همهی ما میتوانیم…!
بعضیها معتقدند: آدم اگر پدر و مادر پولدار داشته باشد، وضعِ مالی خوبی خواهد داشت.
بعضی میگویند نه، خیلی از افراد بودهاند که پدر و مادر پولدار داشتهاند ولی خودشان پول را بر باد دادهاند چون زحمتی برایش نکشیدهاند.
بعضیها هم چون پول ندارند، آنقدر در بحران گذرانِ زندگی غرق میشوند که فرصت ندارند فکر کنند؛ فرصت ندارند چیزی بیاموزند؛ و همینطور این دایرهی نحس برایشان میگردد تا زندگیشان تمام شود!
حالا کدام درست است:
اول پول بوده که فکر و دانش را آورده یا فکر و دانش، ثروت آورده است؟
بعضیها میگویند از اول که ثروت نبوده، انسان با استفاده از افکار و خلاقیت ثروت ایجاد کرده است!
برخی میگویند خوب کشورهای پیشرفته، ثروت دارند و افکار را میخرند، ایدهها را میخرند. این ثروت برای آنها دانش میآورد.
اصلا مهم نیست شما از کجا شروع میکنید.
از هر جایی که هستید، شروع کنید.
یک داستان واقعی!
دانشگاهی که من هر روز در آن درس میخوانم و هنوز هم فارغالتحصیل نشدهام، دانشگاه زندگی است.
سوار تاکسی شدم. دیدم راننده یک مرد جوانی است. با او سلام و علیک کردم و به او گفتم: چقدر شما خوشخلق و شاداب هستید!
گفت: خیلی ممنون. چرا نباشم؟
گفتم: شما جزو معدود افرادی هستید که میبینم اینقدر شاد هستید!
گفت: بله من هیچوقت ناله نمیکنم. من یک دوستی دارم که دائم غُر میزد. چقدر اوضاع و احوال بد است. پول نیست. مردم پول نمیدهند. به او گفتم : الان ساعت ۱۰ است و چشمان شما هنوز پف دارد! الان همه سرکارشان هستند. شما دیر آمدهای. روزی را باید صبح زود بیدار شوی و دریافت کنی.
پرسیدم: شما چطور کار میکنید؟
گفت: من ۶ صبح کارم را شروع میکنم. ساعت ۱۲:۳۰-۱ برمیگردم خانه و با اهل خانه نهار میخورم و استراحت میکنم. ساعت ۴ دوباره کارم را شروع میکنم تا ساعت ۹-۹:۳۰؛ بعد تعطیل میکنم و به خانه برمیگردم.
ناگهان یادم افتاد نکند پولی را که درمیآورد حرام کند یا خرج اعتیاد کند!
پرسیدم:پسانداز میکنی؟
گفت: من با همین ماشین، یک زمین ۱۰۰۰ متری در شمال خریدهام.
او را تشویق کردم و تلفنش را گرفتم که در سمینار بیاید برای مردم حرف بزند. شرایط ایشان برای آموزشِ ثروتمندشدن، بیشتر از من است. چون شرایطش از من سختتر بودهاست. قبول کرد که بیاید.
در سمینار از او پرسیدم: خوب اکبرآقا، چطور شد که شما به اینجا رسیدی؟
گفت: من در بازار کار میکردم. دیدم من با این درآمد به جایی نمیرسم. خیلی بالا و پایین دارد. چکهای برگشتی زیاد است و مجبورم کارهایی بکنم که دوست ندارم. نزد حاج آقایی رفتم و خواستم ماشینی برایم تهیه کند. ماشینی پیدا کردیم. با مشورت همسرم کار را شروع کردم.
او کار کرده است. با انضباط و در همین شهر و در همین شرایط.
ایشان خانهاش راخریده، قسط ماشینش را ظرف ۶ ماه داده، زمینِ ویلاییاش را هم در شمال خریده است.
پرسیدم: بچه هم داری؟
و گفت: بله دو کبوتر دارم!
