دنیا حرف میزند!
در محلی که من در ونکوور زندگی میکردم، جایی به نام SeaWalk هست که در کنار اقیانوس بوده و جایی برای قدمزدن است. یک روز در آنجا قدم میزدم. هوای خوبی بود. دیدم صندلیها به نام افرادی هست که آنها را به مردم و شهر هدیه کردهاند. همینطور که قدم میزدم، به فکرم رسید که من هم نهالی بکارم و یادگارِ من در این محل باشد و بعدها رشدِ آن را ببینم. یک بذری انتخاب کردم که درختِ خوبی میشد.
جای خلوتی پیدا کردم.
زمین را چال کردم تا بذر را بکارم.
وقتی خواستم بذر را بکارم، دیدم که چمنِ یکدستِ قشنگی است.
درختِ تنومندی هم در آنجا بود. دیدم نمیشود. میخواهید بدانید چرا؟ دیدم اگر من این بذر را بکارم، پس از مدتی این بذر خیس میخورد و شروع به جوانهزدن میکند، جوانه به بالای خاک میرسد. به مجردی که جوانه از خاک سربرمیآورد و از حدی بلندتر میشود، یک ماشینِ چمنزنی میآید و سرِ آن را میزند. اینجا چمن است و همه یکدست هستند. نهال سعی میکند دوباره رشد کند و بالا بیاید. دفعهی بعد که ماشین چمنزنی بیاید، دوباره سرِ چمن را میزند. بالاخره نهال خسته میشود. چون طبیعتش چمن و کوتاهی نیست. طبیعتِ درخت، بلندی و آزادگی است. و یک درختِ آزاده در چمن نمیتواند رشد کند.
یاد محیطهایی افتادم که ما در آن بزرگ میشویم.
عرقِ سردی بر تنم نشست. عرقِ سردِ من از اینجا ناشی میشد که احساس کردم چه بسیارند بچههای بااستعداد و پرتوانی که در خانوادهها و شهرهایی بزرگ میشوند که در آنها یک ماشین چمنزنی به نام فرهنگ، یکی به نام عادات، یکی به نام تربیت، و یکی به نام درس و دانشگاه و مدرسه هست که تمام استعدادهای آنها را از بین میبرند و اصلا توجه نداریم که این درخت، بلند است و آن یکی متوسط و آن یکی سایهدار.
این بچه باید موسیقیدان شود، آن یکی شاعر، آن یک فسیلوف شود، یکی مخترع شود و آنها با هم تفاوت دارند.
و این ماشینِ فرهنگ، این ماشینِ اقتدارِ جامعه، بچههایمان را به درون میبرد و همه را یکسان و مساوی بیرون میدهد. همه لیسانس، فوق لیسانس، دکترا، دیپلم دارند، همه مثل هم!
عزیزانِ من توجه کنیم:
تحتِ عنوانِ تربیت و تحتِ عنوانِ باورها و عقاید اجتماعیِ رایج، چه بلایی سرِ خود و دیگران میآوریم.
همه میخواهیم مهندس و دکتر شویم. بدون این که توجه کنیم برای چه خلق شدهایم. برای چه خلق شدهایم؟
این بچهی من برای چه خلق شده؟ استعدادش در چیست و پیامش برای دنیا چیست؟ پیامِ خودِ من و شما برای دنیا چیست؟
ما انسانیم، باید بتوانیم به تفاوتها احترام بگذاریم.
باید تفاوتها را بپذیریم.
غیرممکن است شما در دنیا جایی پیدا کنید که چمنزار باشد. اینها ساختِ خودِ ماست.
یک گیاه، ۲۰ سانتیمتر و دیگری ۵۰ متر بالا میرود. طبیعتشان فرق دارد.
و زیباییِ دنیا به همین است.
زیبایی دنیا به این است که من و شما با هم تفاوت داشته باشیم، دیدگاههای مختلف داشته باشیم.
یادبگیریم به هم احترام بگذاریم. و من نخواهم شما مثل من باشید و شما نخواهید من مثل شما باشم.
یاد بگیریم این تفاوتهاست که حرکت در زندگی را ایجادمیکند. این تفاوتهاست که زیبایی میآفریند.
فرزند اول و دومِ شما با هم فرق دارند. همه با هم فرق داریم. در ضمنِ اینکه انسانیم و یک گوهرِ الهی در وجودمان هست. اگر قرار بود همه ما مثل هم باشیم و مثل هم فکر کنیم و مثل هم عمل کنیم، دنیا خیلی جای بیمزهای میشد.
فکر کنید که مثلا:
همین امروز یا امشب از خانه بیرون بروید و همه مردم به شکل مکعب مستطیل باشند!
خیلی هم در کنارِ هم و مرتب در کنار هم جای میگیرند و همه مثل هم حرف میزنند و مثلِ هم فکر میکنند. همه یکسانند.
