج سلامتی و موفقیت و درخشش، ناگهان یکی از دختران خانواده فوت میکند.
شوک عظیمی است. به خصوص برای پدر و مادر.
از او پرسیدم که وقتی این اتفاق برای تو رخ داد، تو چه کار کردی؟
گفت: خوب معلوم است، هیچ انتظارش را نداشتم. گریه کردم. افسوس خوردم و ناله کردم، فریاد کردم. ولی در آن لحظهای که غمِ بسیار سنگینی روی دلم بود، به یاد پدر و مادر و خواهرم افتادم. به خودم گفتم من چطور میتوانم به آنها کمک کنم. و از آن لحظه، تمام تلاشم این بود که از این مصیبت کمی کم کنم. کمی به مادرم و مقداری به پدرم که خیلی ضربه خورده بودند، کمک کنم.
پرسیدم چه شد؟
گفت: تحمل این ماجرا و مصیبت برایم آسان شد. چون حالا یک هدفی پیدا کرده بودم. از این مسئله یک معنا و چرایی پیدا کرده بودم.
از ایشان پرسیدم از این ماجرا چه پندی گرفتی؟
(با این که ۲۲ سال بیشتر نداشتند) خیلی قشنگ این شعر مولانا را بیان کردند:
کنون پندار مردم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
زخم را بوسه ده که اکنون همانیم
یاد گرفتم که لحظات زندگی را قدر بدانم.
یاد گرفتم وقتی کسی را دوست دارم، به او بگویم که دوستش دارم. نترسم از این که برداشت غلط کند. اگر برداشت غلطی کرد، حرفم را پس میگیرم. اگر کاری از دستم برمیآید، انجام دهم.
بهقول سعدی:
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
و آن لحظهای که شروع کردم به کمک به خواهر و پدر و مادرم، یک دفعه همه چیز بر من هموار و آسان شد. خودم را فراموش کردم.
و دقیقا همینطور است. هروقت شما از خودتان بیرون بیایید و بخواهید به دیگری کمک کنید، خواهید دید که چه قدرت و صلابتی وجودِ شما را فرا میگیرد.
و هر وقت در درونِ خودتان فرو بروید و انتظار داشته باشید همه کار و زندگیشان را رها کنند تا به شما فکر کنند، خواهید دید که مصیبتها شما را خواهند کُشت.
تصور کنید:
در اوجِ ناامیدی و استیصال هستید. یک نامه به درِ خانهتان میآید و میگوید از فلان مقام، ۵ کشورِ صنعتی، رئیس سازمان ملل برای شما نامه نوشته که آقا/خانم فلانی، شما را به ما معرفی کردهاند. ما برای پیشبردِ فلان وظیفهی سازمانی نیاز به یک نماینده داریم
از حالا به بعد شما به عنوان نمایندهی من -رئیس سازمان ملل/رئیس جمهور یا هر مقام بالا- به شما اختیار میدهیم که این کارها را برای ما انجام دهید…
آیا شما باز هم همان احساس تخریب و کوچکی و حقارت را خواهید داشت یا در یک ثانیه ناگهان تغییر میکنید؟ و احساس میکنید مأموریت دارید. احساسِ ارزش میکنید. هرچه مقامش بالاتر باشد، احساسِ قدرت در شما بیشتر است.
خانمها و آقایان!
هر چه مقامی که به شما مأموریت میدهد، بزرگتر و والاتر باشد، قدرت و اعتمادبهنفسِ شما بیشتر است.
و حالا میخواهم یک رازِ سربهمهر را برای شما بیان کنم (شاید هم از آن آگاه باشید)
اما خیلیها بیخبرند!
از بالاترین مقامِ جهان، از طرفِ پرقدرتترین مقامِ جهانِ هستی، یعنی «خداوند» برای شما رسالتی آمدهاست.
جستجو کنید!
رسالت شما چیست؟
برای چه خلق شدهای؟
چه کاری باید در این دنیا انجام دهی؟
خدا خواسته است.
نمایندهی او بر روی زمین هستی.
به خودت نگاه کن.
تو نمایندهی خدای بر روی زمین هستی و مأموریتی داری.
اکثرِ آدمهای که ناخوشبخت و ناامید و مستأصل و مأیوس و غرغرو، آدمهایی هستند که یادشان رفته نامهی سربهمهرشان را باز کنند و بخوانند که برای چه به دنیا آمدهاند؟
مأموریتشان در زندگی چیست؟
خانوادههای متلاشی و ناخوشبخت، شرکتهای متلاشی و ناخوشبخت، نمیدانند برای چه تأسیس شدهاند؟
درست است که به نظر میرسد شرکت ظاهرا برای کسب درآمد است، ولی درآمد در سایهی مأموریتِ سازمان است.