او آنقدر به خانوادهاش عشق دارد که عکس آنها را در ماشین نگه میدارد.
این نشان میدهد که این مرد، هدفمند است و میداند چه میخواهد و حاضر است قیمت آن را بدهد؛ با انضباط و برنامهریزی، بدهیهایش را پرداخت میکند، درآمد ایجاد میکند و پسانداز میکند.
خیلی از افراد که از مشکلاتِ مالی مینالند، درآمدشان از این آقا کمتر که نیست، بیشتر هم هست.
وضعیت اقتصادی، فیزیکی، جسمیتان شاید بهتر از ایشان است. اگر ایشان توانسته، شما ۱۰۰ بار بیشتر میتوانید.
دنیا دانشگاه است. دانشگاه خیلی بزرگی است. شهریه و کنکور هم ندارد. شما را هم تحقیر نمیکند.
جوانی پشتِ کنکور میماند و فکر میکند بیاستعداد و خنگ است. بعد مجبور میشود برای تحصیل به خارج از کشور برود و در آنجا جزو استعدادهای درخشان میشود. کی گفته او خنگ است؟!
شاگرد که باشی، معلم همیشه هست.
شروع کن…
دورۀ یکساله «بیزینس کوچینگ»
حدوداً ۲۰ سال پیش یکی از دوستان، ما را به باغی در سوهانک دعوت کرد…
آقای مهندس جوانی را در باغ دیدم.
خاطرم هست که زیر درختان چنارِ بلند دراز کشیده بود و دستش را زیر سرش گذاشته بود.
در سازمانی کار میکرد؛ گفت: آقای معظمی میدانید اگر من یک میلیون تومان داشتم، چه کار میکردم؟ یک ماشینِ چوببُری میخریدم؛ این کار را میکردم و آن کار را میکردم و…
همه طرحهایی که در ذهن داشت به من گفت.
از من پرسید: نظرت راجع به حرفهایی که زدم چیست؟
گفتم: اگر شما یک میلیون تومان پول داشتی، هیچ کاری نمیکردی. چون نداری به فکرش هستی. چون لنگِ داشتنش هستی، داری فکرش را میکنی.
یک دفعه بلند شد و نشست و گفت: چرا این حرف را میزنی؟!
گفتم: اگر من یک میلیون تومان به شما بدهم، تمام انگیزه شما از بین میرود.
سیستمِ انسان بهگونهای است که قبل از این که پول دربیاورد، خرج میکند. مثلا الان به شما بگویند یک میلیون تومان به شما میدهیم. بلافاصله ذهنتان لیستِ خرید را آماده میکند. یعنی قبل از این که پول بیاید، لیست خرید تهیه شده است! کمتر کسی هست که در پاسخ این سوال بگوید: «پسانداز میکنم». اکثر افراد میگویند: «فلان چیز و بهمان چیز را میخرم، به تفریح میروم و …».
موضوع یکی از برنامههای تلویزیونی که اجرا میکردم «بهرهوری» بود.
بعضی افراد میگفتند که: بهرهوریِ ایرانیان، ۷-۸ دقیقه است در حالی که بهرهوریِ ژاپنیها ۷ ساعت از ۸ ساعت است!
من خیلی به این حرف اعتراض داشتم و هنوز هم دارم.
بهرهوریِ ایرانیان کم نیست.
بهرهوری سازمانهایی که از ایرانیان استفاده میکنند، خیلی ناچیز است.
مربوط به ایرانی بودن نیست، مربوط به سازمانِ غلط است.
مثلا:
اگر به یزد تشریف ببرید، خواهید دید که بادگیرهای بزرگی ساختهاندو بدون برق، هوای خنک دارند. بهرهوری از این بالاتر؟!
یک کوزه را در خاک میگذارند و بذرِ هندوانه یا طالبی یا هر چیز دیگر را در کنار کوزه میگذارند و در کوزه آب میریزند. آب را هدر نمیدهند. چون آبی ندارند که هدر بدهند. بهرهوری از این بالاتر؟!
