این مهارت را هرگز دستکم نگیرید!
یکی از موضوعاتی که خیلی به آن احترام و علاقه دارم و تصور میکنم سرنوشتساز است، هدف است.
یکی از مهارتهای زندگی، هدفگذاری است. از همان مهارتهایی است که در مدرسه و کلاس و دبیرستان و دانشگاه، آموزش دادهنمیشود. مگر آن که استاد یا معلمِ خردمندی باشد که جسته و گریخته، اهمیتِ هدفگذاری در زندگی را شرح دهد. مغز انسان خاصیت بسیار جالبی دارد. بسیار هدفگذار است. یعنی در زندگی هیچکس را نخواهیددید که بیهدف باشد. بلکه به طور اتوماتیک هدفمند میشود. چه برا آن آگاه باشد و چه نباشد.
هدف، ضرورتِ حرکت و زندگی است. یعنی کسی که هدف نداشته باشد، حتی نمیتواند راه برود.
فکرکنید صبح میخواهید از خانه بیرون بروید، میپرسند کجا میروید.
سوار ماشین میشوید. راننده از شما خواهدپرسید کجا میروید؟
میخواهید یک بلیط هواپیما بگیرید. به چه مقصدی؟
میخواهید تلفن بزنید. به چه کسی؟
مغز از شما میپرسد که منظور و هدفت چیست و چه خواستهای در رفتارت هست؟!
میتوانی تلفن بزنی تنها به این منظور که سلام کنی و ارتباط برقرار کنی. یا تلفن بزنی که آدرسی بپرسی، یا پولی قرض بگیری. ولی حتما قبل از هر اقدامی، هدفی انتظار میرود.
هدف، آنقدر مهم است که در خواب هم که هستید، مغز کارِ خودش را انجام میدهد.
لحظهای نیست که مغز و بدنِ شما بیهدف باشد.
اولین قانونِ هدف این است:
اگر هدف نگذارید، برایت هدف خواهندگذاشت.
اگر خودت برای زندگیات هدف گذاشتی، تمام کارهایت معنا و جهت پیدا میکند. کاراییات بالا میرود.
اما اگر خودت برای خودت هدف نگذاری یا غریزهات برایت هدف میگذارد یا دیگران برایت هدف میگذارند.
هدفگذاری یک مهارت است. این مهارت را باید یادبگیریم. مهارتی است که ما را دگرگون خواهدکرد.
یکی از فرقهای آدمهای کوچک و بزرگ، آرزوها و اهدافشان است.
آدمی که خیلی بزرگ میشود، برای آن است که هدف و آروزهایش بزرگ است.
آدمی که کوچک میماند، نه که لزوما آدم کوچکی است، اهداف کوچکی دارد یا هدف ندارد و مجبور است با اهداف کوچک بسازد.
یکی از علائمِ بیهدفی این است که نمیدانید وقت خود را چطور باید بگذرانید.
فرض بفرمایید میخواهید به طرف شمال بروید. وقتی بخواهید به طرف شمال بروید، تمام جهاتِ دیگر، از صحنهی دیدِ شما محو میشود و نه غربی وجود خواهدداشت و نه شرق و نه جنوب. در زندگی هم چنین است. اگر در زندگی، هدفم را تعیین کنم، خیلی کارها کنار خواهند رفت. تضادها هم حل میشود. تصمیم بر سرِ این که این باشد یا آن، موضوعیتش را از دست میدهد.
در داستان «آلیس در سرزمین عجایب» یک قسمتی هست که آلیس به یک دوراهی میرسد…
از یک گربه میپرسد: من این راه را بروم یا آن راه را؟
گربه میپرسد: «به دنبال چه هستی؟ کجا میخواهی بروی؟»
آلیس پاسخ میدهد «به دنبال چیز خاصی نیستم. جای خاصی نمیخواهم بروم».
گربه میگوید: «پس فرقی نمیکند. هر راهی انختاب کنی، برای خودش یک راهی است».
برای کسی که هدف ندارد، هر راهی یک راه است. برای همین دیگران میتوانند برای شما هدف تعیین کنند یا حتی رادیو و تلویزیون!
پدران و مادران و مربیان و مسئولین!
بهترین راهی که میتوان با آن جلوی اعتیاد و جرائم و کارهای ناشایست را گرفت، این است که: بچههایتان هدف داشتهباشند.
کسی که هدف دارد، احتمال معتاد شدنش خیلی کم است. کسی که هدف بزرگی دارد،احتمال این که دزد یا آدم ناشایستی شود، خیلی کم میشود.
یکی از علل بزرگِ اعتیاد، ترس از زندگی است. کسانی که از زندگی واقعی میترسند، به موادمخدر گرایش مییابند. که در یک لحظهای آنها را آرام کند و از واقعیات زندگی دور شوند.
حالا جالب این که هدف برای شما شجاعت و رشادت ایجاد میکند.
بهقول حضرت حافظ:
گرچه راهیست پُر ازبیم، ز ما تا برِ دوست
رفتن آسان بُود از واقفِ منزل باشی
دانلود سمینار بزرگ «هدف»
داستانِ «امیرارسلان» و «فرُخلقای ماهرو»، «رامین و وِیس»، «لیلی و مجنون» و «خسرو و شیرین» گویای چیست؟
«شیرین»، هدف است. «لیلی» هدف است.
خسرو و مجنون، من و شماییم.