ما همه رسولانِ خداییم.
بعضی از رسولان اولوالعظم هستند و پیامشان برای همه انسانهاست و بعضی هم مثل من و شما، پیامشان برای عدهی محدودتری است.
ولی همه رسولاند.
آن دخترکوچک و پسر کوچکتان هم یک رسول است.
با شما حرف میزند و پیامش را به شما میگوید.
ولی ما عادت نداریم پیامشان را بشنویم. چون پیامِ خودمان را هم باز نکردهایم.
عادت نداریم پیام دیگران را هم بشنویم، چون از پیام خودمان بیخبریم.
هروقت درک کردی و پذیرفتی که مأموریتِ تو چیست، قدرتِ الهی در تو پدیدار خواهد شد.
آن لحظه است که احساس میکنی همهی جهان هستی در کنارِ تو هستند تا به تو کمک کنند آن کار انجام شود. دیگر تنها نیستی. حتی در دورافتادهترین نقطه. اگر فیزیکی هم تنها باشی، از نظر روحی تنها نیستی.
به شرطی که نامهی سربهمهرت را باز کنی و بخوانی که برای چه به این دنیا آمدی؟
معلمی؟ مادری؟ رفتگری؟ کارمندی؟ صنعتگری؟ کارگری؟ سیاستمداری؟ نویسندهای؟ هنرمندی؟
در هر جایگاهی که هستی، آن کاری که دوست داری و در جهتِ خلقتِ توست، انجام بده.
همه کارهایتان را کنار بگذارید و بروید و آن نامهی سربهمهر را باز کنید و بخوانید و اگر آن را پیدای نمیکنید، از خداوند بخواهید و بگویید:
خداوندا لطفا مأموریتِ مرا به من بگو؛ به من بگو من چه باید بکنم؟
و آن کار را انجام بده.
زندگی، ۱۸۰ درجه به جهتِ مثبت تغییر پیدا خواهدکرد.
چنان که آن دختر خانم ۲۲ ساله، وقتی احساس مسئولیت کرد و مأموریت خود را پیدا کرد، زندگیاش عوض شد.
مأموریتِ زندگیات را دریاب.
برای چه به این دنیا آمدهای؟
مأموریت تو چیست؟
دوستدارتان
محمود معظمی
دانلود آموزشهای «محمود معظمی»
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
8 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
سلام آقای معظمی چقدر این مقاله به دل میشینه من مدت هاست که دنبال این نامه میگردم تا رسالتمو پیدا کنم ولی هیچ وقت به نتیجه نرسیدم همیشه یه گمشده ای رو تو خودم حس میکنم میشه لطفا منو تو این راه راهنمایی کنید
جناب معظمی این مقاله هم مثل مقاله های قبلی بسیار عالی بود و حرف نداشت خدارو هزاران مرتبه شکر که من در سن ۱۹ سالگی نامه ی سر به مهرمو باز کردم و فهمیدم رسالتم چیه. به خاطر مطالب زیباتون ازتون متشکرم💐
سلام استادبزرگوار
من باخوندن این داستان، ماموریت خودمو پیداکردم😃
سلام به استاد عزیز جناب معظمی.و تشکر بابت سمینار حلقه گمشده که به شیراز تشریف اوردین من استفاده میکنم از راهنماییهاتون
من دقیقا داشتم به یافتن راه زندگیم فکر میکردم که این مطلب شما رو دیدم.و مدتی هست دارم به این موضوع فکر میکنم ولی واقعا نميدونم رسالت زندگی من چیه که براش اقدام کنم نميدونم چطور باید بفهمم ماموریت خودمو.
ممنون میشم راهنمایی بفرمایید.
عرض سلام خدمت آقای معظمی عزیز و همکاران زحمت کششان
بنده خیلی وقته که کانال تلگرامی شما رو دارم و کم و بیش دنبالش میکنم. یه سوال از شما دارم و اون اینه که:
برای رسیدن به اهداف نمیدانم باید از کجا شروع کنم و اصلا چطور اهداف رو بشناسم و اولویت بندی کنم؟
ممنون میشم اگه راهنمایی کنید…
با تشکر
از تماس شما متشکریم هادی عزیز، لطفا به بخش دانلود مراجعه کنید و سمینار هدف را دانلود کنید. سپاس
آقای معظمی ، خدا رو شکر که هستید ، آشنایی با شما اتفاق خوبی بود و هست
نامه سر به مهری ندیدیم