طولِ قناتشان چند ۱۰۰ کیلومتر است. بهرهوری از این بالاتر؟!
یک خانم خانهدار، با درآمد همسر کارمندش، مهمانداری میکند، پسرش را داماد، دخترش را عروس میکند، سفرِ زیارتی میرود، گردش میرود. بهرهوری از این بالاتر؟!
کارمندی که درآمد کافی ندارد، بعد از ساعت کاری مسافرکشی میکند و به طریقی کسب درآمد میکند. بهرهوری از این بالاتر؟!
همه ما میتوانیم.
مشکل در تفکرِ سازمانی است که ما در آن قرارگفتهایم.
این سازمان میتواند شرکتی باشد که در آن کار میکنیم یا بخش دولتی باشد یا سازمانی است که فکرِ من و شما را ساخته. آن است که بهرهوری را کاهش داده است.
اگر شما بخواهید با آبکِش آب بیاورید، بهرهوریِ شما پایین نیست، ابزاری که انتخاب کردهاید نامناسب است.
مهم نیست وضعیت مالی شما چگونه است.
مهم نیست تحصیلات شما در چه سطحی است.
مهم نیست فرد باهوشی هستید یا نه.
حقیقتاً باور کنید این موارد مهم نیست!
مهم این است که:
باورت در مورد خودت چیست؟
برنامه و هدفت چیست؟
در مورد خودت چه فکر میکنی؟
وقتی این موارد مشخص شد، خواهی دید که از زمین و زمان برایت رفاه و آرامش و ثروت و خوشی میآید. به شرطی که بخواهی.
فقط صدا کن تا برایت بیاید.
اما پیش از آن که صدا کنی، باید بدانی چه میخواهی.
در مطلبی خواندم: کِشتیای که نمیداند کجا میخواهد برود، بادِ موافق و مخالف برای آن معنا ندارد.
بادِ موافق و مخالف وقتی معنا پیدا میکند که بدانیم مقصد کجاست. برای خودمان آن را تعریف کنیم.
آن آقای مهندسی که در باغ سوهانک ملاقات کردم، به من گفت: «شما راست میگویید».
با امکاناتی که در اختیار داشت کار خود را شروع کرد و الآن صاحب بزرگترین کارخانهی درسازی در یکی از شهرهای بزرگِ ایران است که صادرات هم دارد. برای این که خودش را باور کرد و فهمید که اگر پول داشت، اصلا راه نمیافتاد.
بهقول مولانا:
با این همه این رنجِ شما، گنجِ شما باد
افسوس که بر گنجِ شما، پرده شمایید
سختیها و مسائل، همه سرمایهاند. به شرطی که درست از آنها استفاده کنیم و از این نیرو استفاده کنیم تا ما را به جلو و به طرف موفقیت پرتاب کند.
دوستدارتان
محمود معظمی
دورۀ یکساله «بیزینس کوچینگ»
6 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
همه ما قدرت آن را داریم که بتوانیم بهترین موقعیت ها را برای خودمان رقم بزنیم ولی تنها باید قدرت اراده و اعتما به نفس خودرا افزایش دهیم و بتوانیم بهترین ها را برای خود و دگیران به ارمغان بیاوریم.. مطلب شگفت انگیزی بود
امروز روز خیلی عالی داشتم
یه سوال برام پیش اومد و خیلی جالبه که جواب سوال من همین متن شما بود
معلم های موفقیت زیاد هستند
ولی شما را یه مدل خاص قبول دارم
ممنون از مطالب مفیدترین .
اگر ممکن هست مطالب مفید برای افرادی که در کسب و کارشون ورشکسته شدن بزارید ،کسانی که مجبورن از زیر صفر شروع کنن
عالی بود سپاسگزارم
سلام
لطفاآدرس کانال تلگرام خودراارسال نمایید
ممنون
سپاس
https://t.me/moazamica