از تغییر مسیر نترسید!
یک ویلا در کلاردشت دارم (جایی که خیلی مورد علاقهی من است و طبیعتِ زیبایش را میپسندم).
مدتی پیش که در آنجا بودم. هوا کمی برفی و تاریک بود و من منتظرِ یکی از دوستانم بودم. ایشان به همراه ماشینی که کرایه کردهبودند، از کوچه گذشته بودند و راه را گم کردند؛ راننده با ماشین در چاله افتاده بود و نمیتوانست از آن بیرون آید.
ایشان با من تماس گرفتند و متوجه شدم که در ۱۵۰ متریِ ما هستند. رفتم و هدایتشان کردم که وارد ویلا شوند و خواستم به کمک اهالی به راننده کمک کنم (راننده تاکسی به عقیدهی من یا حواسپرت بود، یا دقت کمی داشت و حرف گوشکن هم نبود. چون سعی میکرد به زور ماشین را از چاله بیرون بیاوریم!).
زنگ زدیم و یکی از همسایهها آمدند و به بقیه خبر دادند.
در این هنگام، از یک موتورسواری که در هوای برفی کلاهی بر سر داشت و از آنجا عبور کرد، درخواست کردم به ما کمک کند.
به او گفتم: برادر میتوانی به ما کمک کنی که ماشین را دربیاوریم؟
موتورش را پارک کرد و گفت: مگر میشود کمک نکرد؟!
خیلی برایم جالب بود که چنین فرهنگ قشنگی دارند.
واقعه این بود که:
در شبی برفی و تاریک، ماشینی در چاله افتاده بود. راننده به مسافر غرغر میکرد که ایشان مرا در چاله انداخت!
مسافر میگفت: شما که راننده هستی باید تشخیص بدهی که کجا باید بروی.
از طرف دیگر، مسافر احساس گناه میکرد که منِ میزبان در سرمای بیرونم و ایشان در خانه است.
یکی از همسایهها که آمده بود، میگفت: آقا حالا چه وقتِ افتادن در چاله است؟!
یکی دیگر از همسایهها میگفت: آخر اینجا جای چاله است؟!
دیگری میگفت: آقای راننده مگر تو چشم نداری؟
دیگری میگفت: خب همسایهها پول بگذارند و اینجا را درست کنند.
آقای موتورسوار، خوشحال بود که میتواند کمک کند و کسی را از چاله دربیاورد.
خلاصه چندتا از همسایهها آمدند و هر چه تلاش میکردند، ماشین از چاله درنمیآمد.
هر کسی یک حرفی میزد و یک برداشتی داشت و منکه همیشه دنبال موضوع و سوژه هستم، دیدم که هر شخصی از یک واقعه ثابت تفسیرهای گوناگون دارد.
سرانجام آقای موتور سوار گفت: من یک رانندهی نیسان سراغ دارم.
به او زنگ زد و او هم با نیسان آمد و طنابی آورد و به ماشین بست و ماشین را بیرون کشیدند.
رانندهی ماشینی که در چاله افتاده بود، آنقدر در بیرون آمدن از چاله عجله داشت که حتی وقتی ماشینش از چاله درآمد، باز هم گاز داد و زد به سپرِ نیسان! و راننده نیسان عصبانی شد که ما نصفِ شبی آمدهایم به تو کمک کنیم و تو سپرِ ماشینِ ما را هم خراب کردی!
حقیقتاً راننده باید پولِ راننده نیسان را میداد!
من پولی همراه نداشتم برای همین راننده نیسان را به منزل دعوت کردم که بیاید و چیزی بخورد و کمی استراحتی کند.
تشکر کرد و بعداً هم متوجه شدم که از قهرمانانِ ورزشیِ سابقِ کشور بودهاند و با هم دوست شدیم.
وقتی آمد به ویلا، نشست و گفت: من خیلی خوشحالم که با شما آشنا شدم. اتفاقاتی که رخ داد، سببِ آشناییِ من با شما شد. بعد به دوستِ من گفت: رانندهی شما زد به سپرِ ماشینِ ما (در واقع خسارتی هم میخواست از مهمانِ من بگیرد).