دوست دارید در چنین دنیایی زندگی کنید؟
من که دوست ندارم!
فکر نمیکنم هیچ آدم عاقلی دوست داشته باشد. خستهکننده است.
یکی چاق است و یکی لاغر، یکی بلند و یکی کوتاه.
همین تفاوتها زیباست.
اقوامی که به دلایلِ فرهنگی و عادات وسننشان، در درون اقوام خودشان وصلت و زندگی میکنند، نسلشان رو به اضمحلال و نابودی است. بیماریها ژنتیکیِ بسیار بارز دارند. چرا؟ برای این که خونِ تازهای وارد نسلشان نمیشود. درست برعکس، خانوادههایی که از مللِ مختلف تشکیل شدهاند، مردمانِ باهوشتر، سالمتر و پایدارتری هستند و نسلشان باقی میماند.
بیاییم با هم یکبار چشمهایمان را بشوییم.
این تفکر را عوض کنیم که من از همسرم بخواهم که «عزیزم تو باید مثلِ من فکرکنی» یا از فرزندانم بخواهم مثل من فکر کنند!
من میتوانم طرز فکرم را بیان کنم و باید اجازه دهم دیگران نیز طرز فکرشان را بیان کنند.
عادتِ غذاخوردن و عادات رفتاریام را بگویم، اشکالی هم ندارد. ولی باید اجازه دهم دیگران هم خودشان را بیان کنند.
در یک سازمان و اداره هم، یک مدیرِ خوب کسی نیست که همه از او اطاعت کنند و همه مثلِ هم باشند.
مدیرانِ لایق و خوب هم این را میدانند. شهردار و فرماندار و استاندار هم همینطور.
باید یادبگیریم به تفاوتها احترام بگذاریم.
احترام به تفاوتها نتیجهی یک خردورزی و توجه به وجودِ الهیِ ماست.
خداوند اگر میخواست که انسانها مثلِ هم باشند، خیلی آسان بود که یک کپی درست کند و مثل ماشینهای تولید، همه را یک قد و اندازه بیرون میفرستاد.
و میدانید چه اتفاقی رخ میداد؟
در زمانِ بسیار کوتاهی نسلِ انسان از بین میرفت.
وقتی ویروسِ سرماخوردگی میآید، وقتی بیماری وارد جامعه میشود، بعضی میگیرند و بعضی نمیگیرند.
به این خاطر که مقاومتِ بدنشان متفاوت است. و همین تفاوتهاست که باعث بقای نسل بشر میشود. این تفاوتها در عقاید هم هست. در سلیقههای مختلف هم هست.
پیشِ خودم گفتم چه کارِ بیهودهای است این تجملات و این افرادی که پول برای چیزهای عجیب و غریب خرج میکنند. بعد دوباره به خودم گفتم آقای معظمی مگر نمیگویی باید به تفاوتها احترام گذاشت؟
ارزش این آدمها با عادات عجیب و غریبشان در چیست؟
این که این آدمها برای چیزهای عجیب(از نظرِ من) خرج میکنند و برای قالیها و تابلوها و صندلیهای گرانقیمت پول میدهند و به این وسیله هنرمندان، ارتزاق میشوند و روزیشان را دریافت میکنند و هنرشان ارضا میشود.
من دوست ندارم، خب نداشته باشم ولی این دلیل نمیشود که روشِ من، روشِ همه باشد. آن روش باعث میشود کسانی که به چیزهای عجیب و غریب یا چیزهای پیشرفتهی الکترونیک(مثل کامپیوترهای پیشرفته) علاقه دارند، پول گزافی بدهند که این سیستمها را بخرند.
کارخانجات و صنعتگران، با این پولها اینها را میسازند و تولید بالا میرود و روزی میرسد که قیمتِ تمام شدهی این سیستمها پایینتر میآید و آنوقت است که ما هم میتوانیم آنها را بخریم. در حالی که هزینهی راهاندازی و ایجاد و ابتکار را دیگرانی پرداختهاند که نوگرا بودهاند. آنها ارزش دارند. باید به آنها احترام بگذاریم. چنان که سادهزیستان هم ارزشِ خودشان را دارند.
به تفاوتها احترام بگذاریم.
زمینِ زندگیمان را چمنزار نکنیم.
به درختان اجازهی رشد دهیم.
اجازه دهم نهالها در زمین زندگی سربربیاورند.
اجازه دهیم بچه و همسرمان، همکارانمان حرف بزنند.
اجازه دهیم دنیا حرف بزند.
اینها حرفِ دنیاست.
من هم یکی از آن افراد هستم.