اگر من و شما به چیزی گرایش و علاقه پیدا کنیم، ما را به دنبال خودش خواهدکشاند.
آنقدر میکِشد که از کوههای دوردست تا کاخش، جویِ شیر برایمان درست کند.
آنقدر میکِشد که کوهها بر ما هموار و دریاها برای ما خشک شود.
این نیروی عشق است.
عشق است که مشکلات را میراند.
عشق است که ترسها را میراند و عشق واقعی وقتی به وجود میآید که هدف وجود داشتهباشد.
من امیدوارم روزی مسئولین آموزش و پرورش مهارت هدفگذاری و هدف داشتن را جزو مطالب درسی مدارس قرار دهند.
اصلا کتاب هدفگذاری داشته باشیم. از کودکستان، تا دانشجوی دکترا هدف گذاری را یادبگیرند و را تمرین کنند. هر کسی در حد خودش. و طرح داشتهباشند و بنویسند و بیاورند.
این آزمایش دو بار در امریکا صورت انجام شده است:
ابتدا از دانشجویان یک دانشگاه پرسیدند «شما هدفتان چیست؟»
تنها ۳% از دانشجویان، اهدافشان را نوشتهبودند.
بعد از ۲۰ سال دوباره سراغ همان دانشجویان رفتند و دیدند تنها همان ۳% که اهدافشان را نوشتهبودند، جزو درجهافراد موفق اجتماع شدهاند.
آنهایی که هدف داشتند ولی ننوشتهبودند و تعدادشان هم کم بود، موفق بودند اما نه به اندازه دستهی اول! و بقیه سرگردان بودند.
یاد بگیریم در زندگی هدفمند حرکت کنیم. هدف به زندگی و حرکت معنا میدهد. هدف شور و شوق و امید ایجاد میکند. زندگی را لذتبخش میکند. وقتی من در مسیری دارم حرکت میکنم تا به معشوقم برسم(که معشوق میتواند انسان یا خداوند یا ماشین و زمین و پول و شهرت باشد و هر چه صحیحتر و بزرگتر باشد، بهتر است)، شوق دارم و لذت میبرم. زندگی معنا پیدا خواهدکرد و شادتر زندگی میکنم. صبح اول وقت از خواب بیدار میشوم و شب دیر به بستر میروم. چرا که میخواهم به هدفم برسم.
دانلود سمینار «حلقهی گمشدهی موفقیت»
در یکی از نمایشگاههای دوبی، به همرا یکی از دوستانم بودم. ناگهان جوانی بسیار شیکپوش و بااعتمادبهنفس و خندهرو، مرا دید و گفت استاد سلام عرض کردم. گفت: «مرا میشناسید»؟
گفتم یک چیزهایی دارد یادم میآید.
گفت «خاطرتان هست به من گفتید آیندهی اقتصادی تو روشن است و تو میلیونر میشوی؟»
گفتم «بله یادم آدم به یک جوانی این حرف را زدم. آن جوان شما بودی؟»
گفت «بله، در سمینار هدف بود».
گفت«اشتباه کردید».
گفتم « متأسفم که اشتباه کردم. اشتباهم چه بود؟»
گفت:«من میلیاردرم. در دوبی و تهران و لندن دفتر دارم و دائماً در حال گسترش کارم هستم. و آن سمینار، زندگیِ مرا عوض کرد. به خودم اعتماد پیدا کردم. دیدم میشود. فقط باید بدانم چه میخواهم».
شما تیراندازی هستید که میخواهید تیری را از کمانتان رها کنید. و میخواهید که به هدف یعنی وسطِ سیب بزنید. خب سیب کدام طرف است. اگر ندانیم سیب را نشانه کجاست، تیر را باید به کدام طرف پرتاب کنم؟
اکثرِ ما افراد نیرومند و قدرتمندی هستیم که چشمانمان بسته است و تیر و کمان خوبی هم داریم و بازوان قوی هم داریم. شاید سیب هم در دو قدمی ما باشد ولی چشممان بسته است، نمیبینیم. من این بازی را با خیلیها کردم. در تاکسی، اتوبوس و هرجا که مینشینم، از اطرافیانم میخواهم سه تا از اهداف زندگیشان را به من بگویند. و غالبا نمیدانند چه میخواهند و کُلیگویی میکنند. مثلا میگویند «این که خوشحال باشیم»، «حالمان خوب باشد»،«وضع مالیمان بد نباشد» و ….
خب یعنی چی؟
دقیقا نمیدانند چه میخواهند. ولی عدهی بسیار معدودی هستند که میدانند چه میخواهند و تا به آنها میگویی، بدون آن که فکر کند-چون از قبل میدانسته- میگوید من این سه تا را میخواهم. مثلا میگوید «میخواهم تا فلان تاریخ با دختر/پسر مورد علاقهام ازدواج کنم» یا «میخواهم کار مطمئنی داشتهباشم و میخواهم در این کار بروم» و … یعنی در ذهنش پخته کرده. مغزش میداند چه میخواهد. با چه کسی چه حرفی بزند و با چه کسی وقت هدر ندهد.
پیشنهاد میکنم که این مهارتِ ارزشمندِ زندگی را دستکم نگیرید و هدف تعیین کنید. غفلت در هدفگذاری، هدفگذاری برای اشتباه و شکست است. به عبارتِ دیگر، شکست در هدفگذاری، یعنی هدفگذاری برای شکست.
دوستدارتان
محمود معظمی
دانلود آموزشهای «محمود معظمی»
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.