من دیدم که مهمانِ من از یک طرف احساسِ گناه میکند و از طرف دیگر احساس اجحاف میکرد که چرا این مسئله دارد به او تحمیل میشود و از یک طرف احساس گناه میکرد که چرا منِ میزبان درگیرِ این ماجرا شدهام؟!
راننده تاکسی هم احساس اجحاف میکرد که چرا آدرس غلط به او داده بودند.
وقتی خوب نگاه کنیم، این شخصیتهای مختلف، خودِ ما هستیم. یعنی هرکدام از ما، شخصیتهای مختلفی داریم و به یک واقعهی ثابت بر اساسِ برنامهریزیمان و بر اساس انتخابمان نگاه میکنیم و یکی از این شخصیتها را انتخاب میکنیم.
- یکی میتواند بگوید که من آدمِ بدبختی هستم و یکی میتواند بگوید چه خوب شد از چاله درآمدیم، چه مردمان شریفی که کمک کردند.
- یکی می تواند احساسِ گناه و یکی میتواند احساس مسئولیت کند.
- می تواند بگوید چه کمکی از من ساخته است و برود کمک کند یا میتواند در خانه بنشیند و حرص بخورد.
چیزی که یاد گرفتم، این است که من در یک حادثه، جزوِ کدام یک از این شخصیتها باشم؟
این را بهانهای کنم که بابتش به دیگران غر بزنم و بگویم همسایهها غیرت ندارند که با دو کیسه سیمان این پل را تعمیر کنند؟!
یا این که این را ابزاری کنم برای این که بگویم توانستم به کسی خدمت کنم؟
یا این که آن را وسیلهای کنم برای احساس گناه؟ یا بگویم خدا را شکر که تمام این اتفاقات رخ داد که من با دو – سه نفر آشنا شوم.
چرا وقتی چند نفر به ما کمک میکنند، این را به فال نیک نگیریم که انسانیت زنده است و هنوز معرفتی هست؟
چرا وقتی به تو کمک نمیکنند یا به تو کلک میزنند یا فریبت میدهند، سالهای سال این خاطرهی تلخ را تعریف میکنی؟
دانلود سمینار «بیولوژی موفقیت»
باور کنید بیش از آن چه تصورش را کنید، ما حق انتخاب داریم.
حق انتخاب داریم که در جلدِ کدامیک از این آدمها و شخصیتها برویم:
- فردی که احساسِ اجحاف دارد.
- فردی که شاکر و قدرشناس است.
- فردی که دنبال فرصتهای خوب در زندگی است.
- فردی که دنبال بهانه است برای این که کمک کند.
- فردی که طماع است و میخواهد از هر نمدی برای خودش کلاهی بردارد.
انتخابِ با ماست.
شما حق انتخاب دارید.
من حقِ انتخاب دارم.
دیگران هم حق انتخاب دارند.
شخصیتی را باید انتخاب کنیم که از ما موجودِ بهتر و انسان سعادتمندتری میسازد.
فیلم و صوت کامل سمینار Take Off
خوشبختی، درست زیستن، موفقیت و… همه یک انتخاب است!
شاید ما هنوز دوران کودکی را با خود همراه داریم و فکر میکنیم که دیگران مسئولِ خوشبختیِ من هستند.
کودکان واقعاً اینچنیناند. چون بزرگترها باید تصمیم بگیرند که آنها خوشبخت شوند.
اما اکنون که بزرگ و بالغ شدهام چطور؟ آیا هنوز باید غر بزنم و بگویم شما مسئول هستید و تقصیرِ این و آن است؟
کودک میتواند این کار را بکند. چون اگر خوشحال نیست، تقصیر پدر و مادرش است؛ ولی من و شما که بچه و کودک نیستیم!
تصمیم بگیریم؛ و تصمیماتِ درست بگیریم.
تصمیماتی بگیریم که از من و شما انسانهای بهتری بسازد.
تصمیمی بگیریم که آیندهی ما تضمین شود. آیندهمان را خراب نکنیم.
اگر سرم درد میکند، میتوانم مواد مخدر استفاده کنم!
الان سرم خوب میشود ولی فردا چه؟!