اگر سلیقهی خودم را بخواهم تعمیم دهم و همه را مجبور کنم که مثلِ من فکرکنند، آنوقت دنیا میشود مکعبهایی مثل محمود معظمی که یکدانهی آن برای دنیا کافی است. آدمها باید با هم تفاوت داشته باشند.
بگذارید یک داستان برایتان تعریف کنم:
در دبیرستان که بودم، دبیری داشتیم که زیستشناسی را برای ما تدریس میکرد. ایام عید که میشد، بچهها چند روز در کلاس تعطیل بودند و اجازه داشتند برای بزرگداشتِ نوروز، جشنی برگزار کنند و در آن روزها آزادیِ عمل وجود داشت و بچهها اجازه داشتند ادای معلمانشان را دربیاورند. یکی از بچهها به این معلم گفت، آقا، این آقای معظمی بیاید ادای شما را درآورد؟
ایشان زیاد موافق نبود که کسی ادایش را درآورد.
حرف قشنگی زد که تا به حال به یادم مانده، ایشان گفتند:
«خیلی خوب که ادای من را دربیاورد، میشود مثلِ خودم. خودم هم که اینجا هستم!».
البته با این حرف، از این مطلب طفره رفت ولی من از او چیزی آموختم.
حرفش درست بود. اگر بخواهیم دیگران شبیهِ ما شوند، تازه میشوند مثلِ خودِ ما.
خب ما که خودمان هستیم. از هیچکس و هیچچیز نخواهید مثل شما باشند.
شما مثل خودتان باشید و دیگران را هم در جایگاهِ خودشان بپذیرید.
شما کار خودتان را بکنید و آنها کار خودشان را.
جوامعی که اجازه میدهد که افکار و دیدگاههای مختلف مطرح شوند، یا سازمانها و خانوادههایی که اجازهی تنوع عقیده میدهند، پایدارتر هستند.
در چنین خانوادههایی بچهها و همسران کمتر فریب میخورند و کمتر کار به جدایی میانجامد.
در ادارات و جوامع هم به همین ترتیب است. در اداره و سازمان اقتصادی که اعضا و پرسنل، حرف میزنند و ترسی ندارند از این که خودشان باشند، که سعی ندارند کوتاه بمانند، آن اداره و بنگاهِ اقتصادی باقی میماند. همینطور برای کشورها و شهرها.
بیاییم به خواستِ خداوند احترام بگذاریم، به تفاوتها احترام بگذاریم.
تفاوتها را ارزش بدانیم و به خودمان بگوییم که:
«من به تفاوتها به عنوانِ یک پدیدهی مثبتِ الهی مینگرم و من هم یکی از آن پدیدهها هستم».
با هم کمک میکنیم که دنیا جای بهتری برای زندگیِ همهی ما شود.
دوستدارتان
محمود معظمی
دانلود آموزشهای «محمود معظمی»
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
6 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
سلام و درود خدمت جناب معظمی،
من به طور اتفاقی صفحه شما را دیدم و تا یک اندازه ای تعقیب کردم واقعا مواضع خیلی جالب را بیان نمودید خیلی آموزنده است،
ممنون از لطف شما، کوشش میکنم که ان شاءالله تعقیب کننده خوبی باشم.
با درود ما برای اینکه بتوانیم تغییرات ایجاد کنیم و اجازه رشد به همه بدهیم و همه چیز را به حالت طبیعی آن دوست داشته باشم و قبول کنیم باید اول در خودمان تحول ایجاد کنیم و خودمان را بشناسیم دوست داشته باشیم ان وقت دید ما برای همه چیز و همه کس تغییر خواهد کرد. ماشین چمن زنی مثال بسیار زیبا و قابل لمس بود. شاد و سلامت باشید
درودبرشما استادعزیزم من خیلی سال قبل باشما آشناشدم متاسفانه عِمل گرا نیستم واقدام نمیکنم الان توی کوچینگ سکویا شرکت کردم وباتمرینات خیلی تغییرکردم وخیلی ازشما ومکتب کمال ممنونم موفق وپیروزباشید
بسیارعالی درود برشما استادعزیز من ازسال ۱۳۸۶ باتهیه سی دی های سمینارهای شماباشماآشنا شدم چقدرعالی بودوافسوس که عمل نکردم ولی الان توی کوچینگ سکویا شرکت کردم وباتمرینات خیلی تغییرکردم وخیلی ازشما ومکتب کمال ممنونم موفق وپیروزباشید
شما چقدر دوست داشتنی هستین. حرفهاتون چقدر به دل میشینه،
چطور می تونم در کلاس های حضوریتون شرکت کنم؟
جناب معظمی
من ۱۸سالگیم باشما آشناشدم و متشکرم که به حرفهایی که ندانسته من وما باشما گفتیم توجهی نکردید و خودتان بودید وماندید
آرزوی ما پایداری وتوسعه مکتب شماست