فردا تمام بدنم معتاد خواهد شد و به خاطرِ گریز از یک دردِ موقت، صد درد برای خودم خریدهام.
اینها تصمیم است.
دوستان و برنامههای تلویزیونی و نشریات و موسیقیمان را درست انتخاب کنیم.
فیلمی را که میخواهیم نگاه کنیم، درست انتخاب کنیم.
ما حق انتخاب داریم.
اگر یک جا که مدام ضجه میزنند و این امر شما را آزار میدهد، اگر یک جا پر از صحنههای ناراحتکننده و خشونت است، خُب چرا نگاه میکنید؟!!!
شما حق انتخاب دارید.
پس استفاده کنید.
بیش از آن که فکر کنید، حق انتخاب دارید. و به دیگران نیز حق انتخاب بدهید و کمکشان کنید.
به فرزندانتان یاد بدهید که مسیرشان را انتخاب کنند و هر وقت پی بردند اشتباه است، راه را عوض کنند.
از تغییر مسیر نترسید.
دانلود سمینار «هدف»
به نظر شما کدامیک از شخصیتهای آن شب برنده بود؟ (ضمن اینکه تمامِ شخصیتهایی که آن شب چه مهمان و چه راننده و چه همسایهی من بودند، همگی واقعیت داشتند) اما چه کسی برنده بود؟
شخصی که آن واقعیت را میپذیرفت که به نفعش بود و از او انسانِ بهتری میساخت و او را خوشحالتر و قویتر میساخت.
همیشه در بدترین بلاها و سختترین شرایط، وقتی خوب دقت کنید، صدها نکتهی مثبت، آموزنده و بهدردبخور وجود دارد.
همیشه در هر موضوعی شما میتوانید یک حُسن پیدا کنید.
خیلی از اوقات، موفقیت از راههایی میآید که ما انتظارش را نداریم. خیلی وقتها خوشبختی، موفقیت و ثروت و تندرستی، از مسیرهای مشکلات و مریضی و سختیها میآید ولی چون ما عادت نداریم، میگوییم نه این، چیزی نیست که من میخواهم!
تردید نکنید.
از سختیها و مشکلات نترسید.
آنها فرصتاند.
آن چالهها فرصتاند که دوست پیدا کنید.
آن چالهها فرصتاند که خودتان را بیازمایید.
و آن چالهها فرصتاند که بفهمید، کی و چی هستید و چقدر توانایی دارید؟
من آدمهای بسیاری را سراغ دارم که از همین اتفاقات و تصادفات و در چاله افتادنها، دوستانی دائمی پیدا کردهاند. دوستانی خوب در شهرهای مختلف. مثل برادر و خواهر تا آخر عمر با هم ماندهاند.
همهی اینها فرصت است.
اقدام کنید.
گذشته گذشت.
از حالا آغاز کنید.
حتی اختلافات!
اینها فرصتی است برای دوستیِ بهتر و عمیقتر.
بهقول ذوقی اردستانی:
من رشتهی محبتِ تو پاره میکنم
شاید گره خورد، به تو نزدیکتر شوم
حتی اختلافات زناشویی و شراکتها، میتواند منجر به دوستیهای عمیقتر شود؛ به شرطی که ما در این ماجرا شخصیتی را انتخاب کنیم که فرصتهای مناسب را شکار میکند، به خودش احترام میگذارد و بهترینها را جستجو میکند؛ حتی در دلِ بدترینها.
دوستدارتان
محمود معظمی
دوره آموزشی «لایف کوچینگ»
1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
سلام خدمت استاد گرانمایه و ارزشمند. ممنونم از تمام عشقی که به ما دارید و تلاشی که برای رسیدن ما به آگاهی انجام میدید.عرض کنم بنده مهندسی صنایع خوندم ولی طبق علاقه ام میخوام ارشد روانشناسی بخووم، متاهلم، یه پسر نه ماهه هم دارم،کتاب های ترم ۱پیام نور رو هم خریدم، مطالعه میکنم و واقعا علاقه دارم، اما طبق مطلبی که در اینستاگرام گذاشته بودین، الان دو دل هستم که ادامه تحصيل بدم یا نه؟سپاس از راهنمایی